رمان هکاته
مقداری از متن رمان هکاته ۱ :
به دلیل وجود صحنههای ترسناک خواندن این رمان به افراد زیر شانزدهسال توصیه نمیشود.
***
– بهت گفته بودم؟
اولین گاز را به ساندویچش میزند.
– چیو؟
دستم را زیر چانه میزنم.
– وقتی یه نوزاد کوچیک بودم یه بار یه جنی اومده بود تو اتاق و میخواست منو با خودش ببره.
چشمانش با ترس گرد میشود.
خوب میبینم که رنگ چهرهاش چطور در کسری از ثانیه میپرد.
– جدی که نمیگی؟
سرم را تکان میدهم.
– چرا کاملا جدی میگم.
و کاغذ ساندویچم را پایین میکشم.
خیلی گرسنه هستم و با خودم میگویم کاش دو نانه گرفته بودم.
– یعنی…چی؟
نگاهی میکنم به نارگل که انگار پاک اشتهایش را از دست داده است.
– مامانم خیلی به چله و اینا اعتقاد داره. مامانبزرگم از اون بدتر بود. میگفت یه ماهت بیشتر نبود که رفتم حموم و من موندم تنها تو اتاق.
لقمهی تو دهانم را قورت میدهم.
چند نفری از دانشجوها وارد سلف غذاخوری میشوند.
مقداری از متن رمان هکاته ۲ :
نگاه نارگل مات مانده است به من.
گاز دیگری به ساندویچ همبرگرم میزنم.
از دست نارگل کفریام.
بین این همه انتخاب چرا همبرگر؟!
صاف در چشمان دودو زدهاش نگاه میکنم.
– وقتی از حموم میاد بیرون میبینتش.
عضلات صورت نارگل منقبض میشود.
– کیو؟
– همون جنهرو. با یه دست لباس سفید و موهایی بلند و طلایی وایستاده بود بالاسرم. مامانم میگه یه جوری نگات میکرد…نگاهش یه حالتی داشت.
نارگل باقی ساندویچش را دست نخورده میگذارد روی میز.
صورتش تقریبا کبود شده است و بنظر میآید نمیتواند نفس بکشد.
بدون توجه به حالش ادامه میدهم.
– تا مامانم میبینتش یه وردی میخونه و اون جنه هم پا میذاره به فرار.
– بسه دیگه توروخدا.
با اخم نگاهم میکند.
– فکر نکن با این حرفات میترسما.
شانههایم را بالا میاندازم.
– من دروغ نمیگم.
– بعدش چی؟
– بعدش؟!
برایم جالب است که نسبت به شنیدن این اتفاق کنجکاو شده باشد.
– دیگه نیومد سراغت؟
– نه ولی…
سکوتم کفرش را بالا میآورد.
– ولی چی؟
لبهایم کمی کش میآیند.
– گاهی حسشون میکنم.
نارگل تلاش میکند حرفم را باور نکند.
– دیگه مزخرف نگو.
– شده یهو تو تنهایی صداهای عجیب و غریب بشنوی؟! یا تو خیالاتت تصاویر واقعی ببینی.
نارگل اینبار نمیتواند ترسش را پنهان کند و آشکارا دستهایش شروع میکنند به لرزیدن.
بلند میشود و همزمان ساندویچش را برمیدارد.
– اینارو برای شوهرتم تعریف میکنی؟!
مقداری از متن رمان هکاته ۳ :
نگاهم به سمتش بالا میرود.
– کاوه؟ یکی دوبار گفتم…اونم مثل تو.
– مثل من؟
– آره.
و لبخند میزنم.
– باور نمیکنه.
نارگل حقبه جانب میگوید.
– حق داره خداییش. امیدوارم تو زندگی با تو دیوونه نشه.
مانند نارگل بلند میشوم و بند کیفم را روی شانهام میاندازم.
از باقی خوردن ساندویچم منصرف شدهام و فقط چند قلپ از نوشابهی زردم مینوشم.
– اتفاقا کاوه پایهی فیلمای ترسناکه.
همراه نارگل از بوفه بیرون میآییم.
چپچپ نگاهم میکند.
– خوبه. خدا در و تخته رو با هم جور کرده.
شاید حق با نارگل باشد. درست نمیدانم من و کاوه میتوانیم همان در و تختهای باشیم که نارگل میگوید یا نه.
کاوه از یک خانوادهی پولدار بود و من معمولی.
پدر کاوه و همینطور عمویش برجساز بودند و پدر من یک مغازهی روسری فروشی داشت که بعد از فوتش من و مادرم آنجا را تبدیل به بوتیک خرازی کردیم.
مادر کاوه همیشه از بهترین برندهای پوشاک و کفش و کیف استفاده میکرد و من و مادرم شبهای عید هم دنبال فروشگاههای حراجی میگشتیم.
پس من و کاوه شاید در و تخته نبودیم اما عاشق…چرا!
مقداری از متن رمان هکاته ۴ :
همین عاشقی هم کار دست کاوه داد که با وجود مخالفتهای مادرش محکم بایستد جلوی آنها و بگوید یا شوکا یا هیچکس.
عموخسرو…عموی کاوه بود که پنجاه سالی از عمرش میگذشت اما هرگز نفهمیدم چرا تا به آن سن ازدواج نکرده بود.
عمو خسرو واسطهی کاوه شد تا مادرش ماهرو را راضی به ازدواجمان کند.
که موفق هم شد.
نسبت به پدر و مادر کاوه هم خوشبرخوردتر و صمیمی بنظر میرسید.
کاوه شغلش را از پدر و عمویش به ارث برده بود.
یک روز من را با خودش برد بالای یکی از ساختمانهای نیمه آماده و یکی از واحدها را نشانم داد.
بالای تراس ایستادم و چشم دوختم به ویوی پیشرویم.
تمام شهر زیر پاهایم بود.
– اینجا چقدر باحاله کاوه.
از لحن هیجانزدهام کاوه به خنده افتاد.
– از خونه چی؟ از خونه هم خوشت اومده؟
با چشمانی گرد از تعجب نگاهش کرده بودم.
– نگو که…
بین حرفم خندید.
– درست حدس زدی…میخوام بعد از ازدواجمون همینجا زندگی کنیم.
نفسم از شوق زیاد بند اومده بود.
باورم نمیشد.
مقداری از متن رمان هکاته ۵ :
کاوه تعریف کرد که واحد خودمان را با سلیقهی خودش ساخته و البته میخواست رنگ کابینتها و طرحشون با سلیقهی من باشد.
کاوه را اولینبار در جشن تولد نارگل دیده بودم.
رفیق صمیمی آریا بود؛ دوستپسر نارگل که خودش ترتیب تولد نارگل و توی یکی از کافههای شهر داده بود و هممون دور از چشم نارگل دعوت شدیم تا سورپرایزش کنیم.
همون شب متوجهی کاوه شدم که یک لحظه هم نگاهش را از من برنمیداشت.
آنقدر نگاههایش طولانی و معنادار بود که کلافه شدم و خواستم قبل از اینکه نارگل کیک تولدشو بین همه تقسیم کند از آنجا بیرون بزنم.
کادوی تولدشرو دادم و زیر گوشش گفتم:
– نارگل من باید برم.
جا خورد و از چهرهاش خواندم که توقع نداشت زودتر از تموم شدن جشنتولدش از کافه بیرون بزنم.
– خب بمون دیگه.
مجبور شدم به دروغ متوسل بشوم.
– راستش مامانم حالش زیاد خوب نبود اومدم…زودتر برم بهتره. یکم نگرانشم.
لبی برچید و گفت:
– باشه پس از حالش بهم خبر بده.
سریع سر تکان دادم و گفتم:
– باشه.
از کافه که بیرون زدم سر خیابون اصلی ایستادم تا سوار تاکسی شوم.
همان موقع بود که ماشین شاسیبلند سفیدی جلوی پاهام ترمز زد و شیشهشو پایین کشید.
– میشه لطفا سوارشین؟
با دیدن کاوه هم شوکه شده بودم و همه از عصبانیت چیزی نمانده بود آمپرم بالا بزند.
چطور بعد از من جشن را ترک کرده بود؟
لب گزیدم و سمت پنجرهی ماشین رفتم و کمی خم شد تا بتوانم بهتر او را ببینم.
– اینجام دست از سرم برنمیدارین؟
بدون توجه به اخم و غضبم لبخند زد.
– بشینین لطفا.
به خواهش توی لحنش چشمغرهای رفتم و در عقب ماشینشو باز کردم و نشستم.
قبل از اینکه حرفی بزند اعتراض کردم:
– فکر نمیکنین کارتون درست نبوده که بعد من از کافه اومدین بیرون.
از داخل آینهی جلوی ماشین نگاهم کرد و لبخند زد.
– آخه میترسیدم برین.
از صداقت کلامش هم خندهام گرفته بود و هم عصبانی بودم.
– ببخشید اسمتون شوکا بود دیگه، درسته؟!
میدانستم که میخواهد سر حرف را به یک بهانهای باز کند.
– بله.
– چه اسم قشنگی!
خندهام گرفت.
جز این حرف دیگری میزد جای تعجب داشت.
– شما عادت دارین هرجا میرین زل بزنین به دختر مردم؟
مقداری از متن رمان هکاته ۶ :
اینبار با تعجب سرش به طرفم برگشت.
– نه...اصلا.
کاوه برعکس من که عصبانی و برافروخته بودم لبخندی زد و گفت:
– ولی امشب به چهارمیخ کشیده شدم.
نوع ابراز محبتش برایم عجیب بود.
مستقیم نگفت ازت خوشم اومده.
نگفت شما اولین دختری هستین که مهرش افتاده تو دلم.
حتی نگفت برسونمت تا خونه.
حرفشو زد و با سکوت طولانیش مجبورم کرد از ماشینش پیاده شوم و بار دیگر برای گرفتن تاکسی سر خیابان بایستم.
ارتباط من و کاوه به همون شب ختم نشد.
بار دیگر توی گالری نقاشی یکی از دوستان مشترک خودم و نارگل دیدمش.
خیره شده بود به یکی از تابلوهایی که خودمم از طراحیش خوشم میاومد.
– قشنگه نه؟
برگشت و با لبخند نگاهم کرد.
– نه به اندازهی لبخند تو.
انتظارش را نداشتم اینقدر صریح و رک ازم تعریف کند.
تا آن روز هم برایم پیش نیامده بود که پسری بخواهد از من یا لبخندم تعریف کند.
شنیدن این حرفها برای من تازگی داشت.
من و کاوه چندبار دیگر هم به بهانههای دورهمی دوستانه و کافه رفتن یکدیگر را دیدیم و این دیدارها تبدیل شد به ملاقاتهای دوستانه و البته صمیمیتر.
مقداری از متن رمان هکاته ۷ :
هربار بیشتر از قبل احساس میکردم چقدر به دیدنش عادت کردهام.
وقتی پای ازدواج ما وسط آمد طبق انتظارم خانوادهی کاوه مخالفت کردند.
بخصوص مادرش که همیشه تمایل داشت کاوه باید با دخترخالهاش نیوشا ازدواج کند.
اما کاوه میگفت هیچ علاقهای به نیوشا نداره.
و در اصل نیوشا مثل خواهرشه.
کاوه به ناچار عموخسرو رو واسطه کرد برای خواستگاری.
عمویی که خودش زن و بچه نداشت اما به قول کاوه احساسات جوونا رو درک میکرد و بهشون احترام میگذاشت.
پادرمیونی عموخسرو پدر و مادر کاوه رو مجاب کرد تا قبول کنند برای خواستگاری پا پیش بگذارند.
هرگز نگاههای تحقیرآمیز مادر کاوه را تو شب خواستگاریام فراموش نمیکنم که چطور خیره شده بود به در و دیوار و وسایل خانهی ما.
وسایلی که پدر و مادرم در تمام سالهای عمرشان خرد خرد پولشان را جمع کرده و خریده بودند.
جوری سر سنگین رفتار میکرد که ابروهای مادرم توهم رفت.
جو بدی بود اما همهچیز با خنده و شوخیهای عموخسرو میگذشت.
حرف مهریه که شد مادرم گفت چهارده سکه. گفته بود طلای بیشتر خوشبختی نمیاره.
خوب متوجه شدم که مادر کاوه ابرویی بالا انداخت و همونجایی که نشسته بود تکونی به خودش داد.
شاید فکر میکردند من پول کاوه رو میخوام نه خودشرو.
پدر کاوه زیاد حرف نمیزد. در واقع ریش و قیچی را سپرد به دست تنها پسرش.
کاوه برای جشن ازدواجمان به معنای واقعی کلمه سنگتمام گذاشت.
بهترین تالار و عکاسیو رزرو کرد و حتی به اصرارش لباس عروسم را خریدم. هرچه گفتم یک شب بیشتر نیست و میشود اجارهاش کرد اما به خرجش نرفت و گوشش بدهکار این حرفها نبود.
منم یکی از شیکترین و مد روزترین لباسعروسو برای جشنم انتخاب کردم. آرایشگاه را هم نارگل به من معرفی کرد و از کارش واقعا راضی بودم.
وقتی کاوه با ماشینش اومد دنبالم با دستهایم دامن لباسمو بلند کردم و با راهنمایی فیلمبردار به سمت کاوه رفتم که توی کت و شلوار جدیدش از همیشه جذابتر بنظر میرسید.
دستهگلی از گلهای رز رو به دستم داد و سرش را به طرفم کشید.
– چقدر خوردنی شدی تو آخه.
خندهام گرفته بود، با این حال گفتم:
– تو هم که خوشتیپتر از هر موقع.
چشمانش با شنیدن تعریف من برق زد و در جلوی ماشینو باز کرد.
– بفرمایید ملکهی من.
مقداری از متن رمان هکاته ۸ :
نرم و کوتاه خندیدم و آهسته نشستم و کاوه کمک کرد تا دامن لباسمو جمع کنم.
قلبم از این همه خوشی داشت از سینهام بیرون میزد. نمیتوانستم باور کنم از امشب، کنار کاوه در خانهی خودمان زندگی میکنم.
از قبل جهیزیهی آبرومندی که مادرم تهیه دیده بود را در خانه چیده بودیم.
البته که به اصرار کاوه تلویزیون و یخچال و مبل را خودش خرید و من و مادر هم مخالفتی نکردیم.
همهچیز خوب و عالی پیش میرفت و من به خوبی میتوانستم برق حسادت و حسرت را توی چشمان دختران فامیل بخصوص از طرف آشنایان کاوه ببینم.
احساس میکردم با همهی آنها وارد یک جنگ برابر شده بودم که حالا با پیروزیام کاوه را به دست آوردهام.
شب ازدواجمان به سرعت برق و باد گذشت. وقتی وارد آپارتمان شدیم از خستگی روی پاهایم بند نبودم.
با کمک کاوه لباسم را درآوردم و بعد آن را همانطوری گذاشتم توی کمد دیواری.
خوشحال بودم که به حرفش گوش کردم و لباسم عروسم را خریدم.
بعد از دوش آب گرم دلم میخواست بخوابم. کاوه دستم را گرفت و فکر کردم لابد معاشقه میخواد. کمی هم استرس داشتم و میترسیدم.
کاوه چند لحظه با لبخند نگاهم کرد و یکدفعه لبهایش را چسباند به لبهای پرعطش من.
چشمانم را بستم و تو این بوسهبازی عاشقانه همراهیش کردم.
مقداری از متن رمان هکاته ۹ :
وقتی سرش را بلند کرد لبهایم میسوخت اما تنم تازه داغ شده بود و دلم میخواست این لذت ادامه پیدا کند.
– خسته که نیستی.
– یکم.
– فیلم ببینیم؟
تعجب کردم.
– امشب.
خندید:
– آره.
– واقعا؟
چشمکی به روم زد.
– ببینم اهل فیلم ترسناک هستی؟
چشمام دیگه گرد شده بود.
– حالا چرا ترسناک؟
بلندتر خندید.
– پس میترسی؟
کمی بهم برخورد.
دلم نمیخواست کاوه شب اول زندگی مشترک، مرا دست بیاندازد و مسخره کند.
حق به جانب گفتم.
– نه خیرم. مگه فیلم ترسناک ترس داره؟ تازه من اتفاقات ترسناکتر از فیلمو از سر گذروندم.
کنجکاو نگاهم کرد.
– مثلا چی؟
دستش را گرفتم و کنارش روی مبلی نزدیک تلویزیون نشستم.
همان خاطرهی یک ماهگی و آمدن جنی بالای سرم را برایش تعریف کردم و پشتبندش گفتم:
– مامانم همیشه میگفت شاید تو یه روزی عروس اونا بشی.
– عروس کی؟
سرم را بلند کردم و به وضوح دیدم که رنگ صورت کاوه کمی پریده بود.
با بدجنسی گفتم:
– از ما بهترون.
اخم کرد و آهسته زد به بازویم.
– پاشو بریم بخوابیم.
خندیدم و ابروهایم را همزمان بالا انداختم.
– پس فیلم ترسناک چی شد؟
– ولش کن الان خستهایم جفتمون.
– ترسیدی نه؟
با همان اخمی که او را خواستنی و جذاب میکرد نگاهم کرد.
– نه خیرم…من که این چرندیاتو باور نمیکنم.
اینبار بلندتر زیر خنده زدم.
– آخ آخ کاوه…اعتراف کن ترسیدی.
بلند شد و دستم را کشید.
– گفتم بریم بخوابیم.
مقداری از متن رمان هکاته ۱۰ :
تسلیم شدم و کوتاه آمدم. با این حال برایم جذاب بود که برخلاف زن و شوهرهای دیگر که شب اول ازدواجشون به معاشقه و نوازش میگذشت من و کاوه پای فیلم ترسناک بنشینیم.
کاوه مرا روی دو دستش بلند کرد و تا روی تخت دو نفره کشاند.
کمی رو به من خم شد و با لبخند و فراموشکردن موضوع قبلی، دستی به خرمن موهایم کشید و آن را از روی صورتم کنار زد.
دوباره بدنم داغ شده بود و عجیب هوس همآغوشی با مردی را کردم که با تمام وجود دوستش داشتم.
کاوه با پایین آوردن سرش دوباره لبهایم را بوسید و این بوسهها به گردن و شانههایم رسید. تمام وجودم گر گرفت و همزمان با باز کردن دکمههای پیراهنش و بیرون کشیدن آن، دستهایم را پشت کمرش قفل کردم.
یک لحظه میان احساسات نابم، سرمایی به تنم نشست.
سرمایی شبیه اینکه که شخصی نامرئی از وجودم رد شده باشد.
نفهمیدم واقعا کسی را دیدم یا همهچیز در خیالم گذشته بود.
نحوه تهیه و مطالعه رمان هکاته :
از طریق سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه می باشد.
بیوگرافی ستاره شجاعی مهر :
خانم ستاره شجاعی مهر متولد ۱۳۶۸/۱۲/۲۷ می باشند. فوق دیپلم کامپیوتر دارند و نویسندگی را از سال ۱۳۹۶ شروع کرده اند.
رمان های ستاره شجاعی مهر :
رمان هکاته
رمان گلهای پیراهنت-مجازی باغ استور
رمان طبقه تاریک-مجازی باغ استور
رمان از هم گذشتیم-مجازی باغ استور
رمان فنا-مجازی باغ استور
رمان بوسه مرگ-مجازی باغ استور
رمان سرو دلدار-مجازی باغ استور
رمان پای درخت سیب-مجازی باغ استور
رمان کیک شکوفه آبی-مجازی باغ استور
رمان فصل پرنیان از نشر آئی سا
رمان شهرگناه از نشر آراسبان
رمان پروانههای بنفش از نشر آراسبان
رمان حوالی اردیبهشت از نشر آئیسا
رمان وقتی تو رفته بودی از نشر علی
رمان چلچله از نشر آرینا
رمان سنگاش از نشر علی
رمان سالاد سزار از نشر علی
رمان عطر کلاسیک از نشر علی
رمان ماهورا از نشر آئیسا
نظرتون درمورد رمان هکاته رو زیر همین پست برام بنویسید تا بهتر بدونم چه رمان هایی براتون بذارم.