رمان کوچه دلگشا

بازدید: 9 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 10 آذر 1402
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۶:۲۷ بعد از ظهر
دانلود رمان کوچه دلگشا به قلم آزیتا خیری

معرفی رمان کوچه دلگشا :

رمان کوچه دلگشا روایتگر زندگی جوانان و عشق های نافرجام دهه شصت است که روح‌ و روان مخاطب را بازی می‌دهد. رمان کوچه دلگشا ده فصل دارد که آزیتا خیری خیلی خوب توانسته آن را فضا سازی کند. اطناب و توضیحات اضافی ندارد. روایت داستان خیانت خواهر به عشق و احساس خواهر دیگر است که خیلی خوب قابل درک بوده چرا که به موضوع ملموسی که در اجتماع رواج پیدا کرده اشاره ی جالبی دارد.

 

مقدمه رمان کوچه دلگشا :

بسم الله الرحمن الرحيم

به یاد سالهای دهه شصت

به یاد خاطراتی به شیرینی بچه های مدرسه موشها

و حل شدن با رویای «دختری به نام نل»

و به تلخی آژیر قرمز و هراس پله های پناهگاه.

به یاد همه آن یک دلیهای ساده و دورهمی های گرم

و سماوری که چایش همیشه دم بود.

برای بچه های دیروز.

 

خلاصه رمان کوچه دلگشا :

مهتاب،دختری که عاشقانه پای بهنام می ایستد بی آنکه بداند خواهرش هم چنین حسی به بهنام دارد.

بهنام پسری که دانشجوی رشته ی پزشکیست و در سالهای دهه ی شصت به خاطر قرار های مخفیانه با مهتاب گیر کمیته می افتد، دردسری که شرط ازدواج پدر مهتاب را دارد اما بهنام با انتخاب ماهور خواهر مهتاب صفحه ی زندگی او را برمیگرداند.

حالا مهتاب بعد از ده سال طرد شدن و رفتن به شهری که در آن مادر بزرگش را از دست داده به خانه باز میگردد آنهم با شرط ازدواجی ناخوشایند.

 

مقداری از متن رمان کوچه دلگشا :

به چشمهای پیرش نگاه میکنم چینهای کنارش هزارتا بیشترند. این را خودش میگفت؛ آن وقتها که تازه آمده بودم و رخت خوابم را کنار رخت خواب او می انداختم.

بعد توی کم نوری شب تاب روی دیوار می گفت

مویو .ببین ای چشا هزار تا چروک داره تو هزارتاش هزار تا خاطره داره پره!

کسی محکم به بازویم میزند پلک میزنم و ماه مامانی جایش را به مامان میدهد.

صورتش خیس شده از اشک اما با همان چشمهای اشکی توی چشمهایم خیره میشود و بعد دستش را آرام روی پایم میگذارد.

نگاهم دودو می زند توی سیاهی خیس چشم هایش.

شبیه چشمهای ماه مامانی ست. فقط آن هزار تا چروک را ندارد اما چروکهای کنار چشمهای او هم کم نیست از ذهنم میگذرد

«چند تاش مال منه؟!»

کسی گلاب می پاشد و چند قطره روی مژه های خشکم می پرد.

محکم پلک میزنم کسی چیزی به مامان می میگوید و او با تاسف سر تکان می دهد. زن دایی دیس حلوا را میآورد توی سالن روی پا جابه جا می شوم.

کاش این همه شلوغ نبود. ماه مامانی محکم به پهلویم میکوبد و توی گوشهایم غر می زند:

دعا کن شلوغ تر شه ختم بی رونق آبروی میت رو می بره.

زن دایی مقابلم خم میشود و نگاهم از صورت پف کرده او میکشد سوی دیس حلوایی که بوی زعفران و گلابش دماغم را پر کرده.

ماه مامانی پیفی میکشد و نگاهش را با اخم از حلوا میگیرد؛ اما آهسته توی گوشم میگوید

انگاری روش سفید آب رنده کرده بی سلیقه!

سرم را تکان میدهم و زن دایی از مقابلم میگذرد.

خاله عطیه انگار یکهو هوایی میشود که صدای ضجه اش سالن را پر ی.کند زن دایی دیس حلوا را به دخترش میدهد و می دود سوی خاله.

مامان سرجا تکان تکان میخورد و گریان می نالد:

خواهرت بمیره عطیه جان

نگاهش میکنم صورتش جمع شده از بغض و غصه و ماتم؛ اما صدایش بلندتر نمی شود.

زهرا خانم که از کنارم بلند می شود؛ ماه مامانی زود جایش را میگیرد و از کنار من سرک میکشد توی نیم رخ مامان که هنوز با گریه ای بی صدا نگران حال خواهرش است.

توی گوشم میگوید:

«اخلاق سگی آقاتو میشناسه که حتی وقت عزا جیک نمی زنه. آبروداری میکنه بچه ام.»

منگ و مات نگاهش میکنم چشم از مامان میگیرد. حالت صورتش عوض می شود. توی چشمهایم زل میزند و بعد لب میزند:

«آبرو شبدر نیست که دوباره سبز بشه!»

صدایش توی گوشهایم موج می گیرد. صدای اذان که از مسجد سر گذر بلند میشود مامان آستین هایش را بالا میزند ماه مامانی تشر میزند

تو هم .پاشو جون صلاه به وقت شه. نماز بی وقت به لعنت شیطون هم نمی ارزه‌

نفس میکشم جانی توی پاهایم نیست مامان با وضو برمی گردد. گره روسری سیاهش را مرتب می.کند نگاهش دوباره توی چشم هایم گــره می خورد.

زن دایی چیزی توی گوشش میگوید و او با آرامش می دهد. می آید طرفم و کنارم مینشیند نگاهش میکنم. لبخندش با غم سر تکان‌ داد

انگشت‌ رسوب کرده توی نگاهش همخوانی ندارد دست هایم را می گیرد و با پوستم را نوازش میکند هنوز نگاهش میکنم.

انگار خاطره هایم را گم کرده ام. یادم نمی آید آخرین بار کی نوازشم کرده؛ موهایم را از صورتم کنار زده و روی پوست صورتم دست کشیده.

آن وقت ها که میخواست لوسم کند چتری هایم را عقب میزد و با خوشی میگفت:

به الله و و به تالله ه و به جونت به شربت خونه کنج لبونت بـه طـاق ابرویت گل مینشونم، به شرطی ای که گردم باغبونت.

لب هایش می جنبد نمیشنوم چه میگوید به جای او ماه مامانی ایستاده پشت سر مامان با شیطنت بشکن میزند.

«فسا‌‌ و جهرم و شش بند گلوار نمی شه قیمتش یک موی دلدار اگه دیوون ببخشن بند گلوار قبولم نیست غیر از دیدن یار.»

زن دایی می آید سوی .مامان یک لیوان بلوری دستش است. مامان کمی به عقب می چرخد و با حق شناسی لیوان را میگیرد.

نگاهم دور می چرخد. خاله عطیه هم وقت پایین کشیدن آستین هایش به من زل زده. دخترش هم هست و دختران دایی ام.

همه نگاهم میکنند. ماه مامانی بینشان ایستاده این جور وقتها خنده ی پر شیطنتش اذیتم میکند.

مامان لیوان را جلو می آورد و نگاهم میپرد سوی ماه مامانی. شیطنت از چشم های پر چروکش می.ریزد با حرکت ابرو به لیوان اشاره میکند و توی آن سکوت آزاردهنده پـ پچ پچ میکند:

«آب و کافور و انگشتر طلای زن داییته بخور نوش جونت.»

اخم میکنم. مامان لیوان را بالا می آورد و نگاه من دوباره می رود سوی ماه مامانی اینبار میخندد و بدجنس تر از همیشه میگوید:

«ترسیدی دیوونه از میت ترسیدی نکه من تو بغل تو چونه انداختم؛ چشات وا مونده فکت بسته شده!»

نفسم میرود از بوی معجونی که مرا به یاد جسد شسته شده ی ماه مامانی میاندازد.

زیرزمین همین خانه شستمش؛ وصیتش بود! مجلس خودمانی تر شده غریبه ها رفته اند؛ اما هنوز شلوغ است.

دایی جواد آن بالا نشسته و دایی جمال کنار او متفکرانه شاه مقصودش را بالا و ی.کند آقاجانمم هست و عمو حسین شوهر خاله و باقی مردهای پایین مید خانواده.

محمد سفره می اندازد و علی تندتند بشقاب می چیند. نگاهم با محمد می رود تنگ آب را از زندایی میگیرد

ذهنم چرتکه می اندازد دو سال از من بزرگتر است. کلاس سوم که بودم پول تو جیبی اش را میگرفتم و مشقهایش را مینوشتم. بعد او با کتانیهای چینی سفیدش توی کوچه دنبال توپ پلاستیکی می دوید و یک وقتهایی پارگی سر زانوهایش مامان را کفری میکرد.

چهار پنج تا پسر تخس تر از خودش بودند امیر همکلاسی اش هم بود و گاهی جور نفهمیدنهای او را سر کلاس میکشید و توی خانه هم معلمش می شد.

فکرم می پرد سوی «آینَ تَذهَبُ که امیر با حوصله برای محمد اعراب گذاری کرده بود. آن وقتها کلاس پنجم بودم.

همه مان نشسته بودیم توی یک اتاق نه ده متری دور چراغ علاءالدین و سرمان توی دفتر و کتاب مان بود دفتر حسابم را بسته و دفتر فارسی را جلو کشیده بودم نگاهم به سیاهه کلماتی افتاده بود که باید با آنها جمله سازی میکردم و همین دود از کله ام بلند کرده بود.

معلم بداخلاق ما احتمالا گمان کرده بود با یک دهخدای کوچک طرف بوده. دایره لغات من از حد همان حرفهای روزمره گسترده تر نبود.

نهایتش یکی دو تا هـم نوچه دیگس فحش آب کشیده یا نکشیده بود که خیلی وقت ها معنای شان را هم درست نمیدانستم گاهی با سیما فحش بازی هم میکردیم

. سیما همکلاسی ام بود. همه آن چیزهایی را که شنیده بودیم بدون اینکه معنای شان را بدانیم بهم میگفتیم و از تلفظ شان کلی میخندیدیم.

اصلا هم مهم نبود که شاید یکی از این فحشها مستقیم خانواده و مادر و خواهر و جد و آبادمان را هدف میگرفت. وسط آن افکار مشوش کودکانه گفته بودم:

«با آرزو جمله بسازید….»

محمد دیس پلو را از زن دایی میگیرد و وسط سفره میگذارد.

ذهن من اما هنوز چسبیده به جمله ای که یکباره از دهن امیر پریده و بی حاشیه گفته بود:

«آرزو دارم کنار تو به فردا برسم!

کسی دستم را میگیرد و نگاه منگم بالا می آید. دایی جلال است. لبخندش بوی غم میدهد با آهی سنگین به دنبالش تا کنار سفره کشیده می شوم کنار خودش برایم جا باز می.کند

ماه مامانی دست به کمر پشت بقیه طول سفره را قدم میزند و نگاهش سبزی و ماست و نان را می کاود.

آخر سفره یکباره می ایستد و بی مقدمه توی چشم هایم میگوید:

«نمکدون یادشون رفته!»

محمد نمکدانهای چینی را توی سفره میگذارد و ماه مامانی لبخند می زند.

دایی بشقابی پر مقابلم میگذارد و نگاهم میچسبد به پلویی که رویش قیمه ریخته.اند ماه مامانی با جدیت میگوید:

پولش حلاله دختر جون ریزه ریزه بودم کنار واسه امروز که جنازه ام زمین نمونه و گذاشته پسرام گل همو جر ندن سر خرج عزا.»

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان کوچه دلگشا :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی آزینا خیری :

خانم آزینا خیری اینانلو چهل و سه ساله متولد اسفند ماه سال پنجاه و نه می‌باشند که در دانشگاه رشته ی زمین شناسی خواندند.

چهارده کتاب چاپ شده از انتشارات علی دارند. اولین فیلمنامه ی آزیتا خیری به اسم تمام رخ از شبکه سه سیما در سال هزار و چهارصد و یک پخش شده.

 

آثار آزینا خیری :

رمان دختر ماه منیر _ انتشارات علی

رمان کوچه دلگشا _ انتشارات علی

رمان فصل میوه های نارنجی _ انتشارات علی

رمان روی نقطه هیچ _ انتشارات علی

رمان چه ساده شکستم _ انتشارات علی

رمان خانه امن _ انتشارات علی

رمان در میان مه _ انتشارات علی

رمان بوی درخت کاج _ انتشارات علی

رمان شاخه نبات _ انتشارات علی

رمان عاشق شدم _ انتشارات علی

رمان بیگناهان _ انتشارات علی

رمان من غلام قمرم _ انتشارات علی

رمان هفت سنگ _ انتشارات علی

رمان عنکبوت _ انتشارات علی

رمان ای مهربان چراغ بیاور _ مجازی

رمان نشسته در نظر _ مجازی

رمان راه چمان _ مجازی

رمان آقای پینوشه _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها