رمان آخرین رویا

بازدید: 8 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 24 آبان 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۲۸ بعد از ظهر
دانلود رمان آخرین رویا

معرفی رمان آخرین رویا :

رمان آخرین رویا بر اساس واقعیت نوشته شده و خواننده را با هیجانات غیرقابل توصیفی همراه میکند. بر اساس واقعیت نوشته شده و خواننده را با هیجانات غیرقابل توصیفی همراه میکند.

در رمان آخرین رویا گیرایی قلم مهرنوش صفایی بالاست و خواننده را برای تک تک لحظات پر کشش آماده می‌کند.

 

مقدمه رمان آخرین رویا :

بعضی وقتها دیدن و داشتن بعضی آدمها مثل خوردن یک شکلات خوشمزه است ترجیح میدهی توی دستت نگه اش داری و هی به آن نگاه کنی و در انتظار خوردنش ثانیه شماری کنی تا یک دفعه طعمش را بچشی و تمامش کنی چون پس از آن دیگر هیچ چیزا هیچ چیز در
انتظارت نیست!

بعضی وقتها دوست داشتن بعضی آدمها از دور قشنگ است مثل نگاه کردن به آتش هیزمهایی که در سرمای بهمن ماه زبانه میکشند و از حرم گرما سرخ سرخ می شوند!

بعضی وقتها بعضی داستانها فقط برای شنیدن قشنگند، وگرنه تجربه شان آن قدر سخت و سنگین است که کمر آدمیزاد زیر بار سنگینی شان خم میشود.

دیدن تو داشتن تو توهم رسیدن به تو و رویای تا همیشه با تو بودن یکی از این داستانها بود کمرم شکست زیر بار داستان عشق تو کاش هرگز ندیده بودمت کاش هرگز نخواسته بودمت!

کاش هرگز به چشمت نیامده بودم کاش هرگز نخواسته بودی ام چنان که شدم زیر بار داستان عاشقانه «تو»، که پس از تو دیگر حجمی از من باقی نماند.

تقدیم به استاد بزرگوار و دانشمندم جناب آقای دکتر حسن حمید پور که هرچه آموختم، از اوست!

خدایا من همه زندگیم معجزه رحمت تو بود پای تک تک لحظه های زندگی من امضایی از نظر لطف تو بود خدایا من کسی نبودم چیزی نبودم از آن زمان هست شدم که در نظر تو آمدم، که به چشم تو آمدم،

وگرنه در برهوت سرزمین آدمیان گم شده ای بودم میان گم شدگان! خدایا، هرآنچه هستم و هرآنچه شوم از نظر لطف توست! من تا ابد مدیون تو و تا آخرین نفس گدای لطف توام بارالهی، حتی به قدر یک نفس حتی به قدر یک نفس روی از من مگردان که بی نظر لطف تو من حقیرترین بنده این سرزمینم

مهرنوش صفایی

 

خلاصه رمان آخرین رویا :

دختری که ناخودآگاه وارد زندگی مرد متاهل و عاشقی میشود و در میان مثلث عاشقی گیر می افتد. مردی که هنوز هم عاشقانه همسر و فرزندش را دوست دارد اما دل در گرو این دختر میبندد.

 

مقداری از متن رمان آخرین رویا :

از خانه خانوم دکتر محمودی بیرون آمدم و طبق معمول سوار آسانسور شدم. خانه خانوم دکتر طبقه دهم برج بود، آسانسور طبقه هفتم ایستاد. مرد تقریبا ،جوانی خوش قد و بالا و برازنده و خوش پوش سوار آسانسور شد و آسانسور به راه افتاد و بعد ناگهان…. ناگهان، تکانها شروع شد.

هر دو در یک آن وحشت زده به هم نـ نگاه کردیم… او به من و من به او…..

بعد من بریده بریده و وحشت زده گفتم:

زل… زل… له… اس… ت؟

مرد با رنگی که مثل گچ سفید شده بود در حالیکه سعی می کرد خونسردی اش را حفظ کند، با لحن آرامی گفت

بله! احتمالا!

زدم زیر گریه. مرد گفت:

نترسید چیزی نیست

با گریه داد زدم:

الان آسانسور سقوط میکنه چی چی رو هیچی نیست!

آسانسور ایستاد و در باز شد من وحشت زده مرد را به کناری هل دادم و خواستم شتابان از آسانسور بیرون بدوم که با کسی که ترسیده تر و هراسان تر از من از کریدور راه پله ها پایین میدوید برخورد کردم و هردو نقش بر زمین شدیم.

درست یادم نیست سرم به جایی خورد یا نه اما مطمئنم که برای چند لحظه بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم چون وقتی چشمهایم را باز کردم مرد خوش پوش و خوش قد و بالا سرم را روی زانویش گذاشته بود و داشت توی صورتم چند قطره آب میپاچید!

هراسان بلند شدم و نشستم بعد هراسان نگاهی به سقف بالای سرم

انداختم و گفتم:

_باید فرار کنیم، الان دوباره زلزله میاد و زیر آوار میمونیم!

مرد گفت:

_حالتون خوبه ؟! میتونین راه برین؟! سرتون گیج نمیره؟! شما… مال کدوم طبقه این؟!

فکر نکرده گفتم:

_دهم

و پا به فرار گذاشتم. بیرون از برج همه در فضای سبز پارک مانند سر کوچه جمع شده بودند و روی صندلیها جای سوزن انداختن نبود!

هوا هم سرد شده بود… نمیشد روی چمنها یا جدول های گوشه خیابان نشست، برای همین بعضیها آرام آرام جرئت به خرج دادند و به سمت پارکینگها رفتند و ماشینشان را بیرون آوردند و توی ماشین هایشان خزیدند.

حالا ،پارک خلوت تر شده ،بود یا لااقل آن قدر خلوت شده بود که بتوانم مرد خوش پوش و خوش قد و بالا را دوباره ببینم. نمی دانم چرا ولی حالا به شدت از او خجالت میکشیدم.

نمی دانم دقیقا به چه دلیل! شاید برای آنکه گریه کرده بودم یا شاید برای اینکه از ترسم او را هل داده بودم و بیرون پریده بودم یا شاید برای اینکه غش کرده بودم… یــا شاید…

شاید برای اینکه وقتی به هوش آمدم دیدم که سرم روی زانوی اوست و تنها و بیکس گوشه راهرو نیفتاده ام.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان آخرین رویا :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مهرنوش صفایی :

خانم صفایی متولد مهر ماه سال ۱۳۵۴ هستند کارشناس مامایی و روانشناسی دارند و ایشان اولین نویسنده رمان های ژانر روانشناسیند.

 

رمان های مهرنوش صفایی :

رمان سرگشته در تاریکی _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان آخرین رویا _ انتشارات علی

رمان چراغ با هم بودن ما _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان پیچیده به هیچ _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان خلوت خلود _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان ارتباط نامربوط _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان گزیده ای از عاشقانه ها _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان مهربانو _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان خاطرات خصوصی آنا _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان سقوط از خویش _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان ۲۸۳ گرم عشق _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان عشق ورژن ۲۰۱۵ _ انتشارات علی

رمان از عشق تا دیوانگی راهی نیست

رمان‌شام شوکران _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان عَشَقه _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان جایی بالاتر از رنجیدن _ انتشارات نسل نو اندیش

رمان من همان سایه هیچم _ انتشارات علی

رمان سایه ای بر بالین _ انتشارات ذهن آویز

رمان پیچیده به هیچ (عشقه۲) _ انتشارات نسل نو اندیش

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها