رمان نقاب شیطان

بازدید: 7 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 12 اسفند 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۴۱ بعد از ظهر
دانلود رمان نقاب شیطان از ملیکا شاهوردی

معرفی رمان نقاب شیطان :

رمان نقاب شیطان به قلم ملیکا شاهوردی، در ژانر معمایی و مافیایی نوشته شده.
داستان پسری به اسم تکین که گذشته‌ی خيلي سختی داشته و در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته و همینطور در سن کم دستش به خون آلوده شده.
در رمان نقاب شیطان به قلم ملیکا شاهوردی، درس های زیادی به مخاطب داده شده است.
و مهم تر از همه عشق…
عشق قاتل اجاره‌ای، به دختری سرکش که در نهایت تلاش می‌کند خودش را عوض کند.
از جمله دیالوگ های معروف رمان نقاب شیطان می‌توان به دیالوگ زیر اشاره کرد:
“هیچکس نفهمید، شاید شیطان عاشق حوا بود که بر آدم سجده نکرد.”
رمان نقاب شیطان به قلم ملیکا شاهوردی پایان خوش است و خواندنش به رده سنی جوان و نوجوان توصیه میشه.

 

مقدمه رمان نقاب شیطان :

اتاق نیمه تاریک بود و تنها روشنایی، باریکه نوری بود که بر اثر مهتاب به اطراف ساطع می‌شد.
صدای قدم هایش روی پارکت، برایم حکم مرگ را داشت.
با آرامش تمام، در اتاق را قفل کرد و کلید را برداشت!
آب دهانم را پر سر و صدا قورت دادم.
قصد داشت با این کارها و آرامش کذایی اش من را بترساند؟
من همین حالا هم تا سر حد مرگ ترسیده بودم و چیزی نمانده بود تا سنگ کوب کنم!
صدای دورگه شده اش سکوت اتاق را شکست.
این صدا… همان صدا بود!
همان صدایی که مهمان هرشب کابوس هایم بود.
همان صدایی که آن شب شنیدم…
صدای همان جلاد بی رحم!
کابوس…
– ترسیدی آهوی گریز پا؟
خودم را به عقب کشیدم.
دهانم برای گفتن کلامی باز نشد، انگار قفل شده بود!
– حق داری…
اما ترس کمه؛ باید وحشت کنی!
دستم را مشت کردم.
– ازت متنفرم پس فطرت… کاش هیچ وقت… هیچ وقت نمی‌دیدمت…
صدای قهقه بلندش، بی شباهت به ناقوس مرگ نبود.
– آزادی کوتاه مدتت باعث شده زبونت تند و تیز بشه!
دکمه های پیرهنش را آهسته باز کرد و به سمتم آمد.
به قفسه سینه لختش خیره شدم…
به شکم شش تکه و خط v مانندش…
بغض مثل یک غده سرطانی بزرگ به گلویم هجوم آورد.
می‌ترسیدم…خیلی زیاد…
از تاراج رفتن دخترانگی هایم می‌ترسیدم!
از اتفاق هایی که قرار بود رخ بدهد می‌ترسیدم.
رو زانوهایش خم شد و سرش را کنار گوشم نگه داشت.
با لحنی ترسناک زمزمه کرد:
– به عمارت شیطان خوش اومدی آهوی گریز پا!

 

خلاصه رمان نقاب شیطان :

رمان نقاب شیطان به قلم ملیکا شاهوردی، روایت پسری به اسم تکین است که همه او را کابوس صدا می‌کنند و باعث وحشت تمامی کله گنده‌ها است…
هیچکس از شغل او خبر ندارد که یک قاتل اجاره‌ای است اما یک شب، هنگام انجام قتل، دختر سرکش و عاصی به اسم آهو او را می‌بیند.
برای ساکت نگه داشتنش پیش خودش نگهش می‌دارد اما کم کم عشق میان آهو و تکین جرقه می‌خورد و…

 

مقداری از متن رمان نقاب شیطان :

با باز شدن در، از کنارش گذشتم و رفتم داخل خونه.
بدون توجه بهش خواستم برم داخل اتاق لباسم رو عوض کنم که بازوم رو کشید و مانعم شد.
با چشمای عصبی نگاهم کرد.
– میخوای حرف بزنی یا نه؟ تو اون قبرستون چه غلطی میکردی آهو؟
واسه چی فرار کردی از خونه؟ اصلا چطوری؟! من شش دنگ حواسم به اون خراب شده بود.
نیشخندی کنج لبم نشست، برگشتم سمتش و به صورتش خیره شدم.
تو دلم زمزمه کردم:
” شروع کن آهو، شروع کن و نقشه ات رو به خوبی تموم کن. یک، دو، سه…
نگاهم رو قفل آبی خروشانش کردم و با جدیت گفتم:
– به نظرت سوالت احمقانه نیست؟ زن یه قاتل اجاره ای باشی و نتونی یواشکی غیبت بزنه؟ من دست پرورده خودتم تکین.
بعدشم مگه خودت نگفتی برای آرزوهات و هدف هات بجنگ؟ خب جنگیدم دیگه؛ برای هدفم جنگیدم.
سرم رو بردم جلوتر و فاصله رو کم کردم.
– اون قبرستونی که میگی رفتم و این بچه ای که تو شکمم بود و هرروز داشت از خونم تغذیه می‌کرد رو سقط کردم.
دیگه تموم شد موش و گربه بازی تکین، بعد این بچه ای وجود نداره که بخوای باهاش من رو پایبند خودت کنی.
دستش شل شد و مات و مبهوت نگاهم کرد. انگاری هضم حرفی که شنیده بود براش خیلی سخت بود.
شوکه گفت:
– چی… چی گفتی؟!
با صدای بلند خندیدم و انگار من هم با کاري که قرار بود چند دقیقه بعد انجام بدم؛ به یه دیوونه تمام به عیار تبدیل شده بودم.
– چی شد؟ رویاهات خراب شد آقایی؟!
تو چی فکر کردی؟ فکر کردی من اون بچه رو نگه میدارم؟! نچ… اشتباه فکر کردی.
چشم هاش رو بست و محکم روی هم فشرد.
– تو… تو چیکار کردی آهو… چیکار کردی…

چند قدم رفتم عقب و ازش فاصله گرفتم.
– کارت رو با کار تلافی کردم تکین، تو مادر من رو ازم گرفتی؛ منم در عوض جون بچه ات رو گرفتم.
بعد چرا ناراحتی؟
با صدای بلندی خندیدم، وسط خنده یهو گریه ام گرفت و اشک هام قطره قطره از چشمم چکید، رفتارام به قدری عجیب بود که حتی دیگه خودم رو هم نمی‌تونستم بشناسم و انگار تبدیل به یه آدم دیگه شده بودم.
آدمی که انتقام جلوی چشماش رو کور کرده بود و هیچ چیزی رو نمیدید؛ حتی بچه خودش…
هر ثانیه نگاه آخر مامان جلوی چشمام زنده میشد و آتیش انتقام من رو شعله ور تر می‌کرد.
به صورتش خیره شدم؛ رگ های گردنش برآمده شده بود و از فشار به حدی قرمز شده بود که تبدیل شده بود به لبو.
چند قدم رفتم جلو و انگشت اشاره ام رو نوازش وار به صورتش کشیدم.
– چی شد؟ چرا ناراحتی؟
مگه خودت نگفتی بزرگ شدی و دیگه هیچی نمیتونه از پا بندازتت؟ مگه نگفتی باید با نبودن های زندگیمون کنار بیایم؟ خب تو هم الان کنار بیا دیگه…با نبود بچه ات کنار بیا!
نگاه خشمگینش رو به صورتم دوخت؛ کاسه چشماش تبدیل شده بود به دریایی از خون و به قدری عصبی بود که هرآن ممکن بود یه اسلحه بذاره رو سرم و بکشتم.
– تو کی…کی انقدر پس فطرت شدی آهو؟ کی انقدر کثیف شدی که واسه تلافی از من؛ جون بچه خودت رو بگیری؟!
یه قدم رفتم عقب و با مکث گفتم:
– من این نبودم تکین، تو من رو به این آدم کثیف تبدیل کردی. تو باعث شدی من تنها امید زندگیم رو از دست بدم.
اشک هام قطره قطره چکید.
– من زمانی پس فطرت شدم که واسه جون عزیز ترین آدم زندگیم، تنم رو به شیطان فروختم؛ اما همون شیطان جون همون آدم رو گرفت و باعث شد من سیاه پوش بشم.
با حرص دستم رو کشیدم به صورتم و اشک هام رو پاک کردم؛ به خاطر پریدنم از بالای بلندی و این حجم از استرسی که داشتم؛ تیر کشیدن های زیر دلم بیشتر و بیشتر شده بود و من باید تمام تلاشم رو میکردم برای تموم کردن این بازی.
نزدیکش شدم و با لحن حرص درآوری گفتم:
– بدون این که حتی ذره ای پشیمون بشم بچه ات رو کشتم تکین، کشتمش.
همونطوری که تو راحت جون آدم هارو گرفتی، منم راحت جون بچه ات رو گرفتم. با همین دستام بچه ات رو کشتم.
صدای فریاد بلندش تو گوشم پیچید و من به حرفام ادامه دادم.
در حدی ادامه دادم و روی مغزش راه رفتم که عصبی شد و کنترلش رو از دست داد؛ یورش آورد سمتم و مشت محکمش رو تو شکمم فرود آورد. نه یک بار، بلکه سه بار…
شدت ضربه اش به حدی زیاد بود که شکمم تیر شدیدی کشید و حس کردم چیزی تو دلم خالی شد. دهنم بوی خون گرفت.
با درد چشم هام رو بستم؛ حس گرمی خونی که بین پام به جریان افتاده بود باعث شد لبخند پر دردی بزنم.
بالاخره به هدفم رسیده بودم، کاری کرده بودم که خودش بچه خودش رو بکشه؛ اما نمی‌دونستم چرا خوشحال نبودم.
نمی‌فهمیدم چرا قلبم به سوزش افتاده بود و قفسه سینه ام سنگین بود.
نفس نفس زنان به فرش خیره شدم؛ از شدت درد حس می‌کردم بدنم داره تیکه تیکه میشه، سِر شده بودم؛ جوری که پایین تنه ام رو حس نمی‌کردم.
کنترل خودم رو از دست دادم و روی زانوهام فرود اومدم.
دستم رو گذاشتم روی شکمم، چشمم به خون روی شلوارم خشک شد.
لبخند تلخی زدم، لبخندی که تلخیش تا اعماق وجودم نفوذ کرد.
آب دهنم رو پر سر و صدا قورت دادم و به صورتش نگاه کردم؛ مات و مبهوت خیره شده بود بهم و انگاری که خشکش زده بود.
با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم:
– تا لحظه… آخر رفتم؛ ولی زمانی.. زمانی که خواست آمپول رو بزنه پشیمون شدم.
قطره اشکی از چشمام چکید.
– اون لحظه انگار یکی بهم گفت پاشو آهو، تو نمی‌تونی قاتل بچه خودت بشی.
زهرخندی زدم‌؛ کشون کشون خودم رو بردم سمت دیوار.
– ممنون که… نقشه ام رو کامل کردی تکین.
تو…تو خودت با دستای خودت بچه ات رو کشتی…تو قاتل بچتی! الان دیگه یر به یر شدیم…

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان نقاب شیطان :

دانلود رمان نقاب شیطان اثر ملیکا شاهوردی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Neghabe Sheytan Novel

 

بیوگرافی ملیکا شاهوردی :

درود خدمت تمامی عزیزان
ملیکا شاهوردی، متولد ۱۳۷۹/۰۸/۰۶ بزرگ شده و ساکن البرز هستم.
ادیتور تیزر‌های تبلیغاتی و در عین حال طراح لباس
عاشق نوشتن، خلق شخصیت های جدید و زندگی تو دنیای نوشته هام!
از سن کم رمان خوندن رو شروع کردم و بی نهایت به مطالعه و نوشتن علاقه دارم.
اصولا آدم درون گرایی هستم و خیلی کم پیش میاد تا بخوام حرفی رو بزنم؛ از اون جهت بیشتر حرف های توی دلم رو به صورت دکلمه یا دلنوشته یه گوشه ای یادداشت می‌کردم.
رمان نوشتنم از زمانی شروع شد که یکی از همین دلنوشته هام که درمورد ” پارادوکس” بود رو تو قالب انشا به معلم ادبیاتم نشون دادم و ایشون تشویقم کردن به نوشتن.

خیلی روزها فکر کردم و وقتی که دیدم رمانی برای خوندن با موضوع دلخواهم پیدا نمی‌کنم، تصمیم به نوشتن گرفتم و تو خلوت خودم دو رمان نصفه و نیمه نوشتم.
فعالیتم به صورت رسمی از سال ۹۵ شروع شد و اولین رمانم به اسم ” گناه من سادگی بود” رو که نسخه بازنویسی شده یکی از همون دو رمان نصفه و نیمه ام بود رو با مخاطبینم به اشتراک گذاشتم و مورد استقبال بالایی هم قرار گرفتم.
بعد از اون کلاس های مختلف نویسندگی شرکت کردم و تونستم خودم رو ارتقا بدم.
سبک های زیادی رو نوشتم و از اونجایی که پیشرفت رو دوست داشتم تصمیم گرفتم هم محاوره و هم ادبی رو امتحان کنم و تا الان موفق شدم ۱۰ رمان با ژانر های مختلف بنویسم.
سال ۹۸ با تیم حرفه ای و کامل باغ استور آشنا شدم و به مرور تمامی رمان هام رو وارد اپلیکیشن باغ استور کردم.
در حال حاضر جدیدترین رمان بنده شوبات هست که مورد توجه بسیاری از شما عزیزان قرار گرفته.

 

آثار ملیکا شاهوردی :

رمان شوبات – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان نقاب شیطان – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان داژفوک – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان قانون ۳۸ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
مجموعه داستان کوتاه آرابسک مشترک با (هاله بختیار) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان سوژه – فایل رایگان در اپلیکیشن باغ استور
رمان مرز نفوذ – درحال تایپ
داستان کوتاه راز بازی ناتمام – فایل رایگان در اپلیکیشن باغ استور
رمان باهور – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها