رمان بهتان نیست

بازدید: 7 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 22 بهمن 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۴۲ بعد از ظهر
دانلود رمان بهتان نیست از ساناز زینعلی

معرفی رمان بهتان نیست :

در رمان بهتان نیست به تحریر ساناز زینعلی، مخاطب با داستان نامردی ها و خیانت ها روبرو میشود رمانی که با در دست گرفتن آن با طیف عاشقانه و خانوادگی روح مخاطب را درگیر میکند. تعلیق مناسب این رمان کشش خوبی ایجاد کرده و نثر روان و قلم شیوای نویسنده به جذابیت رما افزوده . این رمان در سال ۱۴۰۲ در نشر شقایق به چاپ رسیده و ۷۸۴ صفحه است.

 

خلاصه رمان بهتان نیست :

رمان بهتان نیست به قلم ساناز زینعلی روایت زندگی دختری به نام آذیت است که زخم خورده ی نامردی و خیانت پوریاست. دختری که بعد از ضربه ی سنگین نامردی با بدترین تردید ها دست و پنجه نرم می‌کند. دختری که تنها آرامشش در میان خانواده اش است. خانواده ای که سعی دارد او را آرام کند تا از این ورطه عبور کند. همه چیز در حال آرام شدن است که سر و کله ی پوریا دوباره پیدا میشود و چالش های جدی تری را رقم میزند.

 

مقداری از متن رمان بهتان نیست ۱ :

چقدر این سالها تلاش کردید تا سرم منت نذارید بالاخره حرفی که رو دلتون مونده بود رو به زبون آوردید؟ مرسی بابا، مرسی. حوری خانم که تحمل لحظه ای غم و غصه ی دخترانش را نداشت با دلخوری به شوهرش نگاه کرد و وقتی او را متوجهی خود دید، پشت چشمی نازک کرد آقا و پرویز را یاد حساسیتش در مورد بچه ها انداخت. نفس کلافه اش را محکم بیرون داد و گفت: فعلاً برو تو اتاقت بعداً با هم صحبت میکنیم. آذین اما ذره ای کوتاه نیامد با همان اشکی که دانه دانه شفافش می لغزید رو به مادرش گفت:
روی صورت صاف و میدونی مامان شما مادر بدی بودی به من یاد دادی وفادار باشم. من و آزی باید پیش کی یاد میگرفتیم وقتی نامزدمون رفته نباید بهش وفادار
بمونیم؟
به سمت پدرش چرخید و گفت:
– مگه وقتی آزی و شروین همو میخواستن همین شما پشتشون نموندید و حمایتشون نکردید؟ شروین وقتی اومد خواستگاری آزی چی داشت؟
نگاهش روی چشمان پدرش توقف کرد بیشک این مرد همه ی دنیایش بود. مگر می توانست دلش را به درد آورد؟ لحنش کمی مهربان تر شد: پدر و مادر شروین فقط خرج محضر رو دادن و رفتن، دیگه هم پیداشون
نشد تا عروسی کی ازشون حمایت کرد؟
صدایش باز به بغض نشست
ما رسید، دل آسمون تپید؟! سر پدر که توقع شنیدن چنین مؤاخذهای را ،نداشت به دفاع از رفتارش گفت: – شروین لیاقتشو داشت.

 

 

مقداری از متن رمان بهتان نیست ۲ :

پوزخند زد:
بر منکرش لعنت ولی چطور تو همون هفته ی اول ثابت کرد لیاقتشو داره که پوریا نتونست تو یک سال ثابت کنه؟ بگید باید دوماد به دل شما نشست که گویا فقط شروین تونست .بشینه چون شوهر آزی بود، چون همیشه آزی براتون دختر خوبه بود و آذین دختر بده. کیفش را برداشت و راهی اتاق شد پدر به سرعت خود را به او رساند و سد راهش شد. دندان بر هم فشرد و گفت:
یه عمر خودتو تحقیر کردی و دختر بده دونستی و گفتی ما بین تو و آزیتا فرق میذاریم از این توهمات به چه نتیجه ای رسیدی؟ خجالت نمی کشی؟ بیست و پنج سالته.
حوری خانم مداخله کرد:
پرویز کوتاه بیا دیگه آقا خودم فردا باهاش صحبت میکنم. داشت از حرص منفجر میشد چرا باز هم میخواستند سخنرانی کنند به ازدواج راضیاش کنند؟ چطور باید میگفت تا حرفش را درک کنند؟! کف دستش را روی سرش گذاشت و به سمت مادرش چرخید. با صدایی که لحظه به لحظه بالاتر میرفت گفت: چی چیو باهام صحبت میکنی مامان؟ چی از جونم میخواید شما؟ انقدر خسته تون کردم؟ این قدر خرجم سنگینی میکنه رو دوشتون؟ با حرص دستهایش را پرت کرد و گفت: من همین فردا میرم دنبال کار میگردم و خرج شکم و خرت و پرتای خودمو در میآرم تا دیگه واسه من شوهر نتراشید.
پوزخند تمسخرآمیزی هم زد و گفت:
شوهر هم که نیستن هیچ کدومشون؟
کنترل خشمش ناتوان تر میشد گفت:
پدر که لحظه به لحظه در آذین داری گنده تر از دهنت حرف میزنی، برو تو اتاقت. گردن کشان گفت:
دروغ میگم مگه؟ یادتون رفت خانمه اومده بهم میگه بریم تو اتاق خوب ببینمت سر پسرم کلاه نره؟ اون یکی چی؟ یادتون رفت وقتی زنگ زد با مامان هماهنگ کنه ،گفت اول قد و وزن دخترتونو بدید؟
حوری خانم لبخندی را که داشت روی لبش شکل میگرفت با گزیدن لبش کنترل کرد همین حرکت کافی بود تا آذین یاد آخرین خواستگاری بیفتد و اینک با تکیه بر آن از فضاحتش حرف بزند: یادتون رفته این آخریه گفت باید ببرمت پیش دکتر…
استغفر الله

 

 

مقداری از متن رمان بهتان نیست ۳ :

کلافگی از چانه زدن با آذین از سر و روی پدرش میبارید. برای ختم جلسه گفت:
آقای وارسته مرد شریفیه خانواده اش رو من بارها دیدم. قابل مقایسه با هیچ کدوم از این خواستگارایی که میگی نیستن. عاقل باش و بذار بیان صحبت کنن. شاید مهر پسرش به دلت نشست و راضی شدی.
خسته از جدلی که سر و تهش مثل کلاف سر در گم در هم پیچیده بود و نه خودش نه پدر و نه مادرش قادر به باز کردنش ،نبودند، روی مبل کنار در اتاقش نشست و گفت:
نمی آم .بابا تو جمع شون حاضر نمیشم بخواید و ادارم کنید، با اینا هم بد
برخورد میکنم. پدر ناله کنان دستش را رو به بالا گرفت و حین رفتن به سوی آشپزخانه
:گفت
ای خدا منو بکش از دست این دختر راحت کن خریت اینو که تموم نمی کنی عمر منو تموم کن.
انگار آتش به خرمن آرزوهایش زدند که با حرص و عصبانیت به اتاقش رفت و در را محکم به هم کوبید کمدش را باز کرد و چمدان کوچکش را روی تخت گذاشت هر چه لباس و لوازم ضروری دم دستش بود، با حرص داخل چمدان پرت کرد و زیپ آن را محکم کشید سراغ قفسه ی کتابخانه اش رفت و حین برداشتن رمان جدیدی که خریده ،بود شماره ی تاکسی سرویس سر کوچه را گرفت و ماشین .خواست تا ماشین ،برسد شارژر موبایل و کتاب و مسواکش را برداشت.
از اتاق که بیرون ،رفت پدر و مادر را دید که گوشه ای نشسته اند و با هم پچ پچ می .کنند پدر سرش را میان دستانش گرفته بود کوتاه نگاهشان کرد و چشم بست چمدان را به دنبال خود کشید و کنار در گذاشت. کیفی را که لحظاتی قبل نزدیک در اتاقش رها کرده بود به دست گرفت و خواست از خانه خارج شود که پدرش گفت:
یادت باشه پاتو از خونه بیرون ،گذاشتی برای همیشه برای ما مردی.
دیگه حق نداری برگردی
نیم نگاهی به چشمان متحیر و غم زده شان کرد و از خانه خارج شد. وسایلش را در ماشین گذاشت و آدرس خانه ی خواهر بزرگش، آزیتا را داد. پشت در خانه مکث کرد. نمیدانست آمدنش به اینجا درست است یا نه؟! نگاهی به پشت سرش کرد که تاکسی سرویس دنده عقب می رفت تا از کوچه خارج شود. برای برگشتن به خانه فرصتی نداشت تازه اگر در خانه ی پدری، به رویش گشوده میشد. باز شدن ناگهانی در آپارتمان افکارش را قیچی کرد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان بهتان نیست :

رمان بهتان نیست از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی ساناز زینعلی :

خانم ساناز زینعلی ۳۸ ساله و متاهل فارغ التحصیل رشته روانشناسی در رشت هستند و سال ۸۱ اولین رمان خود را چاپ رساندند.

 

آثار ساناز زینعلی :

رمان نم نم باران پاییزی _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی
رمان طواف خورشید _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی
رمان این آخرین باره _ کتاب چاپ شده از انتشارات آئ سا
رمان بهتان نیست _ کتاب چاپ شده از
انتشارات شقایق
رمان آدمک مجازی _ کتاب چاپ شده از انتشارات آئ‌سا
رمان فصل سرد انتظار _ کتاب چاپ شده از انتشارات روشا
رمان عمر روزهای عاشقی _ مجازی
رمان بازآ _ مجازی
رمان شب یلدا _ مجازی
رمان بغض عریان _ مجازی
رمان رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها