رمان کینه کش

بازدید: 15 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 27 اردیبهشت 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۳ بعد از ظهر
دانلود رمان کینه کش از راز انصاری

معرفی رمان کینه کش :

رمان کینه کش به قلم راز انصاری، داستانی از دل دختران بی‌گناه است که قربانی یک رسم غلط می‌شوند.
تیراندازی در عروسی، که همه را به حجله‌ی عزا می‌برد.
رمان در ژانر عاشقانه، اجتماعی نوشته شده.
روایت بسیار زیبا و قلمی قوی دارد.
داستان دختری که نامزدش آرش، در شب عروسیشان هنگام تیراندازی کشته می‌شود و نام عروس شوم روی او می‌ماند.
اما برادرشوهرش، اسمش را پشت او می‌گذارد و…

 

مقدمه رمان کینه کش :

او تقاصِ چه کسی را پس می داد!؟
هیچکس!!
تقاصی در کار نبود…
“آرش” فقط قربانی شده بود…
همچون دیگر عروس و دامادان یا اقوامی که قربانیِ این رسم غلط شدند.
رسمی که از دیرینه در قوم شان پابرجا بود.
در سالیان گذشته صدها نفر به خاطر این آیین، زخمی و ناتوان شدند…کشته شدگان که بماند….
اما هنوز این رسم در عروسی ها و عزاهایشان برقرار است.
برخی ریش سفیدان بارها درخواست کردند که آیین “تیراندازی هوایی” از مراسم سرور و غم شان پاک شود.
اما برخی دیگر اسلحه و تفنگ را نماد غرور، قدرت و حماسه سازی می دانستند و به عواقب خطرناک و خانمان سوز اش فکر نمی کردند.
همان هایی که نسل به نسل و سینه به سینه این باور را به کودکان‌شان می آموختند.
باور اشتباهی که صدها نفر را به کام مرگ فرستاد یا صدمه دیده و هراسان کرد.
زنانی که با لباس سفید در کنار عشق‌شان پایکوبی می کردند و لحظه ای بعد پیست رقص و عشق بازی‌، قتلگاه‌ آنها شد و پیراهن‌شان با خون خودشان گُلگون شد.
مردانی که با هزار امید و آرزو در بهترین شب زندگی‌شان به جای حجله‌ی دامادی، حجله‌ی عزا نصیب‌شان شد و به پیشواز مرگ رفتند.
علاوه بر این، زیاد بودند کودکان، نوجوانان، جوانان و بزرگانی که عزرائیل امان‌شان نداد و در وقتِ شادمانی جان آنها را گرفت.
مادران و پدرانی که داغِ اولاد بر دل‌شان نشست.
انسان های بی گناهی که گلوله و ساچمه آسیب بدی بر جسم‌شان نشاند.
تلخ تر از همه، سرنوشت دخترانِ بی گناهی بود که به واسطه‌ی این گونه حادثه ها “خون بس” شدند و با دنیای آمال و آرزوهایشان وداع کردند.
اما چه سود!؟
هنوز هم که هنوز است رسم تیراندازی میان عروسی و عزا در بسیاری از اقوام پا برجاست…
و هنوز هم که هنوز است قربانی می گیرد…
به امید روزی که این گونه رسوم خطرناک از قبایل و اقوام ایران زمین، پاک، و برای همیشه به گورستان خیال سپرده شوند…

 

خلاصه رمان کینه کش :

رمان کینه کش به قلم راز انصاری، داستان زندگی دختری است که قربانی رسم غلط یک روستا می‌شود.
تیراندازی توی عروسی، که باعث قتل همسرش می‌شود و مردم روستا او را عروس شوم می‌خوانند.
داستان از جایی شروع می‌شود که برادر شوهرش آذرخش ملک زده، اسمش را به نام خود می‌زند و…

 

مقداری از متن رمان کینه کش :

آب دهانش را فرو داد.
_سلام خانم…خوبین!؟
_ممنونم عزیزم…بفرمایید.
_راستش…چیزه…من امروز یه تصادف کوچیک داشتم و حالم زیاد مساعد نیست…میشه مرخصی برام رد کنید!؟
برخلاف آقای عباسی، خانم تارخ بسیار مهربان و دلسوز بود:
_ای وای خدا بد نده…الان حالت چطوره!؟
_خوبم خداروشکر زیاد آسیب ندیدم.
_مشکلی نیست گلم امروز استراحت کنید.
_ممنونم…خدانگهدار.
پوفی کشید و سرش را به پشتیِ صندلی تکیه داد.
افسون نگران نگاهش کرد:
_مطمئنی نمیخوای بریم دکتر!؟
_خوبم…خوبم دورت بگردم.
نگرانی مادرش را درک می کرد.
تاکسی وارد کوچه شان شد و با عذاب آهی کشید.
برخلاف دیگران، هیچ گاه از نزدیک شدن به خانه خوشحال نبود و حاضر بود کل شبانه روز در بیرون خانه کار کند اما ساعتی را درون آن چهار دیواری نحس نگذراند…
وارد خانه که شدند، قصد داشت یک راست به طرف اتاقش برود که صدای پدرش متوقف اش کرد:
_سالمی!؟
پوزخندی به حرفش زد:
_اگه ناراحت نمیشین، بله…سالمم.
_دختر نادون!!
مهرو عادت کرده بود به این گونه کلمات و حرف ها…دلش می خواست برود و از شر این خانه و آدم هایش راحت شود.
بی توجه به حرف بابک گام بعدی را برداشت که مادرش به دفاع از او برخواست:
_چی میگی مرد؟! چی کار به دخترم داری!؟
بابک پُکی به سیگارش زد:
_وقتی میگم نادونه یعنی نادونه!! دخترِ خنگ به جای اینکه خودش رو بزنه موش مردگی و بندازه کف خیابون بلکه دیه ای، چیزی از طرف بکشه و یه پولی برامون تیغ بزنه، راست راست پا شده اومده خونه.

مهرو دلخور نگاهش کرد:
_الان مثلا نگران دخترتی!؟
_نگران چرا!؟ سالمی دیگه!!
_واقعا که متاس….
بغض اش را فرو داد.
او از آن دسته دخترانی بود که نمی توانست دو کلام حرف را جدی و محکم بزند…از آنهایی که بغض مانعِ پیشروی صدایش میشد و نمی گذاشت از حقش دفاع کند.
بابک هم پدر نبود…هیچگاه برای دخترش پدری نکرد…دلسوزی برای تصادف کردنش که بماند!!
بیخیال جنگ و جدل وارد اتاق شد و لباس هایش را تعویض کرد.
روی تخت نشست و بی صدا اشک ریخت.
حالش از این خانه…این زندگی…از همه چیز به هم میخورد.
دروغ چرا!؟
بارها آرزو کرد که ای کاش پسر بود…
که لااقل آزادی می داشت…محدودیت، مانع از رسیدن به خیلی از آرزوهایش نمیشد…و یا حتی می توانست برای همیشه از اینجا برود.
افسون وارد اتاق شد و کنار دخترکش نشست:
_گریه نکن دور چشمات بگردم.
_گریه نداره مامان!؟ اون به جای اینکه نگران حالم باشه انتظار دیه گرفتن داشت از من.
افسون_به هرحال پدرته و من میدونم نگرانته…شاید غرورش نزاره که بهت بگه اما دوستت داره.
مهرو_بسه مامان…خودتم میدونی که حرفات دروغن. اون هیچ وقت نه من رو دوست داشت و نه‌ نگرانم بود…اگر من رو دوست داشت که نمی زاشت حسرت و آرزویی به دلم بمونه….
افسون آهی کشید و حرف های مهرو را قبول داشت.
لیوان آب را به دست دختر زیبایش داد و برای بار هزارم در دل حسرت خورد که ای کاش هیچ گاه با بابک ازدواج نمی کرد…
در سویی دیگر آذرخش سوار خودرو شده بود تا به خاطر اصرار های زیاد مادربزرگش سری به او و عمه اش بزند.
پشت در ایستاد و خواست کلید بیاندازد اما پشیمان شد و زنگ را زد.
بعد از چند ثانیه در باز و او وارد حیاط عمارت قدیمی مادربزرگش شد.
شهربانو، مادربزرگ آذرخش با ذوق جلوی در به استقبالش آمد و با گویش بختیاری قربان صدقه اش رفت:
_خُوش اُوِیدی سُو تیام…خُوش اُوِیدی(خوش اومدی نور چشمانم)
آذرخش خم شد و پیشانی مادربزرگش را بوسید و جوابش را همچون خودش پر مهر داد:
_خوبی مادربزرگ؟!
_خوبم…الحمدلله.
دست نوه اش را گرفت و به سمت خانه برد.
آرش و فرهام گوشه ای نشسته بودند و با خنده سر به سر کرشمه می گذاشتند.
آرش که متوجه حضور برادرش شده بود، ایستاد و با لودگی گفت:
_به به…ببینید کی اومده!! شاه شاهان…خان خانان…اعلی حضرت…بزرگ خاندان…
آذرخش چپ نگاهش کرد و جلوی خنده اش را گرفت.
او همیشه همین گونه بود…شاد و پر انرژی.
فرهام و کرشمه خندیدند و آرش ادامه داد:
_بفرمایید بالا بشینید جناب آذرخش ملک زاده…زشته دم در وایسادین…ابلفضلی خجالت‌مون ندید!!
شهربانو سمت آشپزخانه رفت و تشر زد:
_بشین بچه…دُنگ مَدِه!! (ساکت باش!!).
_باشه مامان بزرگ همش بزن تو برجک ما…در عوض این شازده رو بزار روی سرت.
آذرخش بدون اینکه دلخور شود کنار آرش نشست و مشتی به بازویش زد:
_خسته نشدی اینقدر فک زدی!؟
_نه والا…تو خسته نشدی اینقدر حرف نزدی!؟
کرشمه کنارش نشست:
_کم پیدایی داداش!!
او برادرش نبود اما کرشمه همچون برادرِ نداشته اش، دوستش داشت…پسر عمو و هم بازیِ بچگی های خودش و آرش بود…همیشه و همه جا حامی شان بود و اجازه نمی داد آب در دل‌شان تکان بخورد.
_هستم…سرم شلوغه یکم.
_کِی سرت خلوت بود که این بار دوم باشه!؟
آذرخش بحث را پیچاند:
_چت شده!؟ چرا دمقی!؟ جیغ و داد نمی کنی!!
کرشمه لب برچید و انگار قصد داشت چوقولی آرش و فرهام را بکند:
_این داداشِ بیشعورت با شوهرم دست به یکی کردن و از صبح تا الان دارن مسخره ام میکنن…نامردا من‌و دست انداختن.
آذرخش اخم کرد…
این بار برادرش و شوهر کرشمه را خطاب کرد:
_غلط می کنن خواهر من‌و مسخره کنن!! مگه خودشون‌و تو آینه ندیدن!؟
کرشمه خوشحال از حمایت آذرخش برای آن دو نفر ابرویی بالا انداخت و لبخندی موذیانه زد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان کینه کش :

رمان کینه کش به قلم راز انصاری، به صورت فایل مجازی فروشی از طریق کانال شخصی نویسنده میتوانید خریداری کنید.

https://t.me/raz_ansari

 

بیوگرافی راز انصاری :

راضیه انصاری به نام مستعار راز. انصاری، نویسنده و رمان نویس، دارای سه اثر زیبا و دلنشین هستن.
نویسندگی رو از پنج سال پیش شروع کردن و با سبک قلم خاص و روایت های دلنشینی که دارن، خواننده های زیادی رو به خودشون جذب کردن.
سبک ژانری که کار میکنن، اجتماعی و انتقامی هست.

 

آثار راز انصاری :

رمان رامشگر طوفان – درحال تایپ
رمان کینه کش – فروش مجازی در کانال شخصی نویسنده
رمان خانم اقیانوس – فروش مجازی در کانال شخصی نویسنده

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها