رمان فستیوال

بازدید: 26 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 16 خرداد 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۲ بعد از ظهر
دانلود رمان فستیوال از پریسا شکور

معرفی رمان فستیوال :

فستیوال، جشنواره‌ای همراه با موسیقی است که برای نمایش آثار یک هنرمند به کار می‌رود.
در رمان فستیوال به قلم طوفان خاموش (پریسا شکور)، روایت دختری به نام گلبرگ را داریم که تنها هدفش درس خواندن و رسیدن به آرزوهایش است.
در عین حال مردی مغرور و متکبر به اسم سام را داریم که مالک بزرگترین نمایشگاه ماشین خارجی است.
زمانی به خودش می‌آید که انگشتر نشان در دست گلبرگ انداخته است.
ازدواجی که به خاطر خانواده‌ها صورت می‌گیرد و تهش به عشقی عمیق می‌رسد.
رمان فستیوال به قلم طوفان خاموش، در ژانر عاشقانه و هیجانی نوشته شده.
روایت زیبا و فضایی قوی دارد.

 

مقدمه رمان فستیوال :

“به نام آنکه اگر حکم کند، ما همه محکومیم”

 

خلاصه رمان فستیوال :

رمان فستیوال به قلم طوفان خاموش، داستان زندگی دختری است که به اصرار خانواده‌اش، مجبور به ازدواج با پسری مغرور و قدرتمند به اسم سام می‌شود.
اما هردوی آن ها این ازدواج را نمی‌خواهند و…

 

مقداری از متن رمان فستیوال :

مامان دستمو گرفت و پشت سرش پناه داد
_ بسه دیگه داریوش! برای خودت میبری و میدوزی. الان نیمه شبه بخواب فردا بیدار میشیم حرف میزنیم. اینقدر هم به جون این دختر غر نزن.
بابا به قدری حالش بد بود که حتی سر بلند نکرد تا صورت من و مامان رو ببینه.
شاید نمیتونست حال خرابش رو درک کنه، همیشه یه پدر چیزی رو میبینه که ما توانایی دیدنش رو نداریم به خاطر همین درکش سخته.
مامان دستمو کشید و اشاره کرد که برم توی اتاق.
_ برو بخواب من با بابات حرف میزنم.
کیفمو که روی زمین افتاده بود چنگ زدم و نفهمیدم چطور رفتم توی اتاق و درو بستم.
به اشکام اجازه دادم آزادانه از چشمام جاری بشه و روی صورتم بریزه . همش تقصیر خودم بود.
مگه من کاراگاه بودم که سرخود میرفتم چنین جایی!
اونقدر اشک ریختم که نفهمیدم کی خوابم برده بود.
با کشیده شدن محکم بازوهام هراسون چشمامو باز کردم.
بابا بالای سرم ایستاده بود
_ پاشو ببینم یادت رفته چه گندی به زندگیم زدی که حالا راحت خوابیدی؟
مامان از اون طرف دستشو کشید
_ ولش کن مرد! چیکار داری میکنی؟
بابا دست مامان رو پس زد.
وحشت زده گوشه ی رختخواب چپیده بودم.
_ پاشو ببینم همین امشب تکلیفتو مشخص میکنم.
دستمو گرفت و کشون کشون دنبال خودش کشید
مامان دنبالش دوید و التماس کرد
_ تو رو خدا ولش کن.
گلناز هم بیدار شده بود گریه میکرد.
داداشم که از هیچی خبر نداشت هراسون بلند شد
_ بابا چی شده؟ مگه آبجیم چیکار کرده؟
بابا بی توجه به گریه ها و التماسای من و مامان و فریادهای حامد کشون کشون منو به حیاط برد.
_ اینا باعث شدن تو فکر شهر رفتن به سرت بزنه؟
با چشمایی که تار میدید سرمو بلند کردم.
با دیدن کتابام که کف حیاط پهن شده بود، زانوهام سست شد و روی زمین افتادم.
_ نه بابا تو رو خدا کاری به اینا نداشته باش، من اصلا دیگه مدرسه نمیرم.
اون زمان انگار هیچ چیز جلوی خشم بابا رو نمیگرفت.
_ تو که میدونستی من چقدر روی آبرو و حیثیتم حساسم باید به این چیزا فکر میکردی!
کنار کتابا روی زمین نشست.
اولیش رو برداشت و جلوی صورتم تکون داد.
دستمو جلو بردم تا ازش بگیرم.
_ بابا تو رو خاک طاها این کارو نکن.
_ طاها چنین خواهری نداره!
بی توجه به ضجه های من، کتاب رو از وسط نصف کرد…
با صدای بلند گریه کردم. اینا رویاهای من بود که داشت پاره میشد.
اونقدر به تیکه تیکه کردنش ادامه داد که ذره ذره شد جلوی پاش ریخت.
وقتی کتاب زیست شناسی رو توی دستاش دیدم جلوی چشمم سیاهی رفت.
جیغ بلندی کشیدم
_ نه! اونو پاره نکن!
با نفرت روی زمین تف انداخت
_ امشب منو جلوی اون مردم خار و خفیف کردی
با حسرت به کتابهایی که دونه دونه جلوی چشمام ریز ریز میشد و هیچ کاری برای نجاتشون از دستم برنمیومد نگاه کردم.
ضربه ی نهایی وقتی بهم خورد که بطری بنزین رو توی دستاش دیدم.
دست مامان رو کشیدم
_ تو رو خدا جلوی بابامو بگیر مامان.
مامان هم پا به پای من گریه میکرد و سعی میکرد جلوی بابا رو بگیره. اما بیفایده بود.
بنزین روی کتابام ریخت و آتش بزرگی درست شد.
هیزمش هم تمام امید و اشتیاق من برای درس خوندن بود که داشت میسوخت.
چند دقیق بعد خاکستر کتاباهام توی دستم بود .

دستای سیاه شده با کتابهای سوخته ام رو بالا آوردم و به صورتم کشید.
مامان هرکاری کرد منو ببره داخل نتونست . درد توی تمام سلولهای تنم پیچیده بود نای بلند شدن از روی زمین رو نداشتم.
کنارم روی زمین زانو زد.
_ میدونستم عاقبت خوبی نداره، اما نخواستم یه عمر حسرت اینو بخوری که درس نخوندی به خاطر همین کمکت کردم. اما تو یادت رفت که برای چی رفته بودی خونه ی خالت. باورم نمیشه تو رو چنین جایی جمع کردن!
اشکام پهنای صورتم رو پوشانده بود
حتی کسایی که روی اسمشون قسم میخوردم حاضر نبودن چشم بسته به من اعتماد کنن. با اینکه میدونستن من چه شخصیتی دارم و محاله چنین کاری کرده باشم.
انگار که صدای رعد و برق هم نشان از خشم خدا بود
سرمو به طرف آسمون بلند کردم
_ میبینی خدا؟ رویاهای منو داغ کردن و به صورتم زدن!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان فستیوال :

رمان فستیوال به قلم طوفان خاموش، به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+HWxSwk2kkzEwYjI0

 

بیوگرافی پریسا شکور :

پریسا شکور نویسنده و رمان نویس با نام مستعار طوفان خاموش، بیست و هفت ساله ساکن شهر شیراز هستن.
نویسندگی رو از پنج سال پیش شروع کردن و با سبک قلم خاص و موضوع های زیباشون، خواننده های زیادی رو به خودشون جذب کردن.

 

آثار پریسا شکور :

رمان فستيوال – درحال تایپ
رمان لاوندر – درحال تایپ
رمان مارتینی – درحال تایپ
رمان الارز – درحال تایپ
رمان رقاص – درحال تایپ
رمان هتل شیراز ‌- درحال تایپ
رمان موسیقی شب – درحال تایپ
رمان شرور – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها