رمان منتظرت بودم

بازدید: 3 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 6 دی 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۲۵ بعد از ظهر
دانلود رمان منتظرت بودم

معرفی رمان منتظرت بودم :

رمان منتظرت بودم بسیار جذاب است و ر.اکبری با نثری شیوا و روانی که دارد و حمایت از زندگی سخت اما قابل هضمی دارد.

شخصیت پردازی عالی مخاطب را حریص به خواندن میکند. رمان منتظرت بودم زیبا و روان با تعلیق مناسب و اطناب کم به زندگی هایی پرداخته که در کنار کشمکش ها جذابیت های خود را حفظ می‌کنند.

 

خلاصه رمان منتظرت بودم :

رمان منتظرت بودم ر.اکبری روایتگر زندگی دختری به نام سارا ست. دختری که از کودکی مجبور به پذیرش زندگی تلخ و سخت مادرش است.

مادری که به عنوان هوو در زندگی دیگری پر از کش مکش است. گره های زندگی سارا قصد باز شدن ندارند و در تمامی این اوصاف مجبور به تحمل عشقی ممنوعه است. عشقی که برای داشتنش زیادی بها میدهد‌.

 

مقداری از متن رمان منتظرت بودم :

صدای فریاد ناگهانی و همهمه ای عجیب باعث شد از جا بپرم عجله پله ها را دو تا یکی بالا رفتم.

در خانه باز بود و صدا از بیرون می آمد. جیغ های بلند مریم راشناختم که بی هیچ پروایی گوش را گر میکرد. دنبال چیزی گشتم که روی سرم بیندازم شال مشکی ام روی بند بود، کشید کج و معوج روی سرم انداختم و سرم را از در بیرون کردم.

چهارچوب در بیرونی را پر کرده بود دست به کمر داشت دعوا میکرد به عمد صدایش را بلند کرده بود سرک کشیدم از بالای شانه های مریم.

مادرم مقابلش بود؛ مظلوم و رنگ پریده و سربه زیر؛ قلبم فشـرده شد. صدای مریم مثل رعد و برقی بلند زده میشد و ترسی را به دل من و مادرم می انداخت.

زنیکه به خیالت من کر و کورم؟ چند بار باید بهت بگم؟ هان؟

اندوه بی پایانی روی قلبم حس میکردم یک بغض سخت و سرد؛ فریادها داشت اثراتش را روی من اعمال میکرد و تنم به رعشه افتاده بود.

برزخ واقعی، همین جا بود.

تو که خیلی ادا و اطوار داری برو یکی دیگه رو واسه ی خودت دام بنداز… بسه دیگه…

دستم را روی شانه ی مریم گذاشتم و با صدای کمی که به زو رحنجره ام بیرون می آمد زمزمه کردم:

مریم جون، زشته نکن… همسایه ها می شنون.

برگشت و بلند داد زد:

می شنون؟ شنیدن دختر جون بذار همه بدونن چند ساله با موذی بازی و آب زیرکاهی این زن چی کشیدم…

هی سکوت میکنم. هی خودمو به ندیدن میزنم نه فایده نداره. یه روزسرخیابون سوار ماشینش می شه، یه روز براش خرید میکنه یه روز درمانگاه میبیندش. همشم اتفاقی…

وقتی مریم کج شد از زیر دستش بیرون رفتم و دست مادرم را گرفتم و داخل آوردم. چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:

زشته توی کوچه.

وقتی وارد حیاط شدیم در را بستم مریم دست بردار نبود، نشست لب حوض و شروع کرد:

من خانمی کردم. من بزرگی کردم که پرتت نکردم بیرون. فقط بخاطر این دختر…

مادرم به سمت پله ها رفت و آرام آرام ناپدید شد. مریم هم داخل رفت و قبل از ورود به خانه اش بلند داد زد:

دفعه ی دیگه مثل یه… مثل یه…

لابد میخواست بگوید مثل یک سگ؛ اما نگاه خیره ی مرا که دید چیزی نگفت و در را محکم به هم کوبید نشستم لب تخت چوبی، روی فرش قرمز قدیمی و تکیه دادم.

خانه ام یک زندان واقعی بود؛ زندان که حتما نباید میله های سرد داشته باشد حتما نباید محکومیتت مدت معینی باشد.

من زندانی این خانه بودم محکوم به شنیدن توهین ها و تحقیرهای مریم؛ محکوم به تحمل زندگی جهنمی که او هر بار به بهانه ای بــرایـمان می ساخت.

محکوم به تحمل این همه سکوت تلخ مادرم. مريم جغد بود که روی بام زندگی من و مادرم آوازی شوم سر می داد؛ بازتاب این آواز درزندگی ما طنین می انداخت و قلبم را درون یک گیره ی فلزی میفشرد.

زندگیم در این خانه، سرد و تلخ میگذشت. سرم را به میله های نامرئی زندانم تکیه میدادم و آزمندانه دنیای بیرون را از شکاف حصارهای زندگی با حسرت تماشا میکردم با عطشی سیری ناپذیر به آسمان چشم دوختم.

نگرانی و اضطرابم روز به روز شدیدتر می شد. مریم زهر زندگی من ومادرم بودم.. وقتی پایین رفتم مادرم داشت مظلومانه اشک می ریخت.

مقابلش ایستادم و این بار با لحن محکمی گفتم:

تا کی قراره تحمل کنی مامان؟

سربلند کرد و نگاهم کرد؛ آن قدر بارِ نگاهش سنگین بود، آن قدر غم و اندوه داشت که پشیمان شدم چشمان زیبایش برقی پر از درد داشت.

نشستم و دستم را روی پاهایش گذاشتم و گفتم:

چرا حرفی نمی زنی؟ چرا دفاعی نمیکنی؟

لب گشود:

سارا چیز مهمی نبود. سر خیابون آقا مهدی منو دید و سوار ماشین کرد، اونم دید…

خوب ببینه مگه گناه کردی؟

دستی روی صورتش کشید و گفت:

عزیزم… تو…

ایستادم و گفتم:

قوت قلب الكي بهم نده امید گنگ به من نده. این دردها دارن ابدی میشن. روح من و شما داره زخمی میشه چرا مقابل این زن حرفی نمی زنی؟ چرا از این خراب شده نمیریم؟

دستش را روی قلبش گذاشت و فشرد. دستهایم را بالا بردم و گفتم:

غلط کردم. مثل همیشه… باشه… باشه… سکوت کن. توهینها شده برامون عادت بی آبرویی توی محل شده برامون عادت…

خیلی آرام و خونسرد گفت:

سارا! عزیز دلم برو اون چندتا تیکه لباس رو پهن کن.

نفسم را با خشم بیرون دادم شال نخی را پرت کردم روی زمین و سبد را برداشتم و بیرون رفتم.

وسط حیاط ایستاده بودم و داشتم لباسها را پهن می کردم، با آرامش و خونسردی کامل، وقتی آخرین تکه ی لباسهـا کـه شلوار خودم بود تکاندم و روی بند انداختم؛ در باز شد و مرتضی با موتور هندای قرمزش وارد حیاط شد.

طبق عادت همیشگی با پا در را بست و یکراست به سمت دیوار، جایی که سایه بود رفت و موتور را پارک کرد و پیاده شد.

وقتی به سمت من می آمد یک دنیا اخم داشت. همیشه همین طوری بود و از زمین و زمان طلب داشت.

سبد را برداشتم و خودم را به کوچه ی علی چپ زدم که مثلا حواسم نیست خواستم راهم را کج کنم و بروم که مقابلم درآمد. به ناچار سربلند کردم و آرام و سرد گفتم:

سلام.

بی آنکه جواب سلامم را بدهد گفت:

صد بار نگفتم این طوری نیا توی حیاط؟

حرفی نزدم دوباره گفت:

ما تو این محل آبرو داریم.

بغض کردم و به سمت پله ها گام برداشتم که بلند و محکم گفت:

دیگه نبینم.

داخل رفتم و سبد را روی سرامیکهای کف آشپزخانه پرتاب کردم خودم هم روی مبل مقابل تلویزیون نشستم و صبر کردم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان منتظرت بودم :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی ر.اکبری :

خانم رویا اکبری با اسم مستعار، ر.اکبری چهل و پنج ساله هستند و تحصیلاتشان را در رشته ی علوم انسانی به پایان رساندند و سال ۱۳۸۰ اولین همکاری خود را با نشر علی آغاز کردند.

 

آثار ر.اکبری :

رمان لمس تنهایی تو _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان منتظرت بودم _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان ملکه جنوب _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان چشمهایت مال من _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان مستانه _کتاب چاپ شده در انتشارات آرینا

رمان لحظه ای با ونوس _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان بالاتر از سیاهی _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان پریا _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان نازک ترین حریر نوازش _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان طلوعی در شب _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان اگر نرفته بودی _ کتاب چاپ شده در انتشارات آرینا

رمان خسته خانه _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان دوباره مینویسمت _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان دختران فرار چرا؟ _ کتاب چاپ شده در انتشارات جمال

رمان در سکوت سایه _ کتاب چاپ شده در انتشارات شادان

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها