رمان من بهی ام

بازدید: 10 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 20 آذر 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۲۶ بعد از ظهر
دانلود رمان من بهی ام

معرفی رمان من بهی ام :

در رمان من بهی ام س.رهی سرگذشت دختری به نام بهی رو روایت میکنه.

حاج وهاب دختری رو به اجبار کشوند به عمارتش و اونجا شد خونه‌ اش. وقتی تمام توجه‌ وارث جدی و ساکتش که بهش گفته بود هرجایی گرم اون شد! وقتی خیلی ها توی فکر تصاحب وارثش بودن محمدعلی مرموز بهی رو خواست! بدون اینکه حتی بدونه واقعا بهی کیه؟

 

خلاصه رمان من بهی ام :

در رمان من بهی ام سرگذشت بهی رو میخونیم. بهی رو کسی توی عمارت نمیشناسه ولی برای همـه آشناست!

برای حاجی و همسرش حتی برای محمدعلی! برای یکی آشنای خوب برای یکی بد!

دختری که به زور حاج وهاب تو عمارت موند و شد صیغه‌ ی وارث مرموزش تا گذشته و اتفاقهاش همونجا دفن بمونه. همه به جز محمدعلی از این صیغه پشیمون شدن وقتی اونکه نباید از راه رسید و محمدعلی به عنوان همسر بهی نپذیرفت صیغه رو فسخ کنه مگه اینکه بهی قبلش…

 

مقداری از متن رمان من بهی ام :

رسول محافظ پسـرحاجـی تا پشت در سالن بزرگ عمارت همراهیم کرد دلیل رنگ پریدم رو فهمید که گفت:

– خبری نیست بهی خانـوم! گفتم که فقط یه صیغه است که حاجی خـودش میخونه! برای اینجا موندنتون لازمه، حاج خانوم خیلی حساسن، از وقتی دیدنتون گفتن اجازه نمیدن بدون محرم تو عمارت باشیـن

نمیفهمه مشکل من محرم اون آدم مرموز و عجیب شدنه؟ مردی که نمیدونم چـرا از روز اول نگاه تند و تیزشـو از من برنداشته؟

نفس زنان با دستهای عرق کرده سری تکون داده داخل شدم

حاج خانوم سریع جلو اومد، زنی که نمیدونم چرا اولین بار که منو دید وحشت زده بیهوش شد و حالا اصرار داره محرم پسرش بشـم، جـوون عجیبی که وقتی اومدم عمـارت بهم تهمـت هرزگـی زد!

– بیا دخترم. بیا بشین کنار پسرم زودتر خیالمـو راحت کنین

از نگاه سرخ محمدعلی که میدونستم راضـی نیست و به زور حاج‌خانوم اینجاست پاهام قفل شد حاج خانوم جلو کشیـدم پچ زد:

– بیا.. درست میشه صلاحـتو میخوام بهی جان! نگران نباش

ترسیده پرسیــدم:

– شمـا هم مثل حاج آقا منو میشناسیـن نــه؟! برای همین میخواین…

بی توجه به زور کنار محمدعلـی که دستهاش مشت شده رگهاش بیرون زده بود نشوندم با اضطراب هول ایستادم بیچاره برای فرار گفتم:

– حاج خانــوم؟ اگه نمیخواین اینجا باشم بخـدا همین الان میـرم

محمدعلــی عصبی غریـد

– بشیـــن!

شونه‌هام بالا پرید با دلهره معذب کنارش نشستم حرص زد

– کجـا میخـوای بری؟ تو خیابــون؟ مهمون عمارت حاجی بره تو خیابون؟

بغض کرده سرم پایین افتاد میخواد بگه میدونه جایی ندارم برم یا میخواد یادم بیاره از نظرش من چطور آدمی‌ام؟

حاج خانوم روبروم ایستـاد جدی اما با طعنه رو به نوه‌ اش گفت:

– جایی نمیری بهـی جان! این عمـارت همیشه شلوغـه، اینجا باید یه محرم داشته باشـی و چون مسئولیتت با منه وظیفه‌ی پسرمه حواسش باشه نـه؟

محمدعلـی کلافه دستی توی موهاش کشیده لب زد

– بله ، چشـم

قبل از اینکه کنار حاج وهاب بشینه گفت:

– پسرم امانتداره بهـی جان…. بخون حاجـی

جرات نمیکنم به نوه‌اش نگاه کنم و اون میخواست دلمو قرص کنه ولی اضطرابم رو با تذکر به نوه‌اش که پوزخند زده بیخ گوشـم با تمسخر پـچ

زد” آره ” بیشتر کرد!

حاج وهاب رو به نـوه‌اش پرسیـد

– مهریه‌اش چقدر باشـــه؟

فشارم افتاده بود تنم میلرزید گوشام کیپ شـد نمیشنیدم چی میگن نفهمیدم کی زبونم با اخم حاجی و صدا زدن حاج خانوم باز شـد! کی تموم شـد! کی حاجخانوم به چیزی که میخواست رسیـد و شدم محرم نوه‌اش!

خیالش از حضورم راحت شــد؟؟

خواستم بلند بشم تا برم اتاقم و از مرد کنارم حالا که محرم شده فرار کنم اما از دست داغش که روی پام ،روی دستم نشست قلبم از جاش کنده شـده وحشـت زده خشکـم زد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان من بهی ام :

از طریق خرید فایل مجازی از خود نویسنده یعنی س.رهی در دسترس می‌باشد.

 

بیوگرافی س.رهی :

س.رهی نویسنده ۵ رمان است. او از سال ۱۳۹۹ نوشتن را در کانال تلگرامی شروع کرد.

 

رمان های س.رهی :

رمان سد سکوت (فایل مجازی)

رمان من بهی ام (فایل مجازی)

رمان بوی نارنگی (درحال تایپ در کانال تلگرامی)

رمان برهنه زیر باران (درحال تایپ در کانال تلگرامی)

رمان آنارشی (درحال تایپ در کانال تلگرامی)

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها