رمان امضا

بازدید: 4 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 4 آبان 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۳۰ بعد از ظهر
دانلود رمان امضا

معرفی رمان امضا :

رمان امضا روایت گر دختری بی پناه است، دختری که از کودکی یتیم شده و طعم محبت پدر و مادر را آن طور که باید نچشیده است.

همه چیز خوب پیش می رود تا اینکه بردارش ازدواج می کند، برادری که تا آن زمان وظیفه ی مراقب و حمایت از خواهر کوچکتر خود را به عهده داشته است.

در ابتدا همه چیز خوب پیش می رود اما با گذر زمان حسادت و کینه توزی عروس خانواده باعث جدا شدن برادر و خواهر می شود. بیتا به اجبار تن به زندگی با عمه ی پیر خود می دهد اما خبر ندارد که این نقل مکان چگونه در سرنوشتش تاثیر می گذارد.

رمان امضا در سال ۱۳۹۸ از انتشرات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۳۲۳ می باشد. ویراستاری رمان امضا توسط خانم زهرا احسان منش انجام شده است.

ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات در ۲۰ اسفند سال ۱۳۹۸، با استناد به نظرسنجی از کاربران، مقاله ای با عنوان ۳ رمان برتر ایرانی در سال ۹۸ منتشر کرد. در این مقاله رمان امضا در رتبه ی سوم قرار گرفته است.

 

معرفی رمان امضا ۲ :

رمان امضا مربوط به بخشی از زندگی دختری به نام بیتا هست که شخصیت اول داستان را روایت میکند. بیتا و برادرش «رضا» کودکی خود را با از دست دادن پدر و مادرشان در سانحه سقوط هواپیمای مسافربری در خلیج فارس آغاز میکنند.

عمه ثریا که خود بنا به دلایلی ازدواج نکرده است. سرپرستی دو کودک تنها را بر عهده گرفته و برای آنها هم پدری میکند و هم مادری…

 

خلاصه رمان امضا :

بیتا دختری که والدین خود را در کودکی از دست داده است و با برادرش زندگی می کند. بعد از ازدواج برادرش، پس از مدتی همسر برادرش با آوردن بهانه های مختلف ناسازگاری می کند و نمی خواهد با بیتا در یک خانه زندگی کند.

تنها خویشاوند باقی مانده این خانواده، عمه ای سالخورده است و بیتا به اجبار مدتی به خانه ی او می رود و زندگی می کند، همین موضوع زندگی بیتا را دستخوش تغییراتی خاص می کند…

 

مقداری از متن رمان امضا ۱ :

دل خوش بودم که بناست باز هم او را در کنار خود داشته باشم. لحظه ای از ذهنم گذشت که آدمیزاد چه آسان خو میگیرد به همه چیز؛ حتی آنچه که روزی آن را کوچک شمرده است.

عمه کجا بود تا ببیند بناست برای بار سوم محرم او باشم اما نه همسر عقدی اش، محرمیتی طولانی مدت که روزی چندان درست به نظر نمی رسید، اکنون سبب شده بود نفسی راحت بکشم و شکرگزار باشم.

سقف خواسته هایم کوتاه شده بود…

 

مقداری از متن رمان امضا ۲ :

نگاهم را از دست‌هایم می‌گیرم و می‌دوزم به نگاهش.

تا چند لحظه‌ى پیش، خیره شده بود به من؛ اما اکنون سرش را پایین انداخته است.

کف دستم خنک است؛ مى‌گذارمش روى پیشانى تب‌دارم. آرنجم را ستون سر می‌کنم و باری دیگر در سکوت به دست‌هایم خیره می‌شوم.

صداى پس‌ و‌ پیش رفتن کامیون در ساختمان رو‌به‌رویی، سکوت آشپزخانه را مى‌ شکند. زیر‌چشمى نگاهش می‌کنم، دارد فیلتر سیگار را به زیرسیگارى می‌فشارد.

سر بلند می‌کند. نگاهمان به هم می‌ رسد. سفیدى چشم‌هایش به سرخى مى‌زند و نگاهش کلافه به نظر می‌رسد؛ اما همچنان سنگر سکوت را حفظ کرده است.

زیر لب می‌پرسم:

ـ چرا چیزى نمی‌گى؟!

سیگاری دیگر آتش می‌زند و با صدایی گرفته پاسخ می‌دهد:

ـ دیگه هر ُ گهی می‌خواستم، خوردم. مگه حرفی هم مونده؟!

در سکوت خیره شده‌ام به او. پکی عمیق می‌زند به سیگار و حرص‌آلود ادامه مى‌دهد:

ـ بزن تو گوشم… جیغ بکش… اصلا ً جمع کن برو یا بگو من گورمو گم کنم، ولى…

کلامش را نیمه‌ تمام رها می‌کند. سیگار را عصبى بین انگشت‌ هایش تکان مى‌دهد. زل می‌زنم به خاکسترش که می‌ریزد در زیرسیگارى. سر بلند می‌کنم. لب به دندان گزیده و خیره شده است به من. با بغضی فرو‌خورده به‌آرامی مى‌پرسم:

ـ ولى چى؟

ـ دارى با سکوت تنبیهم مى‌کنى؟!

لبخند می‌زنم؛ غمگین و خسته.

ـ چى بگم؟! بگو من چی باید بگم؟!

نگاهم از روى صورتش می‌لغزد روى دست‌هایش. دلم براى آن دست‌ها تنگ شده است؛ براى انگشت‌هایی که نوازشگر میان گیسوانم بجنبد و از خود، بى‌خودم کند.

نیم‌تنه‌اش را متمایل می‌کند به‌سویم.

ـ فحش بده، اما ساکت نمون. فحش بده لامصب!

صدایش اوج مى‌گیرد و به تبع آن، تپش‌های قلب من و ریزش اشک‌هایم سیر صعودی طی می‌کند.

مشتى محکم می‌کوبد به روی میز.

ـ گریه نکن! مى‌گم گریه نکن! به‌جای گریه کردن، حرف بزن، داد بزن!

با چشم‌های بسته کف دستم را می‌فشارم روی صورتم.

پس از چند لحظه، صدایش را در همان نزدیکى مى‌شنوم.

با حس فشار انگشت‌هایش به دور مچ دستم، دل در سینه‌ام فرومى‌ ریزد و گریه‌ام شدت مى‌گیرد. با صدایی اندوهگین، اما همچنان پرخشونت مى‌گوید:

ـ فحش بده بیتا! خالى کن خودتو… بزن منو… بزن!

دستم را گرفته و به صورت خود مى‌کوبد.؛ یک بار… دو بار… سه بار…

گریه‌کنان دستم را از دستش بیرون می‌کشم.

ـ نکن! ولم کن!

پایین پاهایم نشسته است. از آن فاصله، هرم نفس‌هایش را احساس مى‌کنم. در اوج ناامیدى و خشم، تنم بى‌قرارى مى‌ کند و قلبم به دست‌ و پا افتاده تا فاصله را پر کنم و به آغوشش بکشم.

دستش را با غیظ روى ته‌ریش چندروزه‌اش مى‌کشد و چانه‌اش را بین انگشت‌ها می‌گیرد. پلک‌هایش را روی هم می‌گذارد.

ـ بگو مى‌بخشى بیتا… وقتى حرف نمى‌زنى، مى‌ترسم.

لب‌هایم به هم دوخته شده است و ذهنم از کار افتاده است.

نمى‌دانم چه تصمیمى دارم، چه برسد که بخواهم به زبانش بیاورم؛ اما واقعیت این است که مرد پیش رویم که مثل دیوانه‌ای نگاهم مى‌کند، همسر من است.

نگاهم در نگاهش چنگ می‌اندازد. نفسم پس مى‌رود و هق‌هق گریه در سینه‌ام خفه مى‌شود.

به تبعیت از احساس، کف دستم را به گونه‌ى زبرش می‌فشارم. ناباورانه نگاهم میکند و صداى نفس‌هایش تندتر می‌شود. دست دیگرم را نیز بالا می‌برم؛ اکنون صورتش در میان دست‌های من است.

گره اخم‌هایش باز می‌شود و مردمک چشم‌هایش از پی مردمک چشم‌هایم می‌دود.

به‌ آهستگی مى‌پرسد:

ـ مى‌گذرى؟ از من کثافت مى‌گذرى؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان امضا :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی ماندانا حیدریان :

خانم ماندانا حیدریان شاعر و نویسنده و مترجم متولد سال ۱۳۶۴ در تهران است که در سال ۱۳۸۹ برای ادامه تحصیل به سوئد رفت و هم اکنون فارغ التحصیل رشته علوم پزشکی از دانشگاه سوند است.
وی در گفتگو با ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات گفت:

فعالیت ادبی خود را از سال ۱۳۹۲ آغاز کردم نتیجه تلاشهایم منجر به نوشتن و انتشار زمان امضا» توسط انتشارات صدای معاصر شد و امسال پشت ویترین کتابفروشی ها قرار گرفت.

ماندانا حیدریان افزود:

هم اکنون عضو انجمن قلم سوئد می باشم و تاکنون پنج قطعه شعرم در کتاب سالانه مرکز «اوپسالا» به فارسی و سوئدی چاپ شده است. ضمن آنکه داستانهای سوئدی را هم به فارسی ترجمه میکنم.

 

آثار ماندانا حیدریان :

رمان اشارات نظر – در دست چاپ

رمان امضا – انتشارات صدای معاصر

رمان کلاف – انتشارات صدای معاصر

رمان سکوت اجباری – در دست چاپ

رمان رمیده – در دست چاپ

رمان خارجی هیولای شب (ترجمه ماندانا حیدریان) – انتشارات پریان

رمان خارجی هیولا در سیرک (ترجمه ماندانا حیدریان) – انتشارات پریان

رمان حارجی هیولا و آدم ها (ترجمه ماندانا حیدریان) – انتشارات پریان

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها