رمان ماه غروب می‌کند

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 13 تیر 1403
دانلود رمان ماه غروب می‌کند از زیبا سلیمانی

معرفی رمان رمان ماه غروب می‌کند :

رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی نگارش شده و مورد پسند مخاطبین این ژانر قرار گرفته است. چرایی و مضنون رمان با این سوال که آیا بی‌ من مردنی وجود دارد، شروع می‌شود و در نهایت به هدف نویسنده که عشق پایان‌ساز همه‌چیز است، رسیده و رمان با پایان خوش به آخر می‌رسد. این رمان با ۴۷۰صفحه، در سال ۱۳۹۷در نشر نغمه(شقایق) منتشر شده است.

 

مقدمه رمان رمان ماه غروب می‌کند :

نشسته‌ام میان واژه‌ها و تکرار می‌کنم تو را؛ کم می شود این بغض نه! در تو کاستی نیست، در تو؛ در هوای تو مستانه مست می‌شوم، تو را گریزی از دوست داشتنم نیست …
حکم لازم می‌شود این عاشقی و من دل به دریا می‌زنم و نرم نرمک در کشاکش جذبه چشمانت آن‌گاه که ژست پیروزی گرفته‌ای، آنگاه که دنیا هوار است بر سر عشق من، فریاد می‌زنم مرا به جای خون مبر و تو باز پیروزمندانه، مستانه و شاید تلخ می‌خندی و هیچ حواست نیست که برگِ آس این قمار دست من است.
روزهایم به‌سان شب می‌شود و تقدیر بی‌رحمانه تازیانه می‌زند بر رویاهای من؛ نگاه می‌کنم در بی‌کران چشم‌هایت و چه بیگانه پیدا می‌کنم این من به یغما رفته را؛ باد می‌پیچد در گوشم و صدایی از فراسوی زمان فریاد می‌زند؛ این شام سیه تمام می‌شود و ماه غروب می‌کند…
صدا زدی مرا به چه
به این آن ردم مکن
باور خیس من تو را می‌شکفد ردم مکن
باده ناب می‌شوم
مست و خراب می‌شوم
بی قدح دو چشم خود
به این و آن ردم مکن
صبر کن ای شام سیه
ماه غروب می‌کند
رو سیه است این غزل
صبح طلوع می کند

 

خلاصه رمان رمان ماه غروب می‌کند :

مبنا و پایه‌ی داستان، خون‌بس می‌باشد. رمان راجع‌به دختری به نام رها است که به ظاهر با خانواده‌ی عمویش زندگی می‌کند. او در سن پایین علاقمند به مردجوانِ معمار(کاوه) که در خانه‌شان کار می‌کند، می‌شود. داستان به خوبی پیش نمی‌رود و کاوه به سفری طولانی رفته و تا مدت‌ها برنمی‌گردد. در ادامه وقتی رها می‌خواهد ازدواج کند، به طور تصادفی کاوه را در ماشین کناری خود در ترافیک دیده و متوجه آمدنش از سفر کاری‌اش می‌شود. در دیدارهای مجدد آن‌دو، عموی کوچک رها مرتکب قتل شده برادر کاوه را می‌کشد.
رها خون‌بس می‌شود و داستان با آشکار شدن رازهایی در گذشته ادامه پیدا می‌کند.

 

مقداری از متن رمان ماه غروب می‌کند :

ایستاده بودم در تلاطم زمان، در هجمه‌هایی از فریاد که سکوت به یغما برده بود. آوایشان را؛ گاهی زمان تا ابد تو را در میان ماندن و رفتن حبس می‌کند و تو آن‌چنان که باید از گذر حادثه‌ها نمی‌توانی به باوری از خویش برسی.
فریاد می‌شد در گوشم در میان چهاردیواری که اسمش خانه بود.
قصاص…
وحشت تا مغز استخوانم باز نفوذ می‌کرد و سکوت باز مهر خاموشی می‌شد بر لبانم.
دلم آغوشش را می‌خواست، همان که جا مانده بود در کوچه پس کوچه های دلتنگی و چه سخت نفس می‌کشیدم در هوایی که نفس‌های او بود، نفس‌های او بود و من کم داشتم گرمای وجودش را!
کاوه نامِ نام آشنای قلبم، مقابل آیینه ایستاده بود و عطر می‌پاشید به صورت مردانه‌اش، عطر می‌پاشید و خبر نداشت پرپر می‌کرد قاصدک قلبم را که هر روز بی‌محابا سر به آغوش او می‌برد تا شاید مرهمی بیاورد برای قلب بی طاقتم…
دور که می‌شد، می‌دیدم که جان می‌کند این قلب. وای از آن رد عطری که به جا می‌ماند و من هزار بار بو می‌کردم فضای خالی مقابل آینه را!
خون بهاء…
چرا این صدای نحس قطع نمیشد؟! چه میخواست از کالبدی که بی رمق افتاده بود در دالان تنهایی؟!
– آقای قاضی، تنها خواسته‌ی من از شما اینه که متهمین به اشد مجازات، یعنی قصاص محکوم بشن.
متهمين! من را می‌گفت، خط و نشانش یادم هست:
«تا هر وقت که من برگردم اینا این زیر می‌مونه دیگه نه؟»
دسته‌ی موهایم در دستانش را زیر شالم پنهان می‌کند، گرم نگاه مردانه‌اش می‌شوم و شاید ذوب می‌شود قلبم و من بی‌خبر از حادثه ها.
– آقا قاضی، من داغدارم و وامدار اعتماد خواهرم، باید این قصاص مرهم بشه واسه زخم دلش.
نگاهم هم نکرد! تا کجای دنیا قصد کشتنم را داشت؟! هنوز دستانم گرم آن بوسه‌ی یواشکی است…
«عشق من عطرش رو، رو لبای من جا گذاشته، تو هر دم و بازدمم با همه ی وجودم حسش می‌کنم.»
«کاوه!»
«یه بار دیگه بگو کاوه، با توام یه بار دیگه بگو… زود باش همین الان.»
– کاوه جان!
«ای جونم فدای کاوه گفتنت»
«خل شدی تو؟!»
«منو نگاه کن…»
انگشت اشاره‌اش جلوی نگاهم به این سو و آن سو می‌رود:
«وای به حالت اگه یکی دیگه رو این طوری صدا کنی، خب!»
خنده هایم خشک شده است در همان روزهای گرم تابستانی…
– آقای راد! صدای من رو می‌شنوید؟! مهریه ی خانم چقدر باشه؟
پوزخندش در نگاهم جان می‌گیرد:
ـ هر چی خودش خواست!
یخ بسته دستانم در آن گرمای بی‌رحم.
باز صداهای وحشتناک می آید، باز دستی تا ته دنیا پرت می کند تن زخمی از طعنه‌های مرا، باز کور می‌شوم باز کر می‌شوم و باز دیوانه می‌شوم … باز صدای شبیه گوم‌گوم.
– لطفاً سکوت رو رعايت بفرمایید… متهم ردیف اول!
متهم ردیف دوم کيست خدایا؟!
لرزان لرزان به سمت جایگاه می‌روم. باز پرت می‌شوم در آن راهروی تنگ و تاریک.
خواب است خدایا؟! این چه بیداری شومی است؟! ای کاش نگاهم نکند! ای کاش چشمانم بیش از این رسوا نکنند درد شیدایی‌ام!
یعنی مرا نمی‌بیند! یعنی صدای تپش‌های قلبم به گوشش نمی‌رسد!
ـ دوست دارم رها… اصلا بذار همه‌ی دنیا بدونن تو عشقمی، جونمی، عمرمی…
«دیوونه، پشت سرت دریاست، عقب عقب نرو.»
صدا که همان صداست…
ـ آقای قاضی، اشد مجازات برای متهم که از نظر من هر دوی اونا…
و باز صدای آرام بخش او:
«کسی جرئت داره به عشق من چپ نگاه کنه؟! وای به حالت اگه اشک بشینه تو چشات… واسه هر قطره اشکت جون می‌دم.»
اشک‌های چشمانم را او نمی‌بیند خدا؟!
– مثل اون مادر جادوگرش می‌مونه، مثل اون که یه روز اومد همه خوشی زندگی مون رو برد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان ماه غروب می‌کند :

رمان ماه غروب می‌کند از طریق انتشارات نغمه (شقایق) و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی زیبا سلیمانی :

زیبا سلیمانی متولد ۲۵ شهریور سال ۱۳۶۶، دارای مدرک کارشناسی حسابداری، دومین فرزند از خانواده‌ی شش نفره‌ می‌باشد. ایشان در حالی که علاقه‌مند به تمام زیرشاخه‌های هنری می‌باشد، نوشتن را به طور ویژه‌تری دنبال می‌کنند. زیبا سلیمانی که در حال حاضر چندین کتاب چاپی دارد، اذعان داشته است که در ۱۴ سالگی کتابی نوشته که هیچ گاه جسارت چاپش را در آن سن نداشته است.

 

آثار زیبا سلیمانی :

رمان ماه غروب می‌کند ـ انتشارات نغمه (شقایق)
رمان شیدایی ـ انتشارات علی
رمان رقص تاس – انتشارات علی
رمان مهکام – انتشارات علی
رمان دونه‌ی الماس ـ مجازی فروشی
رمان فورهند ـ مجازی فروشی
رمان تجانس ـ مجازی فروشی
رمان بوی جنگل‌ های افرا ـ مجازی فروشی
رمان گل‌سرخ ـ مجازی فروشی

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها