رمان آوا

بازدید: 5 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 30 مهر 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۳۰ بعد از ظهر
دانلود رمان آوا

معرفی رمان آوا :

در رمان آوا شهره احیایی اشاره ی مستقیم به معضلات دختری که مجبور به پذیرش زندگی سخت می شود و به خاطر درخواست های بی‌رویه مادرش زندگیش دستخوش تغییرات میگردد میکند.

 

مقدمه رمان آوا :

تقدیم به سپیده ی عزیزم، مادرم و همسر عزیزم.
با تشکر از دوست و همراهم خانم زهرا عباسی. سپاس از خانم منا معیری و خانم بهجت باسلیقه.

 

خلاصه رمان آوا :

دختری که به خاطر مادر زیاده خواه خود از علایق خودش که هنر خوانندگی مدلینگ است دست میکشد و خود را قربانی میبیند و باعث میشود که زندگیش دستخوش طوفانی شدید شود.

 

مقداری از متن رمان آوا :

_حالا که چی؟! اون گذشته ی کوفتی رو کشیدی وسط تا من رو متهم.

ضربه ای به پایه ی میز میزند و زیرلبی از همان فحش های رکیکی میگوید که همیشه لقلقه ی دهانش است و سمت آشپزخانه ی نامرتبش راه می افتد.

حوصله ی هیچ بحثی را ندارم حالم به هم میخورد از این زندگی بی سروتهی که مادرم با ندانم کاری رقم زده.

نگاهم سُر می خورد سمت بطری نیمه خالی روی میز حالم منقلب می شود. دستم را جلوی دهانم میگیرم و عق میزنم سریع از جا بلند می شوم و خودم را به سرویس می رسانم قبل اینکه گندکاری کنم خم می شوم و صورتم را در روشویی فرو میبرم با هر عقی که میزنم دل و روده ام از وجودم کنده می شود.

گلویم به طرز وحشتناکی میسوزد و شقیقه هایم تیر میکشند، بی شک صدای عق زدن هایم بدترین سمفونی ای است که در خانه میپیچد

_بیا بیرون ببینم چه غلطی کردی؟

نفسهایم به شماره افتاده اند مغزم در پردازش کلمات مه لقا به تکاپو افتاده

«چه غلطی کرده بودم!»

در را باز میکنم مه لقا دست به کمر ایستاده رو به رویم چند سانتی از او کوتاه تر هستم. چشم دوزم به جنگل سبز روبه رویم با تاخیر
می گویم:

_همون چیزی که به ذهنت رسیده درسته! من حامله ام، اونم از محمد سبحان خیالت راحت شد؟!

بدون آنکه تسلطی بر حرکاتش داشته باشد با پشت دست ضربه ی آرامی به لبهای لرزانم می زند.

_خفه شو، خفه شو! هنوز یک سال نشده وا دادی بدبخت! آوا… آوا!

_چه غلطی کردی؟!

با پشت دست دور دهانم را پاک میکنم و کاسه ی چشمانم رامی درانم

_هر جور دوست داری فکر کن.

فاصله میگیرم میشنوم که با فریاد میگوید

_يعني من دهن اون عوضی رو آسفالت میکنم

همیشه وقتی کلمات به بدترین شکل از دهانش خارج می شود نشانه ی این را دارد که جنسش تمام شده و حسابی ناکوک است.

مه لقا فریاد می زند، فحش میدهد دستانم را روی گوشهایش میگذارم و جیغ می کشم.

_بس کن… اون نمی دونه

سکوت ناگهانی مه لقا و چشمان متعجبش باعث میشود تکانی به خودم بدهم و از کنارش رد شوم. حالا جو کمی آرام تر به نظر می رسد.

او طلبکارانه دنبالم راه می افتد:

_پس این ماتم گرفتنت چیه؟ بهتر که نمیدونه تخم و ترکه ش تو شکمته همین فردا میریم پیش دکتر و تمام.

چنان خودم را روی مبل پرت میکنم که صدای ناله ی تیرو تخته اش به هوا برمی خیزد.

_هوی… تازه درستشون کردم ها من مثل اون فامیل شوهرت پولدار نیستم ها!

سرم را میان دستانم میگیرم.

_وای مامان… مامان به همین راحتی نیست اگر محمد سبحان بفهمه خون به پا میکنه.

از همان نگاههای تکراری بی خیالانه اش میکند.

_چی چی رو بفهمه میآی اینجا یه دو روز نگه ت می دارم به هوای مریضیم به روحی هم میگم ،بیاد فقط نباید بذاریم روزبه و  برزگر بفهمن.

ابروهایم بالا میپرند به روزبه و برزگر چه ربطی دارد، اصلاً زندگی خودم است. خشمناک میپرسم.

_به اونها چه مربوط؟

کنارم مینشیند، البته روی زمین و کمی خم می شود سمتم. بوی نامطبوع دهانش دلم را زیرورو میکند کمی خودم را عقب میکشم

_خره، روزبه بفهمه توله سبحان تو شکمته که برای ویزا اقدام نمیکنه برزگرم برای کار .آوا… حیفه که هیکلت به هم بریزه بابا مثلاً تو یه زمانی مادلینگ بودی.

عمیق نگاهش میکنم این همه سال خودم را بازیچه ی دست مادرم و خواسته هایش قرار داده بودم چرا نفهمیده بودم که بالای این گوری که ایستاده و منتظر مانده ام فقط آرزوهای مرده ام هست و دیگر هیچ!

_ چرا این طوری نگام میکنی؟ بابا جان من به کی بگم، این همه سال خرجت کردم زحمتت رو کشیدم پول کلاس موسیقی و آواز و کوفت و زهر مارتو دادم…

صدایش را پایینتر میبرد و ادامه میدهد:

نذاشتم کسی چپ بهت کنه تا سالم بمونی و بری تو این کار، لامذهب من مواد میکشم ولی نذاشتم تو لب به سیگار بزنی آوا تو گذشته ی منی تو نگاه آینده ی منی.

می نالم

_مامان من افتادم تو دردسر… محمد سبحان خونم و تو شیشه کرده.

همان طور نشسته دست به کمر میشود

_ غلط کرده مرتیکه ی پوفیوز

درمانده هستم مثل همیشه:

من دیگه طاقت ندارم.دست راستش را روی پایم میگذارد.

_آوا تو رو ارواح بابات کم نیار قرار بود چند وقتی صبر کنی، به قرآن طلاقت و میگیرم.

چه کسی فکر میکرد که روزی این زن از روی استیصال به التماس بیفتد.

صدای زنگ هر دویمان را از آن حس و حال خارج میکند. مامان به سختی برمی خیزد و سمت آیفون می رود. با شنیدن صدای شاد روح انگیز لبخندی میزنم، لااقل با آمدنش جو سنگین خانه را می شود تحمل کرد. پانچوی تابستانی و روشنی به تن دارد موهایش مثل همیشه حالت دار
و رنگ شده است. دقیقاً رنگ رژ شرابی اش.

به سلام… آوا جون!

سرد و کوتاه جواب میدهم

سلام!

نگاهش بین من و مامان در گردش است:

چیه چرا این قدر داغونید؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان آوا :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی شهره احیایی :

خانم شهره احیایی ۴۴ ساله و متاهل‌. ایشان دانشجوی رشته ی ادبیات فارسی هستند. نویسندگی را از سال ۱۳۸۲ شروع کردند.

 

رمان های شهره احیایی :

رمان آوا _ انتشارات علی

رمان بلندترین شهر عاشقانه _ انتشارات شقایق

رمان خواب ابریشم _ مجازی

رمان قصه عشقت را تمام کن _ در دست چاپ

رمان گریه نمیکنم نرو _ دردست چاپ

رمان سومار _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها