رمان سونات آخرین شب زمستان

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 15 تیر 1403
دانلود رمان سونات آخرین شب زمستان از سلاله امری

معرفی رمان سونات آخرین شب زمستان :

سونات آخرین شب زمستان روایت دختری‌ست که با رویای دست‌نیافتنی‌اش روبه‌رو می‌شود. با خواندن این کتاب به این باور می‌رسید که گاهی عشق با عادت اشتباه گرفته می‌شود. شخصیت‌های اصلی و فرعی، هر کدام قصه و ماجراهای خودشان را دارند و گوشه‌ای از بار داستان را به دوش می‌کشند. نویسنده در این اثر به خوبی نشان داده است که انتقام شمشیری دو‌لبه است که آرامش را از شخص کینه‌جو می‌گیرد. نکته‌ی مثبت دیگر داستان، به قلم کشیدنِ اهمیت صداقت و اعتماد در رابطه است که محور اصلی داستان را تشکیل می‌دهد.رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی و خانوادگی‌ نوشته شده و کتاب، فاقد توضیحات اضافه نوشته است. این رمان با ۵۰۴صفحه، در سال ۱۴۰۳از نشر شقایق منتشر شده است.

 

خلاصه رمان سونات آخرین شب زمستان :

آیا تا به‌حال برای شما پیش آمده با رویاهایی که دست‌نیافتنی بوده‌اند رو به رو شوید‌؟
گیسو، دختر نوازنده‌ای است که به دلیل عدم حمایت خانواده، تنها همدمش، درد‌دل‌ کردن با پوستری‌ست که بر روی دیوار اتاقش نصب شده. پوستری از یک رویای دست‌نیافتنی. درست وقتی که در تب و تاب سامان دادن به مشکلات ریز و درشتی است که بر سرش آوار شده، او با رویای محالش رو به رو می‌شود.

 

مقداری از متن رمان سونات آخرین شب زمستان :

ـ امروز دو نفر رو کشتم…
با پوزخند از قوری رنگ و رورفته‌اش هر دو استکان لب‌پَر را تا نیمه پر از چای می‌کند. دلم می‌خواهد به او بگویم مگر قرار است قیر بخوریم؟ اما خوب می‌دانم دل و دماغ ندارد. خاکستر سیگارش را روی همان سینک می‌تکاند. استکان را جلوی من می‌گذارد.
ـ داشتم می‌گفتم، امروز دو نفر رو کشتم. هیچ حس خاصی هم نداشتم. مثلا اونموقع‌ها که سگ می‌اومد خونه و تا جایی‌که خودش جون داشت مامان رو به باد کتک می گرفت، دلم می‌خواست بلند بشم و منم بزنمش؛ اما می‌ترسیدم…
می‌زند زیر خنده و بعد از لحظاتی اشک گوشه‌ی چشمش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد:
ـ آخ که چقدر احمق بودم. به نظرت عجیب نیست؟ آدم بزنه دو نفر رو بکشه اما ککشم نگزه؟! یه گونی گوشت بودن با کلی خون. خون فواره زد توی صورتم. دست کشیدم پاک نشد، بیشتر پخش شد. شبیه این فیلما که قاتل ده نفر رو میکشه اما شیک و مجلسی راه می‌ره نبود، همه‌ی تنم پر از خون شده بود.
با حالت انزجار دماغم را چین می‌دهم.
ـ چی می‌گی تو؟ قاطی کردی باز؟!
پشت میز چوبی ساده‌ای که یکی از پایه‌هایش شکسته، می‌نشیند. انگشتان بلند و استخوانی‌اش با مهارت روی کیبورد با سرعت زیادی حرکت می‌کند. پُک دیگری به سیگارش می‌زند و بعد سیگار را توی زیرسیگاری خاموش می‌کند.
دست چپش را مشت می‌کند و می‌گوید:
ـ کاش می‌زدم توی دهنش.
از روی تک صندلی سالم که فقط برای من کنار گذاشته بلند می‌شوم. دستم را روی دست مشت‌شده‌اش می‌گذارم.
ـ آروم باش لطفا.
برمی‌گردد و مستقیم توی چشمانم زُل می‌زند.
ـ آروم باشم لطفا!؟ داری شوخی می‌کنی دیگه؟
بدون هیچ حرفی به طرف تنها پنجره‌ی سالن کوچک خانه‌اش می‌روم و کنارش می‌ایستم.
ـ دلم نمی‌خواد اینجوری ببینمت.
نمی‌دانم کی بلند شده و روبه‌روی‌ام ایستاده.
ـ یه‌نگا به من بکن. کی من رو اینجوری کرده؟
دست چپش را دور گردنش می‌برد و فشار می‌دهد.
ـ کی دستش رو گذاشته خِر گلوم و داره خفه‌م می‌کنه؟ یه‌نگا به زندگی من بکن. کار دارم؟ ماشین دارم که حداقل برم باهاش مسافرکشی؟ این از اوضاع خونه، اون از اوضاع درسم. خسته‌م به خدا.
بی‌خیال بازی با پردهی‌ حریر می‌شوم و می‌گویم:
ـ الان نود درصد آدما…
موهایش را محکم به عقب می‌کشد.
ـ این رو نگو، حداقل به منی که از ده‌سالگی تلاش کردم نگو. من این‌جوری بودم؟ من آدمی بودم که شبا تا صبح بیدار باشه و صبح تا عصر بخوابه، فقطم کابوس ببینه؟ هروقت چشمام رو می‌بندم خواب می‌بینم دارم چند نفر رو می‌کشم. بعضی وقتا دو نفرن. بعضی وقتا هم بیشتر.
هر دو دستم را توی سینه جمع می‌کنم.
ـ بیا بریم یه مشاور خوب. حداقل بهت دارو بده بتونی بخوابی.
ـ میدونی چی آرومم می کنه؟
ـ هروقت اون عوضی مامانم رو کتک می‌زد و هرکاری دلش می‌خواست باهاش می‌کرد، می‌رفتم روی زانوهاش می‌نشستم اشکاش رو پاک می‌کردم و به خودم قول می‌دادم یه‌روز بالاخره مامانم رو نجات می‌دم. می‌خواستم قهرمان مامانم باشم. از اون خونه بیارمش بیرون. از اون شهر نجاتش بدم.
با همان پوزخند گوشه‌ی لب نگاهم می‌کند.
ـ چی شد ولی؟ به کدوم یکی از اون آرزوهام رسیدم؟

دست‌هایم را داخل جیب مانتویم مشت می‌کنم. بی‌حرف پشت میزش برمی‌گردد و با سرعت بیشتری تایپ می‌کند، گویی حتی با شاسی‌های روی کیبورد هم در جنگ است!
ـ یه‌چیزی درست کنم ناهار بخوریم؟
ـ نمی خواد. برو کلاست دیر نشه.
ـ می‌خوای کنسلش کنم؟
بدون آن‌که سرش را از مانیتور بلند کند می‌گوید:
ـ تو هم به پولش احتیاج داری. منم که کاری ندارم. این پایان‌نامه رو تموم کنم، شب می‌رم انقلاب ببینم می‌تونم بازم کار بگیرم یا نه؟
می‌خواهم حرفی بزنم که سیگار دیگری روشن می‌کند.
ـ اوضاع ما رو باش، خودمون اخراج شدیم ولی توی این یک‌سال ده‌تا پایان‌نامه نوشتم.
در سکوت، با غمی لانه کرده درون سینه‌ام نگاهش می‌کنم. از یک ماه پیش به طرز واضحی لاغرتر شده. صورت سفید و شادابش استخوانی و زرد شده. ابروهای بلند و سیاهش همان است. چشم‌های درشت سیاه‌رنگش همان است اما دیگر برق سابق را ندارد. توجهی به موهای بلندش نمی‌کند. ریشی ضخیم صورتش را پوشانده. گویی واقعا هیچ‌چیز برایش مهم نیست. دلم می‌خواهد به طرفش بروم، دلم می‌خواهد دست‌هایم را دور کمرش حلقه کنم اما خوب می‌دانم چقدر ابراز محبت، مخصوصا از سمت من، آزارش می‌دهد. از چند ماه قبل وقتی از دانشگاه اخراج شد، وقتی دیگر نتوانست در هیچ آموزشگاهی کار پیدا کند، وقتی کابوس‌های روزانه‌اش و دیدن خواب‌های زنجیرواری که فقط کشتن آدم‌ها در آن تکرار می‌شد سروکله‌شان پیدا شد، وقتی روزبه‌روز ناامیدتر از قبل شد، یک روز بهم گفت: »تا حاال کسی رو شبیه تو ندیده بودم.»

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان سونات آخرین شب زمستان :

رمان سونات آخرین شب زمستان از طریق انتشارات شقایق و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی سلاله‌ی امری :

سلاله‌ی امری، متولد سال ۲۷/۵/۱۳۶۸، ساکن تهران می‌باشد. ایشان در نوشتن ژانر رمان‌های عاشقانه، خانوادگی و اجتماعی فعالیت دارند و تا کنون۳ کتاب را به چاپ رسانده است.

 

آثار سلاله امری :

رمان دست‌هایت را به من بده ـ انتشارات شقایق
رمان بهارم باش ـ انتشارات شقایق
رمان سونات آخرین شب زمستان – انتشارات شقایق

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها