رمان پیله تنیدم به سکوت

بازدید: 5 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 8 آبان 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۲۹ بعد از ظهر
دانلود رمان پیله تنیدم به سکوت

معرفی رمان پیله تنیدم به سکوت :

رمان پیله تنیدم به سکوت با توجه به حجم کمی که دارد مخاطب را با مجهولات زیادی همراه میکند.

پروانه، دختری که در این رمان پر از خشم و نفرت و کینه است و قصد بخشیدن ندارد. مخاطب های رمان پیله تنیدم به سکوت دست و پنجه ی زیادی نسبت به احساساتی که در هر پاراگرافش خرج شده نرم میکنند.

 

مقدمه رمان پیله تنیدم به سکوت :

به نام خدایی که همیشه هست

حرفی نداشتم

میان مرگی که به طول انجامید

دردی که ریشه دواند

فریادی که در بطن حنجره ام خفه شد و سکوتی که پیله ی تنهایی ام شد.

حرفی نداشتم. من حق حرف زدن نداشتم حالا اما ورق برگشته است

آمده ام که زنده شوم. که درمان شوم.

که فریاد زنم که پیله بگشایم.

 

خلاصه رمان پیله تنیدم به سکوت :

رمان پیله تنیدم به سکوت روایت دختری زیباست که به خاطر اعتیاد پدرش در سن ۱۶ سالگی مجبور به اجاره ی رحم میشود و بعد از زایمان به اجبار همان خانواده ای که بارها مورد سو استفاده جنسی قرارش داده بودند، آن خانه را ترک میکند اما بعد از سالها با به دست آوردن امتیازات زیادی به قصد انتقام بازمیگردد.

 

مقداری از متن رمان پیله تنیدم به سکوت ۱ :

بیشتری پیدا میکرد خیره اش شدم

_من میخواستم با خودتون صحبت کنم خانم پاکزاد. استهزاء پاکزاد گفتنش لبخندم را بیشتر کرد.

– منتظرم که حرف هاتون رو بشنوم.

انگار کمی شوکه اش کرده بودم خونسردی من. مطمئناً چیزی نبود که انتظارش را داشته باشد.

_حتماً در جریان نمایشگاهی که پیش رو داریم هستید. ترجیح من اینه که شما توکارخونه مشغول ،بشید فقط برای این بازه ی کوتاه زمانی شد.

_این یه پیشنهاده یا دستور؟

پوزخندی زد و نگاهش این بار سخت تر از دقایقی پیش خیره بچشم.

– حضور شما الزامیه خانم پاکزاااد.

– روی تقاضاتون فکر میکنم و تا فردا بهتون اطلاع میدم که امکان اومدن دارم یا خیر. و با حفظ لبخندم از جا برخاستم با نگاهی به ساعتم گفتم:

_من كمی ديرم شده با اجازه تون.

قدم دومم به سوم ،نرسیده با صدا و لحنی که نشان از خشم عمیقش داشت ایستادم. لبخندم همچنان وسعت می یافت.

_برای چی برگشتی؟

به سمتش چرخیدم.

_خودتون از وکیلم خواستید.

قدم به سمتم برداشت و دستهایش را بند جیبهای شلوار خوش ترکیب و شیکش کرد. در یک قدمی ام ایستاد. فاصله ی قدی پانزده سانتی مان به مدد کفشهای پاشنه دار من آن قدرها که باید آزاردهنده نبود.

_اگه فکر کردی حتی یک درصد اجازه میدم به خونواده م نزدیک بشی کور خوندی .

_من ذره ای نیاز به نزدیک شدن به خونواده تون ندارم، جناب مشیری

و یک قدم فاصله را به نیم قدم تقلیل دادم و کمی خودم را بالا کشیدم تا لب هایم نزدیک گوشش قرار گرفت.

_من عاشق اینم که بیرون گود وایسم و نابودی حریف و ببینم.

خنده ام باز تکرار و دستگیره ی در میان دستم محکم شد.

_باهاتون تماس میگیرم جناب مشیری

سری برای منشی زیبا و شیک تکان دادم و در اتاقک آسانسور، به خنده ی شادم اجازه ی پیشروی دادم یک هیچ جلو بودم افتخار بزرگی بود.

یک هیچ جلو بودن از وارث تام الاختیار مشیریها، یعنی دستیابی به قدرتی که باید.

 

مقداری از متن رمان پیله تنیدم به سکوت ۲ :

در تمام مدت شام مهدخت خیره نگاهم می کرد. می دانست عصبی هستم میدانست زور میزنم تا اشکهایم روان نشوند، می دانست دلم جیغ کشیدن و شکستن هرچه دم دستم میآید را می خواهد و پا روی دلم میگذارم.

منتظر بود منتظر خروش یک باره ام از همان خروشهایی که درست در زیرزمین همین خانه نصیبشان شده بود ماه ها با این خروشهای عصبی من جنگیده بود نمی خواستم تکرارشان کنم نمی خواستم کارم باز به همان قرصهای اعصاب برسد.

_خوبم مهدخت جان

چشم هایش را لحظه ای بست و گفت:

_تو خودت نریز

_مگه میشه؟

– سعی کن.

دارم آتیش میگیرم بهم میگه به خونواده م نزدیک نشو! یه آدم چه قدر میتونه پست باشه؟! به خونواده چه قدر میتونن پست باشن؟؟

دست روی دستم گذاشت. گرمای دستش خوب بود.از همان سالها همین گرما بود که قلب یخ زده ام را زنده کرد. من با این دست ها عجین بودم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان پیله تنیدم به سکوت :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی هانیه وطن خواه :

خانم هانیه وطن خواه ۲۹ ساله متولد ۱۳۷۳و ملقب به شازده کوچولو و متاهل هستند.

 

رمان های هانیه وطن خواه :

رمان بغض ترانه ام مشو _ مجازی

رمان پیله تنیدم به سکوت_انتشارات علی

رمان بگذار آمین دعایت باشم _ مجازی

رمان طلاهای این شهر ارزانند _ انتشارات علی

رمان روشنایی مثل آیدین _ مجازی

رمان دریچه _ انتشارات علی

رمان جاوید در من _ مجازی

رمان سر دلم را به سردارت آویخته‌ام _ مجازی

رمان برمن بتاب _ مجازی

رمان ماز _ مجازی

رمان گلوگاه _ مجازی

رمان ۲۸ گرم _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

رمان شناس