رمان تاریکی مهتاب

بازدید: 2 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 23 آبان 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۲۸ بعد از ظهر
دانلود رمان تاریکی مهتاب

معرفی رمان تاریکی مهتاب :

در رمان تاریکی مهتاب مریم نیک فطرت به مسائل مختلفی اشاره دارد منجمله قاچاق مسائل زناشویی و حتی مسائل اجتماعی و خانوادگی.
رمان تاریکی مهتاب روایت از انسانهایی دارد که برای رسیدن به خواسته و آرزوهای خود همه چیز را قربانی میکنند حتی شرافت و انسانیتشان را. شخصیت پردازی این رمان بسیار قویست و کشش داستان را زیاد میکند.

 

خلاصه رمان تاریکی مهتاب :

تانیا دختر یک مافیا به اجبار از عشق خود جدا میشود و وادار به ازدواج با باربد که از جنس پدرش است میشود. زندگی سراسر رنج برای تانیا که به خاطر فرزندش مجبور به پذیرش آن میشود اما بعد از چهار سال با برگشت دوباره ی عشقش و رو برو شدن با باربد ورق برمیگردد.

 

مقداری از متن رمان تاریکی مهتاب :

فلش بک

آیکون سبز گوشی ام را لمس کردم و با شیفتگی زمزمه کردم:

_کجایی مهراد؟

_خوشگلم من جلوی عمارتم فقط نمیدونم چطوری باید این محافظای جلوی درو آچمز کنم.

خندیدم با نازی که میدانستم دیوانه اش میکند گفتم:

_اگه تویی که میتونی همه ی محافظای ویلا رو آچمز کنی چهارتا محافظ زیرتی که برات زحمتی نیست مگه نه؟

حس شيرين لحن عاشقانه اش پررنگ تر شد.

_د لامروت مگه نگفتم این جوری اون ناز مهراد گش رو قاطی صدات لكن؟ الاسم

_دستم بهت نمیرسه چه خاکی توی سرم کنم؟

دلخور تقریباً سرش فریاد زدم:

_باز تو این جوری حرف زدی؟ خیلی بیشعوری

هول کرد و سریع گفت:

_مهراد فدات شه غلط کردم عزیز دلم شما جای همیشگی منتظر باش زود خودم رو میرسونم.

لبخندی زدم و برناز زمزمه کردم:

_باشه.

تماس را قطع کردم سریع از پله ها پایین رفتم پشت دیوار منتهی به آشپزخانه مخفی شدم آن سوی دیوار گردن کج کردم تا خدمتکارها را ببینم، سرک کشیدم. همه خیلی سریع در رفت و آمد بودند، گویا بازهم پدر مهمانی داشت.

شانه ای بالا انداختم؛ اصلاً مهم نبود. الان فقط من باید مهراد را میدیدم پاورچین پاورچین به سمت پله ها رفتم.

از پله ها که سرازیر شدم نفسم را از سر آسودگی بیرون دادم خب این مرحله ی اول از در ویلا خارج شدم. محافظ ها دورتادور حیاط را احاطه کرده بودند پشت یکی از ستونها مخفی شدم. یکی از آنها جلوی ستون کنارم قدم رو می رفت خوب دقت کردم؛ احمد بود.

پوفی کشیدم با وجود او نمیشد به ضلع شرقی عمارت رفت صبر کردم، شاید فرجی می شد. در دل خدا را صدا میزدم تا شاید لحظهای حواسش پرت شود. یاسر، رئیس محافظ ها که احمد را صدا زد لبخندی زدم خیلی سریع خدا را شکر کردم.

_هوی احمد بیا برو ببین بچه های جلوی در کجا رفتن تن لشا معلوم نی کدوم گورین

خنده ام را قورت دادم مهراد کار خودش را کرده بود.

احمد خیلی سریع اطاعت کرد صدای قدمهایش را که شنیدم تقریباً به سمت ته باغ پرواز کردم به انتهای باغ که رسیدم دستم را روی پیشانی ام کشیدم، نگاهی به اطراف انداختم مهراد کجا مانده بود پس؟ پسره ی بی فک…

هنوز کلمه ی بیفکر در ذهنم کامل نشده بود که دستی بازویم را کشید طرح لبخند روی لبهایم پررنگ شد نترسیدم عشقم را میشناختم سرم را به سمتش چرخاندم. عطرش را بلعیدم یعنی میدانست دیوانه ام میکند؟

لعنتی بوی عشق میداد. زل زدم در خاکستر چشمانش و او انعکاس نگاه قلبم را با عشق .بلعید لبخندی زدم و موج عشق از چشمهایش همچون اشعه ی درخشان خورشید ساطع شد.

با صدای عاشقانه اش نزدیک گوشم زمزمه کرد:

_شیطونی نکن توت فرنگی!

صدای مردانه اش قند در دلم آب کرد. با این حال اخم ریزی کردم.

_مگه میوه فروشیه؟ هر دفعه یه چیز میگی اون سری گفتی هلو هستن

لرزش شانه هایش نشان خنده اش بود

_خب هر میوه ی خوشمزه ای میبینم یاد تو می افتم. چه کنم دیگه؟

با لبخند مشتی به بازویش زدم

_بی حیایی دیگه.

_بی حیاییم رو ندیدی خوشگلم راستی چه خبره امروز؟ زیادی همه در تکاپو

شانه ای بالا انداختم:

_نمی دونم والا، فکر کنم مهمونی دارن بازم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان تاریکی مهتاب :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مریم نیک فطرت :

خانم نیک فطرت متولد اردیبهشت سال ۱۳۷۹ و ساکن رشت هستند ایشان کارشناسی پرستاریشان را در دانشگاه شهید بهشتی گرفته اند.

 

آثار مریم نیک فطرت :

رمان تاریکی مهتاب _ انتشارات علی

رمان نگاه آلوده به عشق _ مجازی

رمان گریز از تو _ مجازی

رمان عصیان فراموشی _ در دست چاپ نشر علی

رمان برکه خیال _ در دست چاپ نشر علی

رمان ناجه _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها