رمان فایتر

بازدید: 5 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 25 دی 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۲۳ بعد از ظهر
دانلود رمان فایتر از اکرم حسین زاده

معرفی رمان فایتر :

رمان فایتر به قلم اکرم حسین زاده داستان زندگی دختری سرسخت به نام لیلی است که پدرش به طور ناگهانی و مشکوکی گم شده است.

هیچکس خبری از او ندارد و پلیس نمی تواند رد و نشانی از او پیدا کند. همین موضوع باعث می شود لیلی با سر و شکل مردانه وارد محیط کار پدرش شود تا بتواند رد و نشانی از او پیدا کند.

غافل از مردی که پس از سالها به وطن برگشته تا راز یک جنایت را برملا کند. مرد بی رحمی که لقبش فایتر است!

رمان فایتر در سال ۱۴۰۲ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این کتاب ۸۰۳ می باشد.

 

خلاصه رمان فایتر :

رمان فایتر به قلم اکرم حسین زاده داستان زندگی دختری به نام لیلی است که در پی مفقود شدن مرموز پدرش با لباس و عنوانی مردانه وارد محیط کاری پدرش می‌شود تا راز این ماجرا را بفهمد.

اما او غافل از حضور مردی که بعد از سال‌ها به وطن برگشته شده است. مردی که میخواهد پرده از راز یک جنایت بردارد. مردی که در دنیای خبر جهانی مشهور است به فایتر که برایش نه خطر معنی دارد و نه عشق…

 

مقدمه رمان فایتر ۱ :

تقدیمی با یک سبد مهر به دوست خوب و خوش فکرم،

لیلی رجبی

عزیزم برای همه ی کمک های فکری و روحی که در طی نگارش این کتاب کردی ممنونم.

***

از من بترس!

من يه عقابم، کافیه چنگال بیندازم و بلند کنم؛ وقتی بردم، هیچ تقلایی نمیتونه تورو از چنگالم بیرون بکشه… کفتار نیستم، از شکار ديگرون بخورم… وحشی نیستم، ده تا ده تا بکشم.

من انتخاب میکنم… بو میکشم… قدرت نگاه منو کسی نداره…

شیرجه میزنم، چنگال میندازم و بلند میکنم.

و بعد… بعدی نداره! سرنوشت تو به چنگال من مختومه… تمام!

امضاء

فايتر

اکرم حسین زاده

 

مقداری از متن رمان فایتر ۱ :

رد اشکش را گرفت و تا فرو رفتنش بین موهایش ، دنبال کرد. . لبانش کمی از هم فاصله گرفت و عصبی تر روی هم نشست.

چشم هایش برق شیطنت همیشگی اش را نداشتند. دستش برای پاک کردن اشکش بالا نرفت.

بالا و پاین رفتن سیب آدمش نشان از واژ ه های حبس شده در گلویش داشت. سرش را آرام پایین برد و پیشانی لیلی تکیه گاه پیشانی مردانه اش شد.

چشم بست و نفسش را حبس کرد؛ عین همه احساساتی که به زور در اعماق جان مدفون کرده و فکر می کرد مهار شده اند.

عین عشقی که با زندانی کردنش فکر می کرد از بین رفته , ولی طبیعت خدا اجبار بر نمی تابید.

هر قدر بیشتر محبوسش می کرد، خودش را با قدرت بیشتری نشان می داد. وقتی دمش با تمام توان بازدم شد، انگار کل وجودش با شعف این نفس به نفس شدن رفته بود.

تنها بخش تخسی که همچنان در تردید بود.عقل سر کشش بود که هنوز با قدرت هر چه تمام تر در برابرش قد علم کرده و درس های یک عمر را که به خوردش داده شده بود ، پس می داد.

 

مقداری از متن رمان فایتر ۲ :

پشت میز نشست و گفت:«خب باشه؛از همین سؤ ال اول شروع میکنم؛محسن نامدار کیه؛ کجاست و چرا ازش حرفی نزدين؟»

نصری لبخند زد.

ــ اجازه بدين اول يه چايی…

به صندلی تکیه داد، دست در جیبش کرد و دکمه ی موبايلش را به طور نامحسوس زد تا حرف هایشان ثبت شود.

دوباره پرسید:

«قبل از چای، لازمه جواب سؤالمو بگیرم.»

بیاتی کنار میز ايستاد.

ــمحسن نامدار، پسر آقارضا نامدار هستن که آقا رضا با پدر من سال ها پیش به صورت شراکتی اين کارخونه رو پايه گذاری کردن.

چند سالی میشه که پدر من فوت شدن و من به جای ايشون اينجا منصوب شدم و پدر آقامحسن هم يه سال میشه که به رحمت خدا رفتن و ايشون اومده بودن ايران که تصمیم لازمو درباره ی کارخونه اتخاذ کنن…

بین حرفش گفت:

«يعنی ايران ز ندگی نمیکنن؟»

سرش را بالا داد.

ــنه؛ ايشون سالهاست که ايران نیستن؛ همسرشون اهل کانادا هستن.

دقتش بیشتر شد.

ــ خب، چه اتفاقی براشون افتاده؟ اينکه میگن مفقود شده، يعنی چی؟

نصری پوفی کشید.

ــوالله خود ما هم مونديم! حالا نزديک هشت ماهه که خبری ازشون نیست.

ابروهايش بههم نزديک شد.

ــچطور امکان داره؟ يعنی تو اين هشت ماه هیچ اثری به دست نیومده؟ پلیس چی میگه؟

بیاتی نفس محکمی کشید.
ــمام مونديم. پلیسم داره تحقیق میکنه؛ ولی به جايی نرسیده، هیچ سرنخی ازشون وجود نداره؛ يعنی هیچ دلیلی هم نمیشه برای اين ناپديد شدنشون پیدا کرد!

 

مقداری از متن رمان فایتر ۳ :

متفکرانه گفت:

«شنیدم تنها نبوده!»

نصری جواب داد:

«آره، راننده ی کارخونه، آقای شجاعی هم همراشون بودن.»

میان چشمان نصری خیره شد.

ــيعنی از اونم خبری نیست؟

با تأسف سرش را تکان داد.

ــهیچی، نه از آقای نامدار، نه آقای شجاعی و نه ماشین. بعداز هشت ماه هیچ خبری از هیچ کدوم به دست نیومده!

نگاهش به سمت بیاتی برگشت: «مگه میشه؟»

بیاتی اخم کرد.
ــمنم مثل شما! ولی اين امر تو کار شما هیچ خللی ايجاد نمیکنه، اينو بهتون قول میدم.

پوزخند زد.
ــفرض کنیم من پروژه رو شروع کنم، سرمايه اعمال بشه و دوماه بعد ايشون پیدا بشن و بگن راضی نیستن، اين وسط کی پاسخگوئه؟ پس نگین به کار من مربوط نیست و خللی ايجاد نمیکنه!

بیاتی نفسش را فوت کرد. حالش کمی گرفته شده بود.

ــببینین، حق با شماست. اينکه اين جريانو من از شما مخفی کردم و نگفتم، دلیلش اين بود که اين مسأله روی ذهنیتتون درباره ی کارخونه اثر نذاره؛ولی مطمئن باشین هیچ مشکلی برای شما به وجود نمیاد. آقای نصری وکیل کارخونه هستن و در غیاب آقای نامدار، حافظ منافع ايشونن؛ يعنی قبل از اومدن آقای نامدار به ايران هم همینطور بود و آقای نصری حتی از طرف ايشون حق امضاء داشتن. الانم چیزی تغییر نکرده، چه آقای نامدار پیدا بشن و چه نشن، آقای نصری دست کم تا سه سال ديگه درمورد تصمیم گیری به جای آقای نامدار صاحب اختیار هستن.

چشمانش ريز شد.

ــپس وراث چی؟

نحوه تهیه و مطالعه رمان فایتر :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی اکرم حسین زاده :

اکرم حسین زاده مقلب به امیدوار، زاده ۲۳ فروردین ۱۳۵۷ و در حال حاضر ساکن تهران است. این نویسنده کارشناسی ارشد فیزیک دارد اما برخلاف رشته ی تحصیلی خود به نویسندگی روی آورده است.

 

آثار اکرم حسین زاده :

کتاب رمان نفس آخر – انتشارات شقایق

رمان فایتر – انتشارات صدای معاصر

کتاب رمان توهم عاشقی – انتشارات شقایق

رمان طواف و عشق – انتشارات شقایق

کتاب رمان آهوی وحشی – انتشارات شقایق

رمان کات – انتشارات شقایق

کتاب رمان بازنده ها نمی خندند – انتشارات شقایق

رمان اعجاز- انتشارات صدای معاصر

کتاب رمان دلدار – در دست چاپ

رمان فرصتی دیگر – در دست چاپ

کتاب رمان آهوی وحشی – در دست چاپ

رمان اوتای – فایل مجازی و فروشی

رمان ریسک – فایل مجازی و فروشی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها