رمان تاو نهان

بازدید: 6 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 27 خرداد 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۱ بعد از ظهر
دانلود رمان تاو نهان از مریم روح پرور

معرفی رمان تاو نهان :

موضوع اصلی رمان تاو نهان به قلم مریم روح پرور داستان واقعی و سرگذشت دختری است که تومور سر داره و تاثیر اتفاق های کودکی بر بیماری روانی و تنفر بزرگ سالی آن است. مهم ترین پیام در رمان تاو نهان آگاه سازی خانواده نسبت به موضع گیری انتخاب فرزنداشون و امید به زندگی در اوج ناامیدی است.
رمان تاو نهان در سال ۱۴۰۰ از اپلیکیشن باغ‌ استور منتشر شده است.

 

مقدمه رمان تاو نهان :

رمان تاو نهان بر اساس واقعیته، یه داستان شبیه خودش، نه دختری شبیه همه، نه دختری متفاوت، فقط شبیه خودش.
نه پسری شبیه همه و نه خاص، فقط خودشه، نه متفاوت، نه مثل ما…
داستان از زبون هر شخصی که توی رمانه شنیده شده، منم که شاخ و برگ این رمان واقعی بهش میدم، تا شما ارتباط بهتری با داستان بگیرید و باهاشون زندگی کنید درکشون کنید.
داستان رمان تاو نهان، زندگی روزمره ی همه ی ماها که مشکلاتی پیش میاد نیست، یه زندگی متفاوت که من باشنیدن موضوع شیفته ی این داستان شدم، چون من همیشه از پیچیدگی توی رمان خوشم میاد، از معما و هیجان خوشم میاد و این داستان جوریه که شاید حتی باورش برای خیلیامون سخت باشه…
این شد که انتخاب این بار من شد یه زندگی واقعی و موضوعی بی نظیر، ممنون از همراهیتون و امیدوارم لذت ببرید.
مریم روح پرور

 

خلاصه رمان تاو نهان :

رمان تاو نهان بر اساس واقعیت هست، دختری آزاد و شاد که با کاراش نه فقط صدای خانوادشو در اورده بلکه یه محله از دستش عاجز هستن…
اون دختر به خاطر حرفای مادرش تا وقتی که جواب کنکور بیاد دنبال کار می گرده، اونم درست جایی که خواهرش منشی اون کارخونس، با یک مدیر جدی و خاص که هیچ زنی جز مادرشو قبول نداره و هر جنس مخالفی رو یک شب قبول داره…
با رد شدن درخواست کار اون دختر توسط اون مرد، جای دیگه در یک نجاری شاگرد می شود که با یک اشتباه که مقصرش یک حرف اشتباه همون رئیس خواهرش، دستش زیر دستگاه بُرش میره و..‌.

 

مقداری از متن رمان تاو نهان :

قرار نبود با این خانواده روبه رو شود اما با اصرار مامان کتی قبول کرد که قدم در آن مهمانی بگذارد، اما قرار نبود مثل همیشه خوش بگذرپ.
چرخید سمت کلوزت( اتاقک لباس) رفت، در کمد را باز کرد، کت شلوار طوسی را بیرون آورد، پیراهن سفیدی انتخاب کرد، در کشوی ساعت ها را باز کرد از بینشان ساعتی انتخاب کرد، کفشی انتخاب کرد و همان جا لباس ها را تنش کرد.
کت را دستش گرفت و به اتاق برگشت، کت را روی تخت انداخت، فنجان قهوه را برداشت کمی از آن را خورد.
فنجان را سر جایش گذاشت سمت آینه رفت، سشوار را روشن کرد، موهایش را حالت داد، با اتمام کارش افترشیو خوش بواش را روی صورتظ زد، با رضایت جلو رفت، کف هر دو دستش را روی میز گذاشت خیره شد به چشمانش، بی اختیار باز نیش خند زد…
-من پندار فروتن با سی و چهار سال سن و کلی تجربه تا به امروز، توی سی سالگی پدرمو از دست دادم و من موندم تاج سرم، مادرم، مادری که با تمام وجودش حق مادر بودنشو برام تمام کرده…
مادری که براش نوکری هم کنم کمه، دعاهای اون و پدرم منو سر بلند کرد، از هیچ، تونستم برسم به این مرد جلوی آینه، به کسی که هیچ کس فکرشم نمی کرد این جا قرار بگیرم، داشتن یه شرکت بزرگ با این ثروت از تصور خیلیا به دور بود…
همون کسایی که ازم دریغ کردن که فقیر بمونم، همون کسایی که ظلم کردن الان ادای آدم خوبارو در میارن، اما پندار کسی نیست که از اون همه ظلم بگذره، نمی گذرم و همه ی اونا باید تاوان ظلمشونو پس بدن…
همونا باعث شدن جز مادرم به هیچ زنی اعتماد نکنم، همونا باعث شدن با سی و چهار سال سن هیچ وقت به فکر ازدواج نیوفتم ،فقط و فقط به فکر چند ساعت خوش گذرونی باشم، چون تمام زن های اطرافم منفعت طلب بودن، برای رسیدن به این منفعت به هم خون خودشون هم رحمی نداشتن.
اما حالا نوبت منه که می تونم تک تکشونو به روز سیاه بشونم، می خوام ثابت کنم من پندار فروتنم کسی که یه روز مثل آشغال باهاش برخورد شد و حالا می خواد با تمام اطرافیانش مثل آشغال برخورد کنه، تا همه ی اونا بفهمن اون روزا تو اون سن و سال چی کشیدم و مادرم بود که همیشه آرومم می کرد.
یه مردی که توی اون خانواده به ظاهر دوست، همه از اُبهتم میگن از اخلاق تندم و خنده ای که هیچ وقت ندیدن، کسایی که از زیر زبون مامان بیرون کشیدن تا بیشتر با منو اخلاقم آشنا بشن، اما…اما با تمام اینایی که فهمیدن هرگز نتونستن به من نزدیک بشن و تلاششون بی فایده بود، حالا نوبت منه، نوبت منه که بتازونم.
نیش خندی تحویل خودش داد و آرام گفت:
-میام که فقط یکم امشبو براتون قشنگ تر کنم.
از آینه فاصله گرفت، ضربه ای به در خورد لبخند زد و آرام گفت:
-بیا تو مامان
در باز شد، مادرش با لبخند وارد اتاق شد و گفت:
-انگار همیشه میدونی کی پشت دره
با لبخند سمتش رفت، دستانش را گرفت و‌گفت:
-در زدن این دستا با تموم دستا فرق داره
دستش را بالا آورد رویش بوسه ای کاشت، مادرش دست روی سرش کشید و گفت:
-یه اسپند واست دود کنم
خنده ای کرد و گفت:
-کاری داشتی؟
-آره گفتم چون به زور راضی شدی بیای حتما هنوز آماده نشدی، اما میبینم شاخ شمشادم مثل همیشه آماده و خوش تیپه
دست بالا برد روی خرمن موهایش کشید و گفت:
-و شما هم مثل همیشه زیبا
-سفارش دادم یه دسته گل آماده کنن، تو راه داریم میریم باید بگیریمش، کادو هم آمادست.
با یاد آوری دیدن آن ها عصبی عقب رفت، چرخید و سمت آینه رفت، ادکلن را برداشت و گفت:
-امشب شب خاصیه
کمی طول کشید که بالاخره صدای نگران مادرش را شنید:
-مادر پندار، یهو یه کاری نکنیا، زشته مهمونای زیادی دعوت هستن
نیش خند زد و کتش را از روی تخت برداشت و سمتش رفت، سر کتی بالا بود نگاهش می کرد، لبخندی تحویلش داد و کتش را سمتش گرفت و گفت:
-شما نگران هیچی نباش، اونا زشتی و خیلی سال پیش باید تجربه می کردن
کتی کت را از دستش گرفت و پندار چرخید، با کمک کتی کت را تنش کرد، سمتش چرخید، به چشمان نگرانش نگاه کرد، دستان کتی بالا آمد همان جور که یقه ی لباس را مرتب می کرد، گفت:
-بسپار دست خدا پندار
-سنشو نمی دونی؟ پاش لب گوره، خدا اگر می خواست کاری کنه تا حالا می کرد نه که این مدلی بمیره بدون ذره ای سختی، این یعنی خدا می خواد که من حق یکی یکیشونو کف دستشون بزارم
کتی سر به زیر برد، پندار کمی خم شد سرش را بوسید و گفت:
-تا پنج دقیقه دیگه میام پایین
-باشه
کتی چرخید سمت در رفت اما باز چرخید نگران نگاهش کرد و گفت:
-قلبش ضعیفه
-از کوچیکی شنیدم قلبش ضعیفه، الان من سی و چهار سالمه اون هنوز زندست و امروزم تولدشه، اونی که قلبش ضعیفه پسرته مادر نه اون
لبخند زد سر تکان داد و گفت:
-تو هم خوبی، پسرم سالمه با کلی خاطر خواه، در ضمن این بوی عطر جدیدت هوش منی که مادرتمو برده وای به حال اون دخترایی که لحظه ای چشم ازت بر نمی دارن
بی اختیار نیش خند زد و چرخید، کتی رفت و در را بست، او سمت میز رفت تلفن همراهش را برداشت، چند پیام آمده بود، بازش کرد، از طرف یاشار بود.
-سلام شازده، روز تعطیلی قرار بود با من بگذرونی حالا که می خوای بری جشن تولد سلطان بزرگ، منو مادرم هم دعوتیم، می بینمت
باز خوب بود که یاشار می آمد و پندار یک هم صحبت داشت، کسی که از همه چیز با خبر بود و رفیق خیلی خوبی برای او بود، پیام بعدی را باز کرد:
-راستی به این منشی جدیده گفتم فردا ساعت نه اون جا باشه
صفحه ی گوشی را قفل کرد درون جیبش گذاشت، چرخید سمت در رفت و از اتاق بیرون رفت، تا طبقه ی پایین را با قدم های بلند طی کرد، پایین پله ها با دیدن محبوبه خانم که انتخاب مادر بود سر تکان داد و گفت:
-قهوه ی این سری زیاد باب میلم نبود، آدرس میدم همون جایی که میگم خرید کن
-چشم آقا
صدای قدم هایش را شنید، چرخید سمت پله ها، کتی رو به محبوبه گفت:
-محبوبه غذای ظهر خیلی زیاد اومد، واسه خودتون بردار بقیشم بده به کارگرای باغ یا بخورن یا با خودشون ببرن.
باشه خانم
به پسرش کرد و گفت:
-بریم
دستش را سمت کتی گرفت، کتی با لبخند دست در دستش گذاشت از پله های باقیمانده پایین آمد، در کنار هم از خانه بیرون رفتند، به باغ و باغبون ها نگاه کرد و گفت:
-کارشون خوبه
-خیلی، منم راضی بودم، این باغ واسه تابستون امسال معرکست
سمت ماشین رفتند، در را برایش باز کرد و کتی روی صندلی نشست، در را برایش بست سمت دیگر ماشین رفت و سوار شد، در را که بست گفت:
-ردیف کردی کی بفرستمت؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان رمان تاو نهان :

دانلود رمان تاو نهان اثر مریم روح پرور، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Tave Nahan Novel

 

بیوگرافی مریم روح پرور :

مریم روح پرور هستم با نام مستعار کمند، اهل شهر شیراز هستم و یه مادر، عاشق نوشتنم و تو هر شرایطی دست به قلم میشم، نوشتن بهم آرامش میده، با نوشته هام و خلق آثارام زندگی می کنم جوری که شخصیتای داستان هام بچه های واقعی خودم می دونم.

 

آثار مریم روح پرور :

رمان تاو نهان – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان آغوش آتش – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان عشق خاموش – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان رد خون – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان متهوش (دو جلدی) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان معجزه دریا – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها