رمان بت سوخته

بازدید: 4 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 20 خرداد 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۱ بعد از ظهر
دانلود رمان بت سوخته از رویا رستمی

معرفی رمان بت سوخته :

این رمان به مسئله‌ی اجتماعی اعدام و پیش‌داستان‌های او پرداخته و شخصیت‌ها را در گرو آن بحث، پردازش کرده است. نویسنده با غلیظ کردن بخش عاشقانه‌ی داستان و هیجان بخشیدن به قصه‌هایِ بین شخصیت‌ها، به رمان تعلیق بخشیده است. این رمان با ۶۸۰صفحه، در سال ۱۳۹۷در نشر شقایق منتشر شده است.

 

خلاصه رمان بت سوخته :

پوریا بعد از یک سفر کاری وقتی به ایران برمی‌گردد، از حکم اعدام برادرش باخبر می‌شود. او که راهی به جز رضایت گرفتن از خواهر مقتول ندارد، زندگی‌اش را وقف تغییرِ حکم‌برادرش می‌کند. هلن که دختری سرتق و لجباز است و به جز قصاص، حرفی دیگر ندارد پوریا را مجبور می‌کند که به صورت ناشناس وارد زندگی‌اش شود. پوریا که از ریشه قدرتمند بوده، ناچاراً در نقش یک پسر دانشجویِ شهرستانی به هلن و خانواده‌اش نزدیک می‌شود و او را عاشق می‌کند. در این میان رازهایی برملا می‌شود که هیچ کس فکرش را هم نمی‌کند که…

 

مقداری از متن رمان بت سوخته :

پاهایش به زمین چسبید. صورتش خشک و سرد بدون این که حتی حواسش به اطرافش باشد به سمتش می‌آمد. اشتباه که نمی کرد؟ چشم هایش احیانا به یک عینک احتیاج نداشت؟ این دختر…
آب دهانش را با صدا فرو داد و دست‌هایش کنار پاهایش مشت شد. “لعنت بر شیطان!”
این دختر فقط کمی مشابه‌اش بود. تا به او برسد دقیق نگاهش کرد، کمی بیش از حد شبیه بود! البته اگر از خال زیر لبش فاکتور می گرفت. دست مشت شده‌اش را در جیبش هل داد و خودش را لعنت کرد. از کی این قدر هیز شده بود که بروبر دختر مردم را دید می‌زد.
پاهای سنگینش را کمی جابه جا کرد. دخترک بدون توجه به او در حالی که چادرش را سفت گرفته، از کنارش گذشت. بوی عطر یاس می‌داد. دوباره نفس عمیق کشید. مسخره بود که با یک شباهت ظاهری انقدر آشفته شود!
ـ احمق نشو پوریا!
اعتماد به نفسش را سرجایش برگرداند و دوباره به خودش تشر زد. با قدم‌هایی محکم به سمت سربازی که جلوی در ایستاده بود رفت و برگه‌ای که به او اجازه می‌داد این ساعت به ملاقات بیاید را به سرباز نشان داد و داخل شد. پول و پارتی دقیقا همین جا به کار می آمد. رو به روی هومن که نشست محکم و توبیخ‌گرانه انگشت اشاره‌اش را بالا برد و گفت:
ـ فقط شش ماه نبودم، شش ماه!… چه گندی زدی که نمی‌شه هیچ رقمه جمعش کرد؟ بیشعور، به قد و هیکلت چاقوکشی میاد؟
تن صدایش را بالا برد و داد زد:
ـ نفله از کدوم قبرستونی چاقوکشی یاد گرفتی که من نفهمیدم؟ زیر بال و پر خودم بزرگ شدی، کجا خطا کردم که دست و پاتو گم کردی و تو نبودنم زندگیتو داغون کردی؟
هومن در حالی که گریه می‌کرد گفت:
ـ داداش به خدای بالا سریت، من نمی‌خواستم بزنم، اصلا من حتی دستمم دراز نکردم که چاقو بزنم، خودش اومد سمت چاقو…
پوریا با اعصابی متشنج گفت:
ـ مثل زنا گریه نکن. جمع کن خودتو.
هومن فین فینی کرد و گفت:
ـ اشتباه شده به قرآن، اینا همه اش تهمته!
ـ شاهد داری احمق، اشتباه چی؟ کشک چی؟
پیراهن زندان روی تن لاغر هومن زار می‌زد. آستین پیراهن را چند بار به سمت بالا تا زده بود تا دست و پا گیر نباشد اما هنوز هم قیافه اش زهوار در رفته به نظر می‌رسید.
ـ می دونم شاهد دارم ولی سگ پدر داره دروغ می‌گه.
ـ عالم و آدم دارن دروغ می‌گن، اشتباه می‌کنن، این وسط تو فقط صادقی!
ـ داداش قسمت می‌دم به جون عمه تو منو باور کن. من نمی‌خوام بمیرم، خانواده‌اش به هیچ صراطی مستقیم نیستن. پاشونو کردن تو یه لنگه کفش که فقط قصاص… من نکشتم، به خدا من نکشتم. اصلا پدر کشتگی با اون بنده خدا نداشتم که بخوام چاقو بکشم، یه اشتباه و یه دعوای خیابونی بود…
تند تند لب زد:
ـ اصلا چاقو مال من نبود، تو که می‌دونی من اهل این خلافا نیستم، به قول خودت همین که دماغمم بتونم بکشم بالا شاهکار کردم…
ـ بسه، روضه نخون برام! منو تو بد مخمصه‌ای انداختی، چرا کسی این شش ماه بهم خبر نداد؟ خبر مرگم رفتم یه کم کله‌ام هوا بخوره، کار و بار اون شرکت کوفتی اون ور آب درست بشه، نمی‌دونستم برگردم فاجعه منتظرمه.
هومن دست پوریا را گرفت و گفت:
ـ داداش نوکرتم، نجاتم بده، تو هر کاری بخوای می‌تونی بکنی، من نمی‌خوام بمیرم.
ـ خفه شو هومن! مگه من مردم بذارم کسی نگاه چپ بهت بندازه که حالا زار می زنی که نمی‌خوای بمیری؟
هومن با بغض گفت:
ـ دختره خیلی لجبازه! دو تا وکیل خانوادگیمون هرکاری کردن راضی نشد.
سه برابر پول دیه رو گفتن می‌دیم از خر شیطون پایین نیومد، می‌گه فقط مرگ در مقابل مرگ.
پوریا به صندلی پشت سرش تکیه داد و لحظه ای در فکر رفت.

صدای دوباره‌ی هومن مثل وزوز درون سرش اکو شد.
ـ داداش…
سرش را بلند کرد و به چشمان ملتمس هومن دوخت:
ـ چیه؟
ـ دختره…
لب گزید؛ نمی دانست گفتنش تا چه حد درست است؟
ـ بنال!
ـ دختره خیلی شبیه نداس!
چشمانش تیز شد. پس دختری که الان از کنارش رد شد، همانی بود که مرگ عزیز کرده‌اش را می‌خواست.
ـ اومده بود این جا؟
هر هفته میاد.
ـ چرا؟!
ـ میاد با نفرت بهم زل می‌زنه و می‌ره.
ـ حرفی‌ام زده؟
ـ هیچی! این‌قدر خشم تو چشماش داره که حرفم نزنه می‌دونم فاتحه‌ام خونده‌اس.
پوریا زیر لب جوری که فقط خودش می‌شنید گفت:
ـ درستش می‌کنم!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان بت سوخته :

رمان بت سوخته از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی رویا رستمی :

رویا رستمی با نام هنری روها، متولد مرداد ماهِ سال ۱۳۶۸، متاهل و اصالتاً بوشهری می‌باشد. او در رشته‌ی روانشناسی بالینی، مدرک کارشناسی ارشد را اخذ و تا کنون بیش از ۲۰ رمان را نگارش کرده است. این رمان‌نویس در عرصه‌ی مجازی و چاپی جزو فعالان این حوزه می‌باشد و طرفداران بسیاری دارد.

 

آثار رویا رستمی :

رمان سرکش – انتشارات شقایق
رمان سنگ کاغذ قیچی – انتشارات شقایق
رمان ویرانی– انتشارات شقایق
رمان بت سوخته – انتشارات شقایق
رمان بلوط تلخ – انتشارات شقایق
رمان ماه و قهوه – انتشارات علی
رمان پیک(مشترک با فاطمه اشکو) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ‌استور
رمان قصاص یک گناه – در حال تایپ
رمان مرد وحشی – مجازی فروشی
رمان بازیگر – مجازی فروشی
رمان شکنجه(سه جلدی) – مجازی فروشی
رمان فراری(دوجلدی) – مجازی فروشی
رمان التهاب – مجازی فروشی
رمان این مرد ارباب است – مجازی فروشی
رمان فرار ارباب‌زاده – مجازی فروشی
رمان ناموس ننگین – مجازی فروشی
رمان مو سرخه و ارباب اتابک – مجازی فروشی
رمان ناموس من بازنده نیستم – مجازی فروشی
رمان آشوب – مجازی رایگان
رمان درتمنای توام(جلد اول) – مجازی رایگان
رمان همه‌ی سهم دنیا رو ازم بگیر(جلد دوم) – مجازی رایگان
رمان تلافی و اما عشق – مجازی رایگان
رمان کفش قرمز – مجازی رایگان

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها