رمان اکو

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 6 تیر 1403
دانلود رمان اکو از مدیا خجسته

معرفی رمان اکو :

رمان اکو تازه‌ترین اثر مدیا خجسته‌ می‌باشد و زنی شکست‌خورده در زندگی‌اش را روایت می‌کند که برای بلندشدن از جایش تلاش می‌کند. رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی‌ نگارش شده است. شیوایی قلم و شخصیت‌پردازی قوی باعث تعلیق داستان و همراهی خواننده می‌شود. این رمان با ۶۴۸صفحه، در سال ۱۴۰۳از نشر شقایق منتشر شده است.

 

خلاصه رمان اکو :

نازنین، پزشک ماهری‌ست که در آستانه‌ی طلاق از همسرش، مشکلات اجتماعی زیادی را در محیط کاری‌اش تجربه و تحمل می‌کند. او که به‌خاطر مشکلاتش در زندگی‌، اخلاق تندی به خود گرفته، باعث شده در محیط کارش به شدت قضاوت شود. زن جوان در جریان سیل سال ۱۳۹۸ ، به همراه تیم پزشکی، به طور داوطلبانه به محل سیل اعزام می‌شود و در آن جا با سروان سلطانی آشنا می‌شود. فرمانده‌ی جوان و سخت‌کوشِ نیروی زمینی ارتش، او را با چالش‌های زیادی مواجه می‌کند. همکاریِ بین آن‌ها، درست میان مشکلاتِ سیل‌زدگان ماجرای جذاب و پرکشمکشی را رقم می‌زند.

 

مقداری از متن رمان اکو :

دست و پایش به شدت می‌لرزید و قلبش وحشیانه در سینه‌اش می‌کوبید. آنقدر به‌هم ریخته بود که نمی‌توانست ذهنش را یک‌جا جمع کند. در طول چندثانیه بارها گوشی‌اش را باز کرده و مجدد قفل کرده بود. وقتی گوشی میان دستانش لرزید، درست مقابل دکه‌ی آبمیوه‌فروشی مقابل بیمارستان از حرکت ایستاد و با نگاهی غضب‌آلود به شماره‌ی ناشناس با فریاد جواب داد: مگه نمی‌گم به من زنگ نزن بی‌شرف؟
مرد پشت گوشی با صدا خندید و گفت: جوون… دلم برای این سگ‌شدناتم تنگ شده نفسم.
تمام تنش مورمور شد. دستش را مشت کرد و منزجرانه گفت: حالم ازت به‌هم می‌خوره علی.
مرد پشت گوشی خندید.
ـ این رو که خودم می‌دونم. حرفای تازه بزن.
ـ چرا دست از سرم برنمی‌داری؟
باتوجه به صاحب دکه و چندمردی که کمی آن طرف‌تر از صدای فریادش به او خیره شده بودند افزود: فقط واستا و ببین باهات چی کار می‌کنم خب؟ اگه فقط یک‌بار دیگه بهم زنگ بزنی…
ـ زنجیر پاره نکن واسه من نازی. خودت خوب می‌دونی من دیوونه‌م مگه نه؟ می‌دونی وقتی اون روم بالا بیاد هیچکی جلو دارم نیست؟ پس یا عین آدم بی‌خیال بشو و برگرد سر زندگیت، یا من می‌دونم چه‌جوری برت گردونم که دیگه نتونی سرتم توی اون بیمارستان دوزاری بالا نگه داری .
سکوت کرد. اتفاقا خوب می‌دانست او تا چه حد دیوانه است و چه کارهایی از دستش برمی‌آید. با دست لرزانش موهای روی پیشانی‌اش را کنار داد و با صدایی که از خشم می‌لرزید گفت: همون یک‌باری که زندگی رو واسه‌م جهنم کردی کافی بود. مطمئن باش دیگه نمی‌ذارم اون کابوس تکرار بشه. دیگه هم حرفی با آدم نفهمی مثل تو ندارم. هرکاری داری زنگ بزن به وکیلم و حل کن.
گفت و گوشی را قطع کرد. با عصبانیت و گیجی به سمت خیابان رفت و با نگاهی به گوشی با صدای بلند غرید: پس کجا موند این اسنپ بی‌صاحاب؟
از صدای بلندش ناگهان چندنفر به عقب برگشتند و با تعجب نگاهش کردند. هم‌زمان با صدای بوق بلند ماشینی که دقیقا پشت سرش ایستاده بود از جا پرید. راننده با چهره‌ای شاکی از بندآمدن راهش نگاهش می‌کرد اما او بی‌حواس نگاهی به گوشی‌اش انداخت. وقتی چشمش به نوشته‌ی سمند سفید افتاد، سریع سرش را بالا آورد. سمند سفید درست پشت سرش بود. گوشی را داخل جیبش گذاشت و ماشین را دور زد. همین که در عقب را باز کرد با چنددست لباس مجلسی و کت‌وشلواری که روی صندلی بود مواجه شد. با حرص چنان محکم در را کوبید که راننده در جایش پرید. در جلو را باز کرد و در حال نشستن، شاکی گفت: هنوز نمی‌دونین ماشینی که توی اسنپ باهاش کار می‌کنین نباید صندلی عقبش پر باشه.
پسر با چشمانی که از کاسه بیرون زده بود نگاهش می‌کرد اما نگاه او به روبه‌رو بود. گوشه‌ی مانتو را میان انگشتانش مچاله کرد و زیر لب گفت: صبر کن بی‌شرف. چنان بلایی سرت بیارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن.
ابروهای راننده بالا پرید. بزاقش را قورت داد و محتاط گفت: ببخشید خانوم ولی …
به سمتش برگشت و بی‌اعصاب گفت: واسه چی حرکت نمی‌کنین؟
راننده چندبار پلک زد و به چهره‌ی برافروخته و سرخش نگاه کرد. مقنعه ای که سرش بود کج شده و قسمتی از موهایش مانند شاخ روی سرش عمود ایستاده بود. جوری نفس‌نفس می‌زد که انگار همین لحظه از وسط میدان جنگ بیرون پریده. با همه‌ی این‌ها زیبایی و جذابیت غیرقابل انکاری داشت که در همان نگاه اول توجهت را جلب می‌کرد. نگاه کرد به گلفروشی محبوب مادرش که چندمتر آن طرف‌تر از بیمارستان قرار داشت. می‌توانست کمی غرغرش را به جان بخرد و به جایش…
لب‌هایش را روی هم فشرد و گفت: کجا تشریف می‌برین؟
ـ مگه لوکیشن نزدم؟
مکث کرد و همان‌طور که با اخم شیشه را پایین می‌کشید افزود:
ـ ولیعصر.
همین که ماشین به حرکت درآمد گوشی‌اش دوباره زنگ خورد. با دیدن شماره‌ی بهاره نفسی کشید و دستش را روی پیشانی خیس از عرقش کشید.
ـ الو… سلام.
بهاره با نگرانی گفت: کجا پرید ی رفتی یهو؟ حبیبی سراغت رو می‌گرفتا.
ـ بهاره امشب رو جای من شیفت می‌مونی؟ به خدا جبران می‌کنم.
پسر سریع برگشت و نگاهش کرد، پس دکتر بود. بهاره با مکث جواب داد: تولد دعوت بودم. حالا ولش کن، باشه. دوباره زنگ زد بهت؟
گوشی را در دستش جابه‌جا کرد و گفت: مرتیکه‌ی الاغ الاابالی. صبر کن ببین بهاره… نازی نیستم اگه حالی ازش نگیرم که مرغای آسمون به حالش گریه کنن.
ـ مگه نگفتم جوابش رو نده؟ خوشت میاد از جنگ اعصاب؟ همین که توی دادگاه قیافه‌ی نحسش رو می‌بینی بس نیست؟
ـ بی‌شرف هربار با یه‌خط جدید زنگ می‌زنه. باید خطم رو عوض کنم.
راننده آب دهانش را قورت داد و دوباره نگاهش کرد اما این‌بار او هم سر برگرداند و نگاه‌شان به‌هم افتاد. با اخم گفت: آقا جلوت رو بپا.
و بعد عصبی ادامه داد: بعدا بهت زنگ می‌زنم. شرمنده بابت امشب. فعلا خداحافظ.
گوشی را داخل کیفش چپاند و عصبی گفت: قیافه‌ی من شبیه آسفالت خیابونه؟
پسر لب گزید و چیزی نگفت. حواسش را جمع آینه‌ی مقابلش کرد و همان لحظه چشمش به ماشینی افتاد که پشت سرش مدام چراغ می‌زد. کنار کشید تا عبور کند اما ماشین قصد گذشتن از آن‌ها را نداشت. با تعجب گفت: دردش چیه؟
این‌بار ماشین شروع به بوق‌زدن کرد. نازنین از آینه‌ی بغل نگاهی انداخت و ناگهان با بهت گفت: این این‌جا چی کار می‌کنه؟!
ـ می شناسینش؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان اکو :

رمان اکو از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مدیا خجسته :

مدیا خجسته متولد ۱۳۷۱/۴/۸، در شهرستان مراغه‌ی آذربایجان می‌باشد. ایشان تا سن ۱۵ سالگی در شهر ساری که زادگاه مادرشان بوده، ساکن و بعد از آن به تبریز نقل مکان می‌کنند. متاهل و دارای دختری به نام لیا هستند. مدیا خجسته فارغ التحصیل رشته‌ی گرافیک می‌باشد. این نویسنده به غیر از علایق ادبی، علاقه‌ی زیادی به هنر و نقاشی و فشن هم دارند. به نقل از خودشان شخصیت میانگرایی دارند و نسبت‌به خلوت فکری و آرامش ذهنی در هر شرایط و محیطی دارای حساسیت بالایی هستند. از بزرگترین اهداف‌شان فعالیت در عرصه ی فیلم‌سازی و کارگردانی‌ست اما در حال حاضر تمرکز و هدف‌شان، نوشتن رمان برای تمام قشر، سلایق و اندیشه‌هاست.

 

آثار مدیا خجسته :

رمان سیاه بازی _ انتشارات علی
رمان دوئل دل _ انتشارات علی
رمان گوش ماهی _ انتشارات شقایق
رمان اکو _ انتشارات شقایق
رمان دژکوب _ انتشارات آرینا
رمان عقیق _ انتشارات آرینا
رمان زمان صفر _ انتشارات سخن
رمان غزل فروش _ مجازی
رمان سیمرغ _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها