رمان منکوب

بازدید: 43 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 29 اردیبهشت 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۳ بعد از ظهر
دانلود رمان منکوب از ف. میری

معرفی رمان منکوب :

رمان منکوب به قلم ف. میری، داستان مردی به اسم شاهو است که در حرفه‌ی شغلی خود بسیار موفق و زبانزد است.
شاهو ملک!
بزرگترین طراح بین‌الملل که دختران زیادی را به خود جذب می‌کند و اهل روابط باز است.
در عین حال دختری مظلوم و ساده به نام دیلا را داریم که طعمه‌ی انتقام شاهو می‌شود.
انتقام از عمویش که زندگی‌اش را نابود کرده.
در رمان منکوب به قلم ف. میری، دخترک از سر سفره‌ی عقد دزدیده میشه و…
داستان روایتی زیبا و عاشقانه دارد.
در ژانر عاشقانه انتقامی نوشته شده و اولین رمانی هست که از این نویسنده منتشر شده.

 

مقدمه رمان منکوب :

قسم به زردی برگ‌های خزان زده
به کوتاهی روزی که نیامده
قسم به سرخی چشمان باران زده
به خوابی که هرگز به چشم نیامده
قسم به شمعدانی های سرما زده
به فکری که غیر از تو نیامده
قسم به تلخی رویای کام زده
به حسرتی که سر نیامده
قسم به مترسک دل زده
به کلاغی که دیگر نیامده
قسم به شفق شب زده
به دوستت دارمی که به غیر از چشم به لب نیامده
قسم به لالایی دم زده
به قصه ای که شروع نشده به سر آمده…

 

خلاصه رمان منکوب :

رمان منکوب به قلم ف. میری، روایت زندگی شاهو ملک، یکی از معروف ترین معمار های بین‌الملل است.
مردی که علاقه به روابط باز داره و هیچ دختری تا به حال دست رد به سینه‌اش نزده است.
اما کینه‌ای قدیمی از عمویش دارد.
برای همان دست روی تک دخترش دیلا می‌گذارد و او را از سفره‌ی عقد فراری می‌دهد.
اما نفرتش، تبدیل به عشق می‌شود و…

 

مقداری از متن رمان منکوب :

باوان که روی ایوان نشسته و آخرین بافت های ارغوان بافی اش را میزد،سبد تقریبا تمام شده را با دیدن یل کورد که به تنهایی به خانه باز گشته بود ،زمین گذاشته و نگران از جایش برخاست.
-گیان؟دیلا کجاست ؟
یل کورد که نرسیده توسط زنان خانواده اش محاصره شده بود،عصبی غرو لند کرد:
-چه خبرتونه ؟بذارید پام برسه خونه بعد شروع کنید …!
هم هیژان و هم باوان به قدری مرد را میشناختند که بدانند وقتی اینطور از جواب دادن طفره میرود یعنی اتفاقی افتاده است .
باوان مضطرب شده قدمی جلو گذاشته و گفت:
-دیلا کجاست ؟چرا باخودت نیاوردیش…!نکنه خان گفته باید تحویل پلیس بدیمش؟
یل کورد که دید کافی است لحظه ای دیگر سکوت کند و بعد شاهد مرثیه خوانی زن و مادرش باشد تشر زد:
-فقط خدا میدونه چی تو سر شما زن ها میگذره ؟به چی فکر میکنین؟به نظرت اگه قرار بود دیلا رو تحویل پلیس بدیم من الان اینجا بودم؟
هیژان که برعکس باوان نگرانی اش چیز دیگری بود و دلش گواه بد میداد اخم هایش را در هم پیچیده و یک دستی زد:
-دیلا رو گذاشتی تو او خونه و اومدی ؟
سکوت یل کورد که معنایی جز تایید حرف زن نداشت. باعث شد تا هیژان در اقدامی ناباورانه برای اولین بار در عمر ۴۶ ساله پسرش تفی روی زمین انداخته و با تاسف بگوید:
-حاشا به غیرتت ،کلاه تو بذار بالاتر مرد، دختر تو گذاشتی خونه ملک ها و تنها برگشتی خونه ؟
یل کورد که  به خاطر حرف آوایش حسابی به غرورش برخورده بود و از طرفی هم نمیدانست چرا قبل توضیح دادان اینطوره یکباره مورد هجمه‌ی زن قراره گرفته است، خشمگین دندان قرچه ای کرد :
-احترام خودت و نگه دار آوا…چرا ندونسته جوری حرف میزنی که انگار دخترم و فروختم و خودم خبر ندارم…؟
اول بشنو حرفم و بعد اینجوری انگ بی غیرتی ببند به مرد بودنم.
باوان نیز که کمی به خاطر حرف هیژان ناراحت شده بود به طرفداری از همسرش گفت:
-آوا صبر کنین اول بگه دیلا کجاست،شاید باز رفته پی بازی گوشی …
مرد نگاهی به چشمان مشکی و امیدوار زنش انداخته و ناچار دهان بست.
هیژان  سری به تاسف تکان داده و رو به باوان گفت:
-به چی دل خوش کردی باوان ..دیدی دقیقا چیزی که گفتم شد …تو چی گفتی؟گفتی یل کورد دختر شو توی اون خونه نمیذاره آره؟آی زن خوش خیال ….
یل کورد وامانده ،درحالیکه دیگر نمیتوانست آن وضعیت را تحمل کند ،عصبی غرید:
-یکی به منم میگه این وسط چه خبره که من بی خبرم؟
دیلا دختر منم هست ،لابد صلاح شو دونستم که اونجا گذاشتمش…!
بعدم دیلا قراره فقط چند وقت به عنوان پرستار دایه کوره کمک کنه و همراهش باشه …
این مرثیه خونی هاتون دیگه برای چیه ؟

و با خوش باوری اضافه کرد:
-خیالتون راحت جای اون دختر توی خونه ی خان از خونه ی خودم هم امن تره..
نگاه هراسیده ای بین عروس و مادرشوهر رد و بدل شده و مرد چه ساده لوحانه ادامه داد:
-میگن عقل زن جماعت به چشم و زبونشه همینه دیگه…!
تا همین الان هم به اندازه ی کافی مدیون هیراد خان هستیم .بزرگواری که اون مرد امروز در حق من و خانواده ام کرد و هیچ کس تا حالا نکرد…
با راه افتادن هیژان به سمت در جمله اش را ناتمام گذاشته و گفت:
-کجا میری آوا ؟
از  شدت عصبانیت خون،خون پیرزن را میخورد .بی آنکه دیگر محلی به پسر بی درایت و بی خردش بگذارد به باوان گفت:
-زنگ بزن به کژال ببین کاکه احمد هست ببرتم تا خونه ی ملک ها یا که برم پی یکی دیگه..
-اون درو و ببیند آوا تا احترام تو بعد این همه سال نشکستم ،کجا میری ؟میخوای بری آبروی منو مردونگیمو بین مردم زیر سوال ببری؟که تو ده چو بیفته یل کورد سر حرفی که زده نتونسته وایسته؟
هیژان همچون توپی که آماده ی منفجر شدن باشد ،در آهنی را با شدت بهم زد.با صدایی که به زور پایین نگهش داشته بود غرید:
-مردونگی تو اون لحظه ای که دختر تو دو دستی تقدیم اون معلوم الحال کردی طبل رسواییش زده شد تو کر بودی که نشنیدی ….
مردم بگن تو مردونگی نداری که سر حرفت بایستی خیلی بهتر از اینه که حرف عفت بر باد رفته ی کناچه *ات بشه نقل محافلشون..!
باوان زنگ میزنی به کژال یا برم دم خونشون …؟
یل کورد با دیدن باوان که گوشی به دست شده است غضب کرده رو به همسرش توپید:
-بذارش کنار اون گوشیو ببینم اینجا چه خبره…آوا تو از سن و سالت خجالت نمیکشی همچین تهمت هایی به مردم میبندی؟
یک روستا سر اون مرد و خانواده اش قسم میخورن تو بهشون انگ بی ناموسی میچسبونی؟
هیژان به طرف پسرش قدمی برداشته و زل زده در چشمان غضبناک پسرش ،گویی مهر از سر راز مگویی بر میدارد با صدایی گرفته گفت:
-کل روستا خبر از دامن لکه دار شده ی نوه ی ماه شاه ندارن ولی من دارم،هی پسر ساده ی من خبر نداری پسر گوشت بره رو دادی دست گرگ اومدی خونه تازه مشتلق هم میخوای ؟
مرد گیج از شنیدن نام آشنای ماه شاه ،با آنکه از شنیدن همچین خبر ناگواری متاثر شده بود،با این حال نمیتوانست ربط ماه شاه خواهر هیژان را به این قضیه بفهمد،در نتیجه پرسید:
-لا اله الا الله ،الان کاکه ماه شاه و نوه اش چه ربطی به این قضیه دارن ؟کاکه شاه که ده سال پیش با کل خانواده اش از روستا کوچ کردن شهر ….
هیژان با تاسف سری برای پسرش تکان داد:
-نمیدونی بدون ،اون کسی که دامن نوه ی ماه شاه و لکه دار کرد همین مرتیکه بی ناموسیه که یه هیراد خان به ریشش میبندی صد تا هیراد خان از کنارش میزنه بیرون….!
مردی که عفت اون دختر بیچاره رو یه شب تو مستی گرفت و بعد هم چیزیو گردن نگرفت…
فکر کردی چرا ماه شاه شبونه دست خانوادشو گرفت و بیخبر رفت؟
چون معلوم نبود که کِی تشت رسوایی و بی ناموس شدن کناچه پسرش به دست هیراد ملک، از بوم بیفته و صداش کل روستا رو خبر کنه ….!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان منکوب :

رمان منکوب به قلم ف. میری، به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+Rh0q2h2dhv8xNzVk

 

بیوگرافی ف. میری :

ف. میری با نام مستعار، به تازگی پا به دنیای نویسندگی گذاشتن و اولین رمانشون منکوب، در ژانر عاشقانه هیجانی در اختیار ما گذاشتن.
از بچگی به نوشتن علاقه داشتن و قلم زیبا و دلنشینی دارن.
روایتی خوب و قابل قبول که داستانشون رو جذاب کرده.

 

آثار ف. میری :

رمان منکوب – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها