رمان هزارچم
معرفی رمان هزارچم :
رمان هزارچم به قلم زینب ایلخانی داستان ریحانه است، دختری که بدون هیچ شناخت درستی از خودش، طرف مقابلش و زندگی وارد رابطه زناشویی میشه اما…
از پیام های مهم این رمان می توان به آگاه سازی مردم و به خصوص دخترهای جوان از اینکه ازدواج بهترین و تنها راه رشد و ترقی نیست و تا وقتی به خودشناسی و عزت نفس نرسیم و حقوق خودمون رو نشناسیم ظلم رو به خودمون تحمیل می کنیم. اشاره کرد. توی جنگ تن به تن زندگی جاودانهترین سلاح قلب و احساساتمونه…
رمان هزارچم شامل دو جلد است که هر دو در اپلیکیشن باغ استور قابل تهیه می باشد.
مقدمه رمان هزارچم :
تاريخ، هميشه بى رحم بوده است…
هميشه تلخ…
هميشه قاتل…
از چنگيز ها و اسكندر ها مي گويد؛
از قتل عام بشريت؛
از جنگ ها، از مرگ، از بى عدالتى…
از بذل و بخشش خاك سرزمين ها…
از جنايات بر سر تاج و تخت….
تاريخ مگر چند كوروش،
امير كبير،
كريم خان،
دارد؟!
مگر چند كشيش فداكار چون ولنتياين دارد؟!
براى همين از زنگ تاريخ متنفر بودم…
اما چند سالى است گير كرده ام زير سنگينى كتاب قطور تاريخ زندگى ام…
ميان برگ هاى كتاب تاريخ، خشكم كردند…
فصل هايش…
آه فصل هايش!
فصل هاى اين كتاب، تكرار مهر و آبان و آذر بود….
فروردينش هيچ وقت نرسيد…
زرد بود…
برف هم نداشت…
نه اشتباه نكنيد!
از مهر و آبان و آذر هاى آن سال ها نميگويم.
از پاييزى كه شما ميشناسيد؛ نميگويم…
درست مثل همين پاييز هاى جديد الوقوع!
همين ها كه نه باران دارد؛
نه اسمش هواي دو نفره است!
پاييز انفرادى…
پاييزش لعنتي تر از هر پاييزى است…
برگ هايش طلايي نميشوند، زرد ميشوند.
ميسوزند؛
خشك ميشوند؛
و بعد رفتگر يك مشت لاشه برگ،
لاشه زندگى؛
جمع ميكند و ميريزد داخل همين سطل هاي بزرگ و كريه سياه سر هر كوچه…
بعد لاشه برگ ها بين استخوان مرغ و ماهي و گاه پوشك كثيف يك بچه، ميگندند!
سمي ميشوند!
اصلا شايد اين آلاينده هاى پاييز هاي جديد، زير سر همين برگ هاى گنديده باشد!
پاييزى كه دود دارد…
خورشيدش از تابستانش لجوج تر ميتابد اما…
اما آه…
آه از سوز پدر كش هواى بي باران و خشكش،
كه چنان به پوستت ميتازد كه حس كنى بايد برگ شوي؛
زرد شودي؛
بسوزي؛
بگندي؛
بگندي و بعد…
بعد انتقامت را از همه مردم شهر بگيرى…
اما شايد يك قطره از آن پاييزهاى خوش،
هنوز آنجا مانده باشد…
آنجا در يكي از پيچ ها،
قدري عطر تو، با رنگ طلايي پاييز، بايد پيدا شود.
بايد…
زینب ایلخانی
خلاصه رمان هزارچم :
رمان هزارچم ۱ :
ریحانه کم سن و سال و بیتجربه فکر میکنه شهاب، پسر جسور و همه چیز تمومی که وارد زندگیش شده قراره تصویر واقعی عشق رو نشونش بده، غافل از اینکه ریحانه برای شهاب تنها یه طعمهاست تا بتونه از پسرعموش انتقام بگیره…
***
رمان هزارچم ۲ :
مانیا برای رسیدن به آرزوی تمام عمرش یعنی بازیگری سالهاست در تلاشه اما در نهایت وقتی تن به رابطه با امین کهن سوپراستار جذاب سینما میده زندگی روی دیگهای از خودش رو به مانیا نشون میده و روزهای تیره و بی رحم از راه میرسن…
مقداری از متن رمان هزارچم :
راننده هنوز مردد است.
– كجا پياده ميشي؟
– هزار چَم
خدا ميداند با گفتنش چه طور بغضم سر باز ميكند و من براى اينكه راننده اشكهايم را نبيند سريع سوار ميشوم و در را ميبندم….
راننده كه سوار ميشود، قبل از بستن در، “ياعلى” ميگويد.
بي اختيار سرم را بالا مي آورم.
صدايش در سرم كه نه، در جانم ميپيچد و من به دنبال خودش در اين فضاي چند وجبي ماشين ميگردم.
اما جز من و راننده، كسى اينجا نيست…
كسي نيست به رسم خداحافظ، دستش را كه هميشه تسبيح كهربايش ميان فاصله انگشت هايش جا خوش كرده را به پيشاني اش بزند و نام مولايش را صدا بزند…
كسي نيست كه علي علي قسمش باشد…
چادرم را روي صورتم ميكشم…
قسمم داده بود.
قسمم داد بود.
– ريحان! جان من نذاري اين دُر و مرواريد هاتو نامحرم ببينه…
صورتم را برگرداندم.
– اشكم رو در نيار كه نگران نباشى كسي ببينه.
شيرين اخم كرد و همان دست اسير تسبحش را به سينه ستبر و مردانه اش به عادت هميشه كشيد و گفت:
– الله اكبر!
دختر من كى اشك تو رو در آوردم؟
يعنى جرم پيازم بايد بندازى گردن شكسته من؟!
چاقو را ميان پيازهاي روي تخته رها ميكند.
بيني ام را بالا ميکشم، دنبالش ميدوم…
فرار نميکند.
مقاومت نميكند.
از پشت به گردنش آويزان ميشوم.
آنقدر بلند است كه پاهايم در هوا تاب ميخورد. گردنش را ميبوسم و با خنده ميگويم:
– گردنِ گردنت نميندازم
همه چى گردنِ اين شكم قلمبه اته كه صبح تا شب گشنه است و هوس يك چيزي ميكنه.
با همان خنده مردانه دست ميكشد روى شكمش.
– همش يك ذره شكم دارم ها.
تازه اينم شناسنامه و هويت يك مرد ايرانيه.
بعد دست مي اندازد از پشت سرش مرا جلو مي آورد و در آغوشش آنقدر فشارم ميدهد كه مثل هميشه از صداي جيغ هايم ” عزت خان”
در قفس كوچكش، هزار بار سوت بكشد و با ذوق صداي مرا تقليد كند و پشت سر هم بگويد:
– آي آي خورديم….
ميان قهقهه، رهايم ميكند و دستش را چند بار رو به قفس كاسكوى بيچاره تكان ميدهد
– آي عزت خان مگه خودت ناموس ندارى؟ سرت رو ميكنم با صداي زن من جلو كسى اين جملات رو بگى.
صداي خنده هايمان ميپچيد ميان هق هق امروزم در سكوت ماشين.
و مردي كه مكرر و نگران ميپرسد:
– آبجي آبجي؟
چي شده؟
خوبي؟
به خودم مي آيم.
زير چادر اشك هايم را پاك ميكنم.
سرم را بالا مي آورم.
– من خوبم آقا
ولي ممكنه تا رسيدن به هزارچم بذاريد تو حال خودم باشم؟!
از حرفم، خوشش نيامده كه فقط سر تكان ميدهد و بعد با يك لحن دلخور ميپرسد:
– كجاى هزارچم پياده ميشي؟
من در حالى كه از ترافيك ميدان آزادي، حسابي در عذابم؛ جواب ميدهم:
– نميدونم
– يعني چي؟
وسط جاده ميخواى پياده شي؟
دستم را روى سرم ميگذارم.
چشم هايم را ميبندم.
– فقط منو به هزار چم برسون…
خواهش ميكنم.
كلافه پوف ميكشد و بعد، راديو ماشينش را روشن ميكند.
لعنت به مشروح همه ى خبرها…
به اينكه حمله تروريستى در ديرالزور، جان چند بى گناه ديگر را گرفته است.
نشست وزير امور خارجه در تركيه با همتاى روسى اش، كدام درد مرا دوا ميكند؟
اصلا به من چه، چند نفر در تظاهرات ضد ترامپ مقابل برج او شركت كردند؟!
اما…
اما براى تو مهم بود.
براي تو، همه آدم هاي دنيا جز خودت مهم بودند.
براي همين بود كه همه اخبار شبانه روز را دنبال ميكردي…
براي تو كه با شنيدن خبر پلاسكو،
همراه خانواده آتش نشان ها هر لحظه منتظر خبر زنده بودنشان بودى.
براي تو كه با ديدن خبر قتل عام كودكان ميانمار، با هر دو دست بر سر خودت زدى.
براي تو كه خبر كوله بر هاى ايرانى، كمرت را خم كرد.
تو حتي براي خشك شدن درياچه اروميه نگران بودي.
تو دلواپس آخرين قلاده هاى يوز ايراني هم بودي.
راستى تو اصلا كى بودى؟
چرا شبيه بقيه آدم هايى كه تا امروز شناختم و ديدم نبودى؟
اهل همين كره زمين خودمان بودى؟!
نحوه تهیه و مطالعه رمان هزارچم :
دانلود رمان هزارچم اثر زینب ایلخانی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:
بیوگرافی زینب ایلخانی :
من زینب ایلخانی هستم و از وقتی خودم رو شناختم از هر چیزی که گوش و چشمم رو دنبال خودش میکشید هزارتا قصه بافتم و این قصهها به محض اینکه الف رو از ب تشخیص دادم روی کاغذ اومدن. اما وقتی اولین کارم یعنی این مرد امشب میمیرد رو شروع کردم فکرش رو هم نمیکردم این کار بشه نخ نامرئی من برای وصل شدن به زندگی. من شدم خدای داستانها و شخصیتهام و اونها شدن شعله روزهای تاریک و سردم و مخاطبهام شدن روح این جهان کوچک… این جهان کوچک همیشه یه دشت هموار و آفتابی نیست، گاهی میشه یه رشته کوه بیرحم و سنگی که انگار تماما سربالایی و به مقصد نرسیدنه. بارها خسته شدم، کلمه کم آوردم یا قلمم خشکید اما آخرش باز هم من بودم و سکوت شب و زمزمه دلم که میگفت هنوز خیلی قصهها منتظرن برای گفته شدن…برای شنیده شدن.
آثار زینب ایلخانی :
رمان آوای درنا – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان مرگنواز – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان هزارچم ۱ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان هزارچم ۲ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ماه طوفان – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان بتسابه – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان شاه دخترون – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان مسافر کوچه آرام – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان شروع من – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان اما خاکستری – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان دژآشوب – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان چهل و نه کبوتر – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان آخرین سرو – در دست چاپ
رمان زندگی خصوصی یک زن – در دست چاپ
رمان بربط – در دست چاپ
رمان این مرد امشب میمیرد – در دست چاپ
رمان عابر بیسایه – در دست چاپ
رمان با سقوط دستهای ما – در دست چاپ
رمان آقای هنرپیشه – در دست چاپ
رمان باغ جهنم – در حال تایپ