رمان پنجمین فصل سال

بازدید: 7 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 27 آبان 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۲۸ بعد از ظهر
دانلود رمان پنجمین فصل سال

معرفی رمان پنجمین فصل سال :

در رمان پنجمین فصل سال محرابه سادات قدیری راوی تفاوت نسل هاست. تفاوت هایی که در اجتماع به وفور دیده میشود. تفاوت هایی که مخرب روان یک فرد میگردد.

قلم پخته و قوی محرابه سادات قدیری از همان ابتدای رمان پنجمین فصل سال مخاطب را با چراهایی مختلفی روبرو می‌کند که جواب آنها در طی داستان به زیبایی روایت می‌شود. شخصیت پردازی قوی این رمان یکی از چندین نکات مثبت رمان محسوب میشود که برای هر کدام پایان جالبی در نظر گرفته شده.

 

مقدمه رمان پنجمین فصل سال :

تمام سالها تمام فصلها همه ی مفهوم یک زندگی، همه ی تقویمم گمشده است به دنبال ،فصلم به دنبال فصلی جدید، فصلی که نه بهار است و نه تابستان نه پاییز است و نه زمستان فصلی نوتر فصل پنجم

خوب است و عمری خوب می ماند مردی که روی از عشق میگیرد دنیا اگر بد بود و بد تا کرد یک مرد عاشق خوب می میرد. از بس بدی دیدم به خود گفتم باید کمی بد را بلد باشم…

من شیر پاک از مادرم خوردم

دنیا مجابم کرد بد باشم.

عليرضا آذر

 

خلاصه رمان پنجمین فصل سال :

پندار بعد از گذشت سالیان دراز به پیشنهاد روانپزشک خود به ایران بازمیگردد. او به خاطر انتخاب در ازدواج از سمت خانواده طرد شده و خود را مقصر مشکلی که برای فرزندش پیش آمد میداند او با تمام اصرار خود برای وصل نشدن به گذشته و خانواده ای که نمک به زخمش بودند با البرز رفیق صمیمی گذشته ی خود روبرو میشود و همین سرآغتز تازه ای در زندگیش میگردد.

 

مقداری از متن رمان پنجمین فصل سال :

ایستادم. چند ثانیه به هم نگاه کردیم و بعد هر دو همزمان مردونه و محکم همو به آغوش کشیدیم.

باورم نمیشد! خودش بود چهار سال بود ندیده بودمش! چهار سال بود صمیمی ترین رفیقم رو ندیده بودم  چهار سال بود هیچ کسو ندیده بودم! چهار سال تموم گذشته مو پاک کرده بودم و حالا یکی از پر رنگ ترین آدم های گذشته روبه روم ایستاده بود!

خودشو از بین دستهام بیرون کشید و با لبخند گفت:

_له شدم پسر خوب انار که آب لمبو نمی کنی !

با همه ی بغض و به هم ریختگی درونیم لبخند زدم و خیره خیره نگاهش کردم. نشست روی صندلی گوشه ی اتاق و پاشو انداخت روی پای دیگه اش و با لبخند پرسید:

_چی شده عزیزم؟ یا این چهار سال آدم ندیدی یا آدم به خوش تیپی من

ندیدی یا اینکه سلسله جبالی که پاگیر نباشه و بتونه راه بره ندیدی هان؟

روبه رویش نشستم نشستن که نه در واقع و ا .رفتم هنوز اون قدر شوکه بودم که دهنم برای گفتن حرفی باز نمیشد.

خودشو روی صندلی جلو کشید موشکافانه نگاهم کرد و پرسید:

_خوبی؟ می خوای بگم منشیت برات به لیوان آب قند بیاره؟ چرا حرف نمی زنی؟ چیزی که خیلی قوی ازت تو خاطرمه صدای خیلی خیلی گرم و قشنگت بود. به حمد خدا همین یه نعمتی هم که داشتی از دست رفت؟ لال شدی انشاالله؟

_اینجا چیکار میکنی؟ چه جوری فهمیدی؟!

رفت عقب و به صندلی تکیه داد و گفت:

_نه خدا رو شکر هنوز عوض نشدی همون عوضی ای که بودی هستی ! آدم

بعد از این همه سال صمیمی ترین رفیق شو میبینه جمله شاعرانه تری از خودش در میکنه.

دوباره لبخند روی لبم .نشست دلم برای این لودگی ها تنگ شده بود. دلم برای البرز بیشتر از هر چیزی تنگ شده بود اصلا مگر به غیر از البرز دلتنگی دیگه ای هم داشتم؟!

نگاه شو تو اتاق چرخوند و گفت:

_چند وقته برگشتی که خیلی خوب جاگیر شدی با معرفت؟

_سه هفته است.

_و تو این سه هفته حتی به درصد هم به ذهنت خطور نکرده بیای منو ببینی یا لااقل خبری از خودت بدی نه؟!

به ذهنم نه ولی به دلم چرا

البرز که خودشو آماده کرده بود برای جواب دادن یهو سکوت کرد. خیره نگاهم کرد و گفت:

_بعد… اون وقت اون عقل مغزخر خوردمات جلوی دل تو گرفت؟!

از جام بلند شدم و همونجوری که میرفتم سمت پنجره تا بازش کنم با

لبخند گفتم:

هنوز همون البرزی چهار سال بزرگتر شدی چهار سال پیرتر شدی به همون اندازه هم بددهن تر شدی.

بلند خندید و از جاش بلند شد کنارم ایستاد و گفت:

_پیر خودتی یک بددهن خودتی دو ! دلم برات یه ذره شده بود، سه!

برگشتم سمتش و زل زدم به چشمهاش چشمهاش منو یاد نبایدها می انداخت.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان پنجمین فصل سال :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی محرابه سادات قدیری :

خانم محرابه سادات قدیری ملقب به رهایش متولد آذر ماه سال ۱۳۶۱ متولد ساری هستند. ایشان کارشناس علوم تربیتی دارند و نویسندگی را از سال ۱۳۷۸ آغاز کردند اما این حرفه را از سال ۱۳۹۲ به صورت جدی ادامه دادند. ایشان علاوه بر نویسندگی مشغول به ویراستاری نیز می‌باشند.

 

رمان های محرابه سادات قدیری :

رمان حسرت ، با نام جدید کوچ بی رفتن _ در دست چاپ

رمان پنجمین فصل سال _ انتشارات علی

رمان آبان ماه اول زمستان است _ در دست چاپ

رمان دست‌هایم حافظه دارند _ در دست چاپ

رمان پنجره‌ها می‌میرند _ در دست چاپ

رمان برای خوب بودن حالم _ در دست چاپ

رمان روز را بلندتر می‌خواهم _ انتشارات علی

رمان کنار کبود کدر _ در دست چاپ

رمان بادها مسیر دیگری دارند _ انتشارات سخن

رمان شاید خدا گم شد _ انتشارات سخن

رمان هست‌ های نیست، با نام جدید آوار سپیدار _ در دست چاپ

رمان میان لاشه‌ی ایستگاه متروکه _ انتشارات علی

رمان هجوم وهم بیابان‌ها _ در دست چاپ

رمان فصل بی‌مرگی _ در دست چاپ

رمان خزان خنده‌ های خزر _ در دست چاپ

رمان پشت باغ نظر _ در حال نگارش

رمان تنهایی ماهتینار _ در خال نگارش

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها