رمان آغوش آتش

بازدید: 13 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 27 خرداد 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۱ بعد از ظهر
دانلود رمان آغوش آتش از مریم روح پرور

معرفی رمان آغوش آتش :

رمان آغوش آتش روایت مردیه که با سن کم بزرگ یه محله ی مشکوکه و دختر خبرنگاری که از دل جامعه می نویسه. مهم ترین پیام در رمان آغوش آتش نشان دادن قوی بودن زن ها در هر شرایطی و اینکه به تنهایی می تونن پشتوانه باشند و همچنین مهربونی مرد کرد در پس خشم و غیرتش است. رمان آغوش آتش به قلم مریم روح پرور در سال ۱۴۰۰ از اپلیکیشن باغ استور منتشر شده است.

 

مقدمه رمان آغوش آتش :

بچه که به دنیا میاد پاکه، خیلی پاکه، کم کم بزرگ میشه و جون میگیره، می فهمه می شنوه و کم کم اخلاقش شکل می گیره، اما تا این جای داستان مشکلی نیست، اما همین آدما می تونن همون بچه ای که پاک و ساده به دنیا اومده به گند بکشونن، می تونن از عرش به فرش برسونن، می تونن گرگت کنن.
آره همیشه آدما گرگ به دنیا نمیان، باید تعلیم داد، باید بسوزونی تا بسازی، آدم بودن تو این دنیا سخت ترین کار ممکنه، نه تو خوبی نه من، باید طوفان به پا کنی تا آتش جون بگیره…

 

خلاصه رمان آغوش آتش :

رمان آغوش آتش درست از جایی شروع میشه که شب عروسی موقع بدرقه عروس و داماد به داخل آپارتمانشون، عروس تو تاریکی گم میشه و همون شب عروس کشته میشه.
از طرف دیگه دختر خبر نگاری که عاشق کارشه و از دل جامعه می نویسه، با دوستش واسه زندگی وارد یه محله ی جدید میشن، محله ای که از همون ابتدا مرموز به نظر میرسه، محله ای با شایعه ای که روح عروس مرده تو پارک محله جیغ میزنه…
محله ای که به طور مشکوک متوجه میشه بزرگ و ریش سفیدش یه مرد جوونه که کوچیک و بزرگ بهش احترام می ذارن. حالا پروای فضول می خواد ببینه تو این محله دقیقا چه خبره که‌‌‌…

 

مقداری از متن رمان آغوش آتش :

مرجان رو چرخاند و به مردهایی که رقص کردی شان حیرت انگیز بود نگاه کرد، برای او که تهرانی بود شگفت انگیز بود و خوشحال بود حال که به خاطر او در همان تهران جشن به پا کردند اما همه ی فامیل آهیر از کردستان آمده بودند.
دستش فشرده شد و دلش فرو ریخت، آهیر آرام گفت:
-خسته شدی؟
-نه نه اصلا
آهیر سر تکان داد و مرجان مثل همیشه آرام گفت:
-تو هم از این رقصا بلدی؟
اهیر تک خنده ای با مزه ای کرد و گفت:
-نمی دونم تا حالا نرقصیدم اما فکر کنم انقدر که دیدم بتونم
-پس پاشو
آهیر باز خندید و گفت:
-من که نمی رقصم
مرجان اصرار نکرد دوست نداشت اصرار کند و آهیر را اذیت کند، آهیر نه لهجه داشت نه مثل کرد ها بود، مرجان معتقد بود به خاطر آن است که چند نسل شان در همان تهران بودند، دیگر آب و هوا روی او تاثیر گذاشته بود که بر عکس خانواده اش اصلا به کرد ها شبیه نبود.
-آهیر؟
مرجان با شنیدن لهجه ی غلیظ مادر آهیر که صدایش میزد، با لبخند سر چرخاند و مادر آهیر کنارش ایستاد به کردی چیزی به آهیر گفت، آهیر آرام سر تکان داد و سر نزدیک سر مرجان برد و گفت:
-پدر بزرگ کارم داره
-باشه برو
-زود میام
با رفتن آهیر مرجان لبخند زد، فکر نمی کرد با وجود آن اتفاق ها، چنین عروسی برایش بگیرند، عروسی که کم کم صد نفر مهمان داشت، در بهترین تالار شهر، یک شب رویایی و به یاد ماندنی برای عشق شان، اگر آهیر و پا فشاری و حمایت هایش نبود هرگز در آن لباس و در آن شب نبود.
سر چرخاند و دید آهیر سر به زیر به حرف های پدر بزرگش گوش سپرده بود، سرش کمی کج شد به قد و قامتش نگاه کرد، دوست مرجان سراغش رفت و تنهایش نگذاش…
با تنها شدنش با غم به آهیر نگاه کرد، صدای دختری با لهجه ی غلیظی در گوشش نشست:
-آ آ چه عاشق نگاه می کنی دختر!
با دیدن آگرین لبخند زد و آگرین دست زیر چانه ی مرجان برد و گفت:
-آهیر حق داره، عشق تو نگاهت خوند که یه پا ایستاد گفت یا مرجان یا هیچ کس
مرجان با خجالت سر به زیر برد و آگرین سرش را تکانی داد و گفت:
-اسم تو رو باید گذاشت آوین دختر زیبا
مرجانم سر بالا نیاورد و صدای آهیر را شنید:
-چرا؟
آگرین به برادرش نگاه کرد و چشمکی برایش زد، گفت:
-چون چشماش پر از عشقه، چون خودش عشقه
آهیر با لبخند به مرجان سر به زیر نگاه کرد، آگرین به یک باره دست پر طلایش را بالا برد و بالای لبش قرار داد چنان کلی زد که گوش دشمن کر شود و خودش همراه شد با زن هایی که پایکوبی می کردند.
مرجان از گوشه ی چشم به آهیر نگاه کرد و آهیر چشمانش را تنگ کرد و گفت:
-تو تنها نیستی.
-بیا زن داداش بیا جلو که خیلی سرده
آگرین غرید:
-آسکی نور گوشی بنداز ببینیم همو
آسکی سریع گوشی را روشن کرد و گفت:
-ترسیدم یادم رفت
نور گوشی را روشن کرد روی آگرین و آسو انداخت، گفت:
-آخ دیدمتون بالاخره
گوشی را چرخاند با دیدن مادرش لبخند زد و گفت:
-مادر
مادرش غرید:
-چشمم درد گرفت بگیر اون ور
آسکی خندید نور را چرخاند تا مرجان را ببیند اما ندیدش، آگرین با عجله جلو رفت گوشی را چنگ زد و چرخید با ندیدن مرجان دلش فرو ریخت و مادرش فریاد زد:
-مرجان کجایی؟!
آسو ترسید و گفت:
-دنبال آهیر رفت!
-چرا به ما نگفت؟
آگرین نماند، سمت پله ها رفت تا ببیند مرجان به دنبال آهیر رفته است یا نه، مادرش هم به دنبالش رفت اما همان لحظه همه جا روشن شد، آسو فریادی زد و با خوشحالی گفت:
-برق وصل شد
آگرین و مادرش به یکدیگر نگاه کردند و صدای دویدند شنیدند، با دیدن آهیر که از پله ها خوشحال پایین می آمد تعجب کردند و آهیر با دیدن شان گفت:
-فیوز کل ساختمون پریده بود وصل شد
آگرین سر کج کرد ببیند مرجان پشت سرش است یا نه، آهیر پایین رسید و گفت:
-بریم، مرجان بی…
با ندیدن مرجان چشمانش تنگ شد و مادر آهیر متعجب گفت:
-مرجان کجا رفت؟!
آهیر به یک باره ترسید چرخید و فریاد زد:
-مرجان کجاست!
آگرین آب دهان قورت داد و گفت:
-شاید…شاید رفت بالا.
با آن حرف آهیر سمت آسانسور دوید و و آگرین هم سمت پله ها، در آسانسور که باز شد آهیر سریع داخل رفت و دکمه را فشرد، با رسیدن آسانسور به طبقه ی پنجم، آهیر بیشتر از صد بار مرد و زنده شد، در باز شد سریع بیرون رفت اما مرجان نبود.
مرجان وحشت زد به آهیر که دور خودش می چرخید نگاه می کرد و مرد گفت:
-الان وقتشه
مرجان با آن حرف انگار باید جان می گرفت و واقعا هم جان گرفت و پایش بالا رفت و پاشنه ی کفشش را در ساق پای مرد کوبید، مرد فریاد زد به عقب رفت و با رها کردن مرجان، مرجان بی معطلی دوید و آهیر را صدا کرد:
-آهیر
مرد با وحشت سر بالا برد و فریاد زد:
-بزنش، نذار فرار کنه
آهیر با دیدن مرجان چشمانش گرد شد دوید سمتش، مرجان با همان اشک هایش به سمتش می دوید، مرد باز فریاد زد:
-بزنش عوضی
مرجان با شتاب خودش را در آغوش آهیر رساند، آهیر محکم در آغوش فشرد و مرجان نفس زنان گفت:
-آهیر…آهیر
-جانم مرجان، چرا اومدی این جا؟!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان آغوش آتش :

دانلود رمان آغوش آتش اثر مریم روح پرور، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Aghoshe Atash Novel

 

بیوگرافی مریم روح پرور :

مریم روح پرور هستم با نام مستعار کمند، اهل شهر شیراز هستم و یه مادر، عاشق نوشتنم و تو هر شرایطی دست به قلم میشم، نوشتن بهم آرامش میده، با نوشته هام و خلق آثارام زندگی می کنم جوری که شخصیتای داستان هام بچه های واقعی خودم می دونم.

 

آثار مریم روح پرور :

رمان تاو نهان – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان آغوش آتش – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان عشق خاموش – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان رد خون – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان متهوش (دو جلدی) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان معجزه دریا – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

رمان شناس