رمان نقطه های تاریک

بازدید: 6 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 30 فروردین 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۵ بعد از ظهر
دانلود رمان نقطه های تاریک از شهرزاد فخر

معرفی رمان نقطه های تاریک :

در رمان نقطه های تاریک به قلم شهرزاد فخر نویسنده گاهی با تعلیق زیاد مخاطب را در لایه های پنهانی خودفرو میبرد و قصد دارد با رمز و رازهای خود او را با صحنه های سردرگمی دختر داستان همراه کند. این رمان گاهی با اطناب های جزیی همراه میشود اما خسته کننده نیست و باز هم مخاطب را همراه بی وقفه خود میداند. این رمان در سال ۱۴۰۲ به چاپ رسیده و ۴۵۵ صفحه است.

 

خلاصه رمان نقطه های تاریک :

رمان نقطه های تاریک به تحریر شهرزاد فخر روایت زندگی مژده دختر نازپرورده خانواده ی فخر است. خانواده ی با گذشته ای پر از راز به دور از چشم دخترشان. دختری آرام و درونگرا که تنها دوستش لیلاست. تنها محرم زندگی و دل‌ و زندگیش. بی خبر از حرفهایی که در زندگی وجود دارد او نمی‌داند. همه چیز در حالت سکوت میگذرد تا پای پسر اصفهانی به قصه باز میشود و همه چیز رنگ دیگری به خود می‌گیرد.

 

مقداری از متن رمان نقطه های تاریک :

برمیگردد. آقارضا دارد سیبهای گلاب را دستمال میکشد تا برق بیفتند. مسعود پشت دخل نشسته و سرش را انداخته پایین. همیشه همین کار را میکند وقتی با پدرم میروم دم مغازه شان. آقارضا با خوش رویی پلاستیک را پر از سیب میکند با وسواس سیبهای بدون لک و سالم را جدا میکند. آرام در گوش بابا میگویم «هـلـو هـم بـگـیـر.» نـمـی دانــم گوشهای آقارضا خیلی تیز است یا من بلند گفتم. روبه مسعود داد می زند پاشو بابا اون صندوقا رو از پستو بیار واسه دختر آقای مهندس، رسیده هاش و جدا کن براشون.
مسعود با اکراه از جایش بلند میشود دوست ندارد جلوی من میوه در پاکت بریزد. دلش نمی خواهد پسر میوه فروش محل باشد و برای دختر آقای مهندس هلو سوا کند. گاهی وقتها که از جلوی مغازه شان رد می شوم، میبینم که سخت کار میکند هندوانه و خربزه جابه جا میکند. میوه های گندیده را جدا میکند و سریع و فرز برای مشتریها حساب و کتاب میکند ولی چشمش که به من می افتد دست از کار میکشد، می رود می نشیند گوشه ی مغازه و سرش را به چیزی گرم می کند. برای اینکه معذبش نکنم اغلب سعی میکنم از جلوی مغازه شان رد نشوم؛ ولی آن روز بابا اصرار کرد که همراهش بروم میگفت باید خرید کردن را یاد بگیرم، همیشه که او نمی تواند خرید کند.
خانم کمالی، خانم ،کمالی تشریف بیارید اینجا رو امضا کنید. نمیدانم منشی دفترخانه چه مدت است که دارد صدایم میکند. خودم را جمع وجور میکنم و سریع بلند می شوم. انگار بهروز دیگر کاری ندارد، چون دست به سینه روی صندلی نشسته و پاهایش را عصبی تکان
می دهد. خودکار دستش نیست. حتماً امضاهایش را کرده و تـمـام شــده است. فاصله ام تا میز چند قدم بیشتر نیست؛ ولی قدم اول را که برمی دارم، پایم پیچ می خورد. چنان سکندری میخورم که بهروز ناخودآگاه از روی صندلی نیم خیز میشود سمت من فکر میکنم میخواست بگیردم که نیفتم. لعنت به من چه لزومی داشت امروز کفش پاشنه بلند بپوشم؟! به سختی خودم را نگه میدارم که زمین نخورم بهروز دوباره نشست روی صندلی محضردار دفتر را چرخاند سمت من. اینجا رو امضا کنین.
چشم هایم تار می بیند خطوط درهم و برهم ،دفتر، جلوی چشمم بالا و پایین می روند. با دستپاچگی خودکار را برمی دارم.
کجا رو باید امضا کنم؟
عرض کردم اینجا.
امضا میکنم، مصمم و بدون لرزش دست چند تا خط که هم شبیه کاف فارسی است و هم لاتین حرف اول فامیلی ام «کمالی». هیچ وقت فکر نمیکردم چند تا خط کج و معوج بتواند زندگی آدم را عوض کند، حتی آن روزی که زیر عقدنامه را امضا میکردم هم دستم نلرزید، درست مثل امروز. وقتی سرم را از روی دفتر بلند کردم و چشمم به صورت بهروز افتاد، تعجب کردم. انگار هیچ وقت نـدیـده بـودمش. بعد از چند سال، مردی که روبه رویم ایستاده ،بود غریبه ای بیش نبود با قد نسبتا بلند و هيكل ورزیده و شانههای پهن صورتش به جذابی و شادابی همان روزی بود که زنش شدم، شاید کمی هم جا افتاده تر و جذاب تر. هنوز جوان و قبراق و سرحال چند تار موی سفید که ارثی است روی شقیقه اش خودنمایی میکند، ولی پوست گندمگونش هنوز شادابی گذشته را دارد. چیزی که در چهره اش تغییر کرده است، چشم هایش است که دیگر هیچ آشنایی در آنها نیست. انگار نه انگار که من هفت سال هر روز حس صبح چشمم را توی این چشمها باز کرده ام این مرد خوش قیافه و خوش لباس که جلویم ایستاده غریبه ای است که هیچ وقت نشناختمش. ولی حالا خیلی وقت دارم که لابه لای خاطرات گذشته ام، مرورش کنم. شاید بتوانم بفهمم که بود، از کجا آمد، برای چه به زندگی ام آمد و برای‌چه رفت!

مژده مژده… چرا جواب نمیدی؟! حواست کجاس؟!
هان چی میگی لیلا؟!
همه ی سوالا رو نوشتی؟!
نه هنوز دو تا سوال مونده خانم مقدس محکم کوبید روی میز صدای همیشگی برخورد پایه ی لق میز فلزی با موزاییک کف کلاس
ته کلاس چه خبره؟! مژده ،کمالی لیلا جمال زاده برگه ها بالا ا خانوم توروخدا، هنوز دو تا سوالم مونده.
می خواستی حرف نزنی ،کمالی زود باش برگه ت و بیار. با دلخوری بلند شدم لیلا هم پشت سرم آمد و برگه ی امتحانی را تحویل دادیم از کلاس که بیرون رفتیم با ناراحتی گفتم:‌ لیلا دو تا سوال و ننوشتم اشکالی نداره مثل همیشه یا شونزده میگیری یا هفده.

بعد خندید و کوله پشتی را روی دوشش جابه جا کرد و دوید سمت در حیاط. راست میگفت همیشه هر چقدر هم که درس می خواندم نمره ام بیست نمی شد ولی لیلا همیشه بیست میگرفت شاگرد اول کلاس بود. خانم مدیر بارها گفته بود جمال زاده اگه درست خوب نبود، به خاطر این همه شیطنت و شلوغ کاری تا حالا از مدرسه اخراجت کرده بودم.» برعکس من که همیشه نمره ی انضباط و اخلاقم بیست بود، لیلا دختر پر شروشوری بود، یک نوع بیقراری ذاتی داشت که نمی گذاشت آرام بگیرد. حتی یک لحظه نمیتوانستم و نمیخواستم که از لیلا جدا شوم. لیلا نیمه ی گم شده ی من بود همان نیمه ای که دلش میخواست شاد و پرجنب وجوش باشد؛ ولی نمی توانست. انگار روح و جسمم را توی یک قالب فلزی ریخته بودند که نمیتوانستم از آن چهارچوب خارج شوم. روزهایی که لیلا به محض خروج از مدرسه مقنعه اش را عقب میکشید و موهای خرمایی اش را می ریخت توی صورتش و چنان فرز، برق لب صورتی را از حفظ به لبش میمالید من خشکم می زد. دلم پر می زد که من هم همین کار را بکنم؛ ولی انگار نیمه ی متین و موقر وجودم قوی تر بود. ليلا سبکبالانه در خیابان راه میرفت و میخندید و من با نیمه ی سرخوش و هفده ساله ی وجودم او را تحسین میکردم، ولی نمی توانستم
مثل او باشم.
مژده، بیا بریم خونه ی ما مامانم ناهار گذاشته، با هم میخوریم، بعدم میریم سر درس.
نه نمیتونم بیام باید برم خونه یه چیزی هم واسه شام درست کنم
که بابا می یاد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان نقطه های تاریک :

رمان نقطه های تاریک از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی شهرزاد فخر :

خانم شهرزاد فخر متولد شهریور ماه ۵۶ هستند و ساکن اصفهان هستند. ایشان متاهل و دو فرزند دارند. در رشته هنر کارشناسی نمایش و تاتر گرفتند.

 

آثار شهرزاد فخر :

رمان آبی تر از عشق _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی
رمان نقطه های تاریک _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی
رمان رخساره _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها