رمان سونای

بازدید: 37 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 27 خرداد 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۱ بعد از ظهر
دانلود رمان سونای از سارال مختاری

معرفی رمان سونای :

سونای، یعنی روز عشق. روز وصال عاشق به معشوق، یعنی ماه شب چهارده!
در رمان سونای به قلم سارال مختاری، روایت زندگی دو عاشق به نام شادی و امیر حسین را داریم که با عشق ازدواج می‌کنند.
ولی همه چیز آنطوری که تصور می‌کنند نمی‌شود.
امیرحسین خوی وحشی و زن ستیزی دارد و بسیار شکاک است.
چیزی که شادی بعد از ازدواج و بارداری‌اش می‌فهمد.
رمان روایتی عاشقانه و غمگین دارد.
همچنین جنبه‌ی اجتماعی که خواندنش به شما عزیزان توصیه می‌شود.

 

مقدمه رمان سونای :

-چرا اسم منو تو گوشیت نوشتی سونای؟
دستش بین موهام چرخید و لب زد : – – چون تو ماه زندگیمی ؛ چون روزی که تو آغوشم آروم گرفتی ۳۱ شهریور بود؛ روز عشق! به این روز میگن سونای؛ به ماه شب چهارده میگن سونای. شادی تو سونایِ منی…

 

خلاصه رمان سونای :

رمان سونای به قلم سارال مختاری، داستان زندگی دختری کم سن و سال به نام شادی است. ته تغاری حاج رسول که با عشق ازدواج می‌کند.
ولی همه چیز آنطوری که تصور می‌کند نمی‌شود.
امیر حسین، خوی وحشی و شکاکی دارد که شادی از آن بی‌خبر است و…

 

مقداری از متن رمان سونای :

پلکامو به هم فشار دادم و با تندی گفتم : مامان! تمومش کن لطفا. این یه هفته به اندازه ی کافی نصیحت کردی‌. میبینی که، جواب داد و دارم برمی‌گردم
-اومده دنبالت؟ داخل نمیاد؟ خوبه بیام جلوی در دوتا کلمه باهاش حرف بزنم بلکه سر عقل بیاد اونم
سر تکون دادم و گفتم : نیومده… خودم میرم
نگاهش توی صورتم چرخید و پرسید: بهت نگفته برگردی؟ سر خود میخوای بری درسته؟ جواب باباتو چی بدم من؟
مشکوک نگاهش کردم و گفتم : بابا چی گفته مگه؟
-هیچی….
-حرف بزن مامان! خیالت راحت الان هیچی نمیتونه مانعم بشه. من تصمیم خودمو گرفتم
نگاه دزدید و گفت : بابات گفت نذارم برگردی خونه تا وقتی که با امیرحسین حرف نزده… قرار بود همین یکی دو روزه امیرحسین و حاج احمد رو صدا کنه مردونه حرف بزنن…. شاید صحبتاشونو کردن که اونم کوتاه اومده
-اگه بابا چیزی پرسید، بهش بگو شادی رفت تا بیشتر از این شماها اذیت نشین. بهش بگو من به همه‌ی حرفاش گوش میدم، مخصوصا چیزی که جلوی محضر بهم گفت
ابروهاش به هم نزدیک شد و گفت : چی بهت گفته بود مگه؟
-اگر خواست، خودش بهت میگه. مامان امیر الان حس میکنه غرورش شکسته، گفتی دلشو به دست بیارم، منم میخوام همین کارو کنم
دستاشو دور شونه‌هام حلقه کرد و گفت : درستشم همینه عزیزم. تو باید خانوم باشی…. باید با سیاست شوهرتو رام کنی. سرت که به زندگی باشه، چند بار که قربون صدقه اش بری یادش میره دلخور بوده
انقد آدم دیدم که هزارجور خطا کردن و وقتی برگشتن سر خونه زندگیشون شوهرشونو توی چنگشون گرفتن نمونه‌اش….
بین حرفش گفتم : میدونم مامان! مثل آرزو دختر حاج محمد، مثل عاطفه دختر ملیحه خانوم، مثل اشرف خانوم که توی جوونیش با یکی دیگه فرار کرد و بعد سرش به سنگ خورد و بقیه یادشون رفت چیکار کرده! همه رو از حفظم دیگه
من از درون به انفجار نزدیک میشدم و مامان با خوش خیالی نطق میکرد واسم!
-اگه زودتر گفته بودی که میخوای برگردی، زنگ میزدم به مریم یه وقت واست می‌گرفتم بریم موهاتو رنگ کنی. چیه هنوز مثل دخترای هجده ساله‌ای؟ باید یه تغییری بدی که به چشم امیرحسین بیاد
نفسمو کلافه فوت کردم و واسه این که مامان رو قانع کنم، گفتم : چشم… همین روزا میرم موهامو رنگ میکنم. تاکسی الان دیگه میاد
دستمو گرفت و تند گفت : وایسا وایسا… برم قرآن بیارم از زیرش رد بشی
دستمو روی سرم گذاشتم و کلافه گفتم : وای مامان بس کن تو رو خدا! مگه میخوام برم سفر قندهار؟
زیر لب ذکر گفت و فوت کرد بهم. جلوتر رفتم و مامان هم پشت سرم اومد
-یادت نره چیا بهت گفتم این چند روز‌‌‌… گفتی بهت تهمت زدن منم قبول کردم… به همه ثابت کن که اشتباه شده… اگر امیرحسین تندی کرد، تو تحمل کن، خانومی کن. یادت نره نمازتو بخونی شادی؛ قَسمت دادم
کفشامو پا کردم و بدون این که نگاهش کنم، خیره به گلای باغچه گفتم : شب برید دنبال الهه، بخاطر من آواره شد… از دلش در بیارید. بگو شاهین واسش یه دسته گل بزرگ بگیره…. الهه قبلا عاشق رز آبی بود
قبل از این که حرفی بزنه لب زدم :

-خدافظ مامان.

خونه به هم ریخته و کثیف بود. یک هفته نبودنم انگار خونه رو ترکونده بود
با تمام حال بد و حالت تهوع مزخرفی که داشتم دست به کار شدم
ظرفای نصفه نیمه‌ی غذا روی کانتر و میز وسط مبلا رها شده بودن
گوشه کنار خونه رد لباسای امیر باقی مونده بود
تیشرتشو با دلتنگی به بینی نزدیک کردم و عمیق بو کشیدم
به جهنم که دلم بیشتر از قبل به هم میپیچید، من دلتنگ بوی تنش بودم!
لایه‌ی نازکی از غبار همه جا رو گرفته بود و خونه نیاز به گردگیریِ اساسی داشت
بعد از سه ساعت خونه از تمیزی برق میزد
دلتنگ خونه بودم…. دلتنگ امیر… زیکو… مداد رنگیام
تنم روی کاناپه رها شد و موبایلمو دست گرفتم
باید با شیما صحبت می‌کردم… باید بهش خبر میدادم برگشتم
شماره‌اش رو گرفتم و منتظر جواب دادنش موندم
بعد از چندتا بوق طولانی، صدای مهربونش رو شنیدم : جونم شادی
-سلام آبجی…. خوبی؟ میتونی صحبت کنی؟
-سلام عزیزم. آره گوشم باهاته‌
-زیبا خانوم چطوره‌؟
-بهتره….  دکتر میگه از این ویروس جدیدا گرفته. بنده خدا بعد از سه روز تازه تبش اومده پایین. تو خوبی؟ ببخشید نتونستم بیام پیشت. امشب هرجور شده یه سر میام، مامانو راضی میکنم بیای پیش ما
-لازم نیست… من…. امروز برگشتم خونه
با تردید پرسید : مگه… تو…حرف زدی با امیر؟
این یک هفته انقد گفته بودم امیر، که دیگه همه عادت کرده بودن…. امیر دیگه واسشون “حسین” نبود!
نفس حبس شده ام رو بیرون دادم و گفتم : نه…. اومدم که باهاش حرف بزنم. نمیخوام زندگیم از هم بپاشه
سکوتش طولانی شد که دوباره گفتم : شیما داری صدامو؟
-آره…. نمیدونم بگم کار درستی کردی یا نه. ولی به تصمیمت احترام میذارم.  شادی اینو بدون هرچی بشه میتونی روی من و سیامک حساب کنی. اگر…. اگر خدایی نکرده بحثتون شد، خبرم کن بلافاصله خودمو میرسونم
-میخوام به قول مامان خانوم باشم و خانومی کنم. نمیخوام بعدا پشیمون بشم
-خانوم بودن از نظر مامان یعنی بسوزی و بسازی، یعنی اگرم زدن تو سرت، دم نزنی. این درست نیست شادی. باید از خودت دفاع کنی… نمیگم طلاق بگیر، بحث و دعوا بین همه پیش میاد. ولی مظلوم نباش…. قرار نیست با فداکاری، خودتو نابود کنی به خاطر امیر و زندگی مشترکتون
بی جون لب زدم : باشه…
-حرف من اینه که با امیر صحبت کنی، همه ی حقیقت رو بهش بگی، یه بار، دوبار، ده بار… انقد بگی تا باور کنه. ولی اجازه نده دست روت بلند کنه… نذار حریمتو زیر پا بذاره. تو باید….
با هجوم محتویات معده‌ام به حلقم، حرفشو قطع کردم و لرزون گفتم : من…. بهت زنگ میزنم….
تماس رو قطع کردم و موبایلمو پرت کردم روی مبل
با عجله خودمو به سرویس بهداشتی رسوندم و عق زدم
فقط زرد آب بالا آوردم و بی جون روی سرامیک سرد سرویس نشستم
همه جونم میلرزید
خدایا این دیگه چه بلاییه
چرا الان که هزار تا مشکل دارم باید به این حال و روز بیفتم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان سونای :

رمان سونای به قلم سارال مختاری، به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+C79bHoz6skhiMDZk

 

بیوگرافی سارال مختاری :

سارال مختاری با نام مستعار فریحا، هستم.
نویسنده و رمان نویس، بچه‌ی سوم یه خانواده‌ی پرجمعیت.
بیست و سه سالمه و اصفهان زندگی می‌کنم.
از بچگی بینهایت به نوشتن علاقه داشتم و به خاطر همون نویسندگی رو شروع کردم.

 

آثار سارال مختاری :

رمان آیدا – فروش مجازی در کانال شخصی نویسنده
رمان سونای – درحال تایپ
رمان اروانه – درحال تایپ
رمان دلیار – فروش مجازی در کانال شخصی نویسنده

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

رمان شناس