رمان هاوژین

بازدید: 11 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 3 اردیبهشت 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۴ بعد از ظهر
دانلود رمان هاوژین از الهه افرنگ

معرفی رمان هاوژین :

رمان هاوژین به قلم الهه افرنگ، داستان دختری است که خواهرش را در تصادف از دست می‌دهد و تنها خواهر زاده‌اش کیارا برایش باقی می‌ماند.
برای ماندن پیشش و گرفتن سرپرستی‌اش، مجبور به ازدواج با شوهر خواهر خود میشود.
رمان هاوژین به قلم الهه افرنگ، داستانی عاشقانه و معمایی است و در ژانر خودش بسیار قوی نوشته شده.
درس های زیادی را به ما یاد می‌دهد.
صبر، مهربانی و از همه مهم تر فداکاری!

 

مقدمه رمان هاوژین :

“هــــاوژیــــن” یه واژه کوردیه!
به معنی زندگی‌ بخش، یعنی کسی که با اومدنش باعث می‌شه به زندگی برگردی و امید داشته باشی، نفس بکشی و حس تازه بودن کنی. کسی که دلیل زندگیت بشه و کسی که بودنش زندگی می‌بخشه
و چقدر قشنگه یکی بیاد که بدونی انقدر قراره زندگیت عوض بشه که بهش بگی هاوژین من.

 

خلاصه رمان هاوژین :

رمان هاوژین به قلم الهه افرنگ، روایت گر زندگی دختری به نام دنیا مددی است که خواهرش در یک حادثه میمرد.
برای گرفتن سرپرستی خواهر زاده‌اش، مجبور به ازدواج با شوهر خواهر خود کیان حامیان می‌شود و…

 

مقداری از متن رمان هاوژین :

سیگار را روشن کرد و کام عمیقی ازش گرفت.
از پیشنهادی که پدرش داده بود عصبانی بود.
چرا از بین این همه دختر، او را پیشنهاد داده بود؟
اصلا چه کسی گفته بود که قصد ازدواج دارد؟
با صدایی که رگه‌های خشم و عصبانیت داخلش موج می‌زد گفت:
– هنوز چهل زنم نرسیده، شما داری پیشنهاد میدی با خواهر زنم ازدواج کنم؟
دوباره کام عمیقی از سیگارش گرفت.
پر از دلخوری و عصبانیت بود؛ از زندگیش، از مرگِ صحرایش، از بی مادر شدن دخترکش…
به دنیا و کیارا که روی تاب نشسته بودند خیره شد.
همان لحظه دنیا سرش را بالا گرفت و با او چشم تو چشم شد.
اخم‌هایش بیشتر در هم گره خورد.
حتی فکر این که دنیا زنش بشود، آزارش می‌داد.
ایرج خان خیره به کیارا که محکم دنیا را بغل کرده بود گفت:
– ازدواج نه و صیغه!
– چه فرقی می‌کنه پدر من؟
اصلا درک نمی‌کرد چرا پدرش چنین پیشنهادی می‌داد!
دنیا کجا و او کجا…
جدای این که دنیا را اصلا قبول نداشت، چرا باید با خواهرزنش صیغه می‌کرد؟
دست پدرش روی شانه‌ش نشست:
– ببین بابا جون الان کیارا تو شرایط خیلی حادیه. فقط هم با دنیا کنار اومده!
سیگارش را خاموش کرد.
چندمین سیگاری بود که امروز کشیده بود؟
دهمی یا یازدهمی؟
حسابش از دست رفته بود.
دستی به ریش نسبتا بلندش کشید.
نزدیک یک ماه بود که صورتش را شیو نکرده بود.
همیشه مرتب بود ولی این چند وقت زندگیش از هم پاشیده بود و میلی برای سر و سامان دادن بهش را هم نداشت.
– خب این دلیل میشه که برم خواستگاریِ خواهرزنم؟
کیارا با هر کسی که کنار بیاد یعنی من باید صیغه‌ش کنم؟
ایرج خان به صورت خسته و کلافه پسرش نگاه کرد.
– من اگه گفتم صیغه‌ش کنی برای راحتی خودت گفتم.
مگه نمی‌گی بیشتر موقع‌ها پیش کیاراست و این قضیه کلافه‌ت کرده؟ دنیا آزاد می‌گرده و توام به این مسئله حساسی، حداقل صیغه بینتون بخونید که توام اذیت نشی!
سیگار بعدی را از پاکت بیرون آورد که با عصبانیت از دستش کشید:
– چه خبرته پسر؟ اصلا متوجه هستی دو پاکت سیگار رو تموم کردی؟
برای او که اصلا لب سیگار نمی‌زد و اهل دود و دَم نبود، این وضعیت اسفناک بود.
دردش را باید به چه کسی می‌گفت؟
زنش در تصادف مرده بود.
حالا او مانده بود و یک دختر سه ساله که بهانه‌ی مادرش را می‌گرفت.
آن همه پرستار استخدام کرد ولی دخترکش با هیچ کدامشان کنار نیامد.
فقط دنیا بود که باعث می‌شد کیارا آرام بگیرد.
ولی تا کی می‌توانست داخل خانه خودش آسته برود و آسته بیاید تا دنیا راحت باشد؟
مغزش از این همه فکر و خیال و بی‌خوابی داشت سوت می‌کشید.
دنیا و کیارا سمت خانه آمدند.
کیان نگاه‌ش را به زمین دوخت تا نگاه‌ش به بدن لخت او نیوفتد.
صد بار به او تذکر داده بود که جلوی او بدون شال و مانتو نگردد ولی کو گوش شنوا؟!
آرام و پر حرص سر تکان داد:
– مرسی که کیارا رو آروم کردی.
دنیا نگاه نگرانی به خواهرزاده‌ش انداخت:
– مواظبش باش. فردا بعد از دانشگاه میام پیشش!
کیان دوست نداشت مزاحمش شود و از طرفی وقتی دنیا آنجا نبود، راحت‌تر بود.
دستش را لای موهایش برد و نفسش را کلافه بیرون فرستاد:

– به کارهات برس. من دلم نمیخو…
میان حرفش پرید:
– من برای کیارا هر کاری می‌کنم.
حالا که صحرا نبود، وظیفه‌ی خودش می‌دانست تا از نور چشمیِ خواهرش مواظبت کند.
ایرج خان لبخندی روی لبش نشست.
دنیا دختر فهمیده‌ای بود.
کیان به ناچار سر تکان داد.
می‌دانست بدون او نمی‌تواند از پس کیارا بر آید ولی با وجود او هم داخل خانه‌ش راحت نبود.
دنیا کیفش را برداشت و چند قدم فاصله گرفت که صدای گریه‌ی کیارا بلند شد.
سمتش دوید و به پایش چسبید.
سرش را پایین گرفت و با دیدن کیارا و آن چشم‌های خیس، ایستاد.
بغلش کرد:
– جونم خاله؟ چرا گریه می‌کنی قربون چشمات بشم؟
کیان با گام‌های بلند سمتشان رفت.
خواست او را از بغل دنیا بگیرد که کیارا دست‌هایش را دور گردن دنیا محکم تر کرد و سفت به او چسبید.
دستی به چشم‌هایش کشید و کلافه گفت:
– چرا با این همه پرستار نتونست کنار بیاد و فقط تو رو می‌خواد؟
– خاله نلو ( خاله نرو )
خیلی وقت بود که روی خوش به دنیا نشان نداده بود.
کیارا را با زور از آغوش او بیرون کشید:
– خاله دنیا کار داره بابایی. نمی‌تونه پیش ما بمو…
دنیا که طاقت دیدن اشک‌های کیارا را نداشت، میان حرف او پرید:
– می‌مونم.
کیارا تا حرف خاله‌ش را شنید، گریه‌ش قطع شد و با خوشحالی خودش را سمت دنیا کج کرد.
دنیا او را در آغوشش گرفت و از کنار کیان گذشت.
ایرج خان که تا آن لحظه فقط همه چیز را مشاهده می‌کرد، سمت کیان رفت:
– بخوای نخوای دنیا به خاطر کیارا بیشتر وقتش رو اینجاست.
حالا تصمیم با خودته؛ اگه می‌تونی اینجوری تحمل کنی که بسم الله وگرنه من با آقا علی حرف بزنم.
نمی‌توانست با این پیشنهاد مزخرف موافقت کند.
چطوری می‌توانست خواهر زنش را صیغه کند؟
به اجبار سر تکان داد:
– لازم نیست با کسی حرف بزنی بابا. مجبورم همین طوری تحمل کنم.
ایرج خان لبخندی زد.
نمی‌دانست پسرش برای چه آن قدر حساس بود؟
فقط کیان در خانواده‌ش، روی پوشش خیلی حساس بود.
– هیچ چیزیت به من نرفته جز قیافه‌ت. اگه همین شباهت هم نبود شک می‌کردم که واقعا پسر خودم هستی!
کیان لبخند کم رنگی کنج لبش نشست.
به این مسائل حساس بود و دست خودش نبود.
ایرج خان به کتفش کوبید و سر تکان داد:
– چون می‌دونم معذب میشی این پیشنهاد رو بهت دادم وگرنه صحرا برای ما هم عزیز بوده!
با خودش و دنیا باید چی کار می‌کرد؟
بعد از رفتن ایرج خان به خانه برگشت.
یک راست به آشپزخانه رفت تا قهوه درست کند.
دنیا خیلی آرام از کنار کیارا که خوابش برده بود، بلند شد و از اتاقش بیرون زد.
یک فنجان قهوه می‌توانست حالش را بهتر کند. سمت آشپزخانه رفت و با دیدن کیان کنار قهوه ساز، ایستاد.
به لباس و بدن لختش نگاه کرد و پوفی کشید.
با خودش زمزمه کرد:
– من که نمی‌تونم با ساز اون برقصم. اون بدش میاد پس بهتره نگاه‌ نکنه!
سمت کیان رفت و کنارش ایستاد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان هاوژین :

رمان هاوژین به قلم الهه افرنگ، به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+HnoQf0PwZKA0NGE0

 

بیوگرافی الهه افرنگ :

الهه افرنگ، رمان نویس و بیست و هفت ساله ساکن شهر تهران هستن.
به تازگی نویسندگی رو شروع کردن و رمان هاوژین اولین کار از ایشون هست که داستانی قوی داره و در ژانر خود بسیار موفق.

 

آثار الهه افرنگ :

رمان هاوژین – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها