رمان گلادیاتور

بازدید: 39 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 4 اردیبهشت 1403
۲ تیر ۱۴۰۳ در ۵:۳۴ بعد از ظهر
دانلود رمان گلادیاتور از الهه آتش

معرفی رمان گلادیاتور :

رمان گلادیاتور به قلم الهه آتش، در ژانر معمایی و عاشقانه نوشته شده.
داستان پسری که در سن کم، حامی یک دختر چهار پنج ساله می‌شود و از او مراقبت می‌کند.
اما چند سال بعد مجبور به جدایی می‌شود.
رمان گلادیاتور به قلم الهه آتش، مرز شیطان و فرشته بودن را به خوبی نشان می‌دهد.
داستانی بسیار آموزنده برای عزیزانی که این ژانر دوست‌ دارن.

 

مقدمه رمان گلادیاتور :

یزدان تغییر کرده. دیگه درون اون خبری از روح پاک نیست.
حالا تبدیل شده به فرشته مرگ. فرشته مرگی که بی هیچ واهمه ای جون آدما رو می گیره ولی هنوز درونش کاملاً تاریک نشده . هنوز باریکه نور سفیدی دیده میشه . نوری که پیوند می خوره به دختری که به عنوان هدیه پیکشش می کنن و به اطاق خوابش می فرستن .
نمی دونه ، دست تقدیر دختری رو سر راهش قرار داده که ده سال پیش گمش کرده و در تمام این سال ها خاک تمام عالم و برای پیدا کردنش به توبره بسته ….

 

خلاصه رمان گلادیاتور :

رمان گلادیاتور به قلم الهه آتش، روایت گر دختری چهار پنج ساله به اسم گندم است که زیر سایه و حمایت های یزدان قد می‌کشد و بزرگ می‌شود.
تا هشت سالگی‌اش و ناگهان یزدان او را ترک می‌کند.
در رمان گلادیاتور به قلم الهه آتش، داستان از جایی شروع می‌شود که سالها می‌گذرد و گندم به عنوان یک غریبه، پیشکش یزدان می‌شود اما…

 

مقداری از متن رمان گلادیاتور :

سرش را برای شمردن تعداد بچه ها چرخی داد که با دیدن هوشنگ آن هم چسبیده به گندم و در حال پچ پچ کردن در گوش گندمی که با اخم و ترس نگاهش می کرد ، بلند صدایش نمود :
– هوشنگ .
هوشنگ با شنیدن صدای یزدان ، به سرعت سرش را از سر او فاصله داد و نگاهش را به چشمان جدی یزدان داد :
– بله آقا یزدان .
– کنار گندم چی کار می کنی ؟ چی تو گوشش پچ پچ می کنی ؟ بیا اینجا ببینم .
هوشنگ تقس ، بدون آنکه جوابی به یزدان بدهد ، سمتش رفت و یزدان گوشش را گرفت و پیچی به آن داد و بالا کشید
– دیگه دور و بر گندم نبینمت . به هیچ عنوان . مفهوم بود ؟
و آرام هولی به تن او داد و گوشش را رها کرد و سمت اطاق مخصوص کاووس که محل استقرارش در این خانه بود به راه افتاد ……… اطاقی که دیوارهای زرد شده گچی اش که جا به جا بالا آمده بود و تبله کرده بود …….. و یا فرش زوار در رفته ای که گوشه گوشه اش اثری از دوخت و دوز های ناواردانه دیده می شد و تک لامپ حبابی بزرگ آویزان از سقف پوسته پوسته شده اش ، اینجا را بیشتر شبیه به یک دخمه کرده بود ، تا اطاق شخصی .
یزدان وارد اطاق شد و سمت کاووس رفت و با فاصله ای یک متری کنارش نشست .
– سلام کاووس خان .
و دفتر دستک حساب رسی او را از پشت پشتی درآورد و باز کرد .
– سلام ……… امشب دیر اومدی .
– جمع کردن بچه ها ، اونم بدون ماشین روز به روز داره سخت تر میشه کاووس خان .
– خیله خب ، برات یه فکری می کنم . ببینم می تونم یه ماشین دست دوم برات جور کنم یا نه ……. حالا به این حیفِ نونا بگو بیان تو .
بچه ها تک به تک داخل آمدند و پول هایشان را دادند و حساب رسی اشان انجام شد ……. گندم آخرین بچه ای بود که داخل شد و سمت کاووس رفت و دو زانو کنارش نشست .
– سلام عمو کاووس .
– سلام . پولت و بده یزدان بشمره .
گندم دست درون جیب شلوارش کرد و تمام پول های مچاله شده درون جیبش را با ، دست کوچک اما سیاه و کثیفش درآورد و انتقال مکان داد و سمت یزدان رفت و کنارش نشست ……….. یزدان تنها فرد درون این خانه و بین این آدم ها بود که هوایش را لحظه به لحظه داشت و نازش را می کشید و حتی گاهی بغلش می کرد و به دور از چشم دیگر بچه های بزرگ تر از او ، پنهانی بیرونش می برد و برایش بستنی چوبی می خرید .
یزدان پول ها را از دست او گرفت و بعد از سر و سامان دادن و باز کردن و چینش پشت سرهم اشان ، شروع به شمردن پول های او کرد ……… اما با کم آمدن مبلغی ، اخم کرده ، مجدداً و برای بار دوم و یا حتی سوم دست به شمردن زد ………. اما پول کم بود ، آن هم اندازه ده هزار تومان .
زیر چشمی و نامحسوس نگاهی به کاووس انداخت که در حالی که پیپش را می کشید و اطاق را پر از دود می کرد ، نگاهش را به دستان او داده بود .

– چی شد یزدان …….. چندبار می شمری پسر ؟ یالا واردش کن بدش به من دیگه .
اینبار یزدان مستقیم نگاهش را به کاووس داد ………. کم آمدن پول ، به هیچ وجه اتفاق خوبی ، آن هم برای گندم نبود …….. کاووس همان اختاپوس طماعی بود که از سر هزار تومان هم نمی گذشت ، چه رسد به ده هزار تومان ……… اگر کاووس آنجا نبود ، یا اگر زودتر متوجه این اتفاق می افتاد ، حتما کم مانده پول را خودش می گذاشت و به دست کاووس می داد ……… اما در این شرایطی که کاووس پیپ کشان همچون عقاب ، چهار چشمی او و گندم را می پایید ، هیچ راهی برای کمک کردن به گندم نبود .
کاووس با دیدن ابروان درهم یزدان و تعللش ، خودش دست دراز کرد و پول ها را از میان دستان یزدان بیرون کشید و شمرد و ………. با دیدن کم بودن مبلغ ، نگاه برزخی شده اش را بالا کشید و درون چشمان خندان و از همه جا بی خبر گندم انداخت .
– امروز چندتا فال فروختی بچه ؟
گندم کوله عروسکی کوچک و کثیفش را از پشت کمرش جلو کشید و فال های باقی مانده را از داخل کیفش بیرون کشید و طرف کاووس گرفت .
– اینا فقط مونده عمو .
کاووس فال ها را از دست گندم گرفت و با نگاهی سرسری توانست تعدادشان را بشمرد .
– پولات که کمه بچه ………. ده و پونصدش نیست …….. چی کار کردی ؟
– هیچی عمو .
– بلند شو بیا اینجا ببینم .
گندم ترسیده از نگاهی که کم کم داشت رنگ خشم می گرفت ، با تعلل از جایش بلند شد و سمت کاووس رفت و با سری به پایین متمایل شده مقابلش ایستاد و زیر زیرکی و ترسیده از بالای طاق چشمانش ، کاووس را رصد کرد .
کاووس خشمگین مچ گندم را گرفت و جلو تر کشیدش و پیراهن بلندش را بالا داد و دور کش شلوارش را جستجو کرد و با نیافتن پول مورد نظرش ، به سراغ جیب شلوارش رفت و آنجا را هم جستجو کرد .
– کجا قایمشون کردی تخم جن ؟
گندم ترسیده از صدای بلند کاووس بغض کرده ، لب برچید و چانه لرزاند :
– بخدا دیگه پولی دستم نیست عمو ، فقط همیناست که دادم بهتون .
کاووس عصبی بار دیگر پول ها را شمرد و حرصی تر از قبل محکم پشت گندم زد ، که گندم نامتعادل روی زمین افتاد و ترسیده صدای گریه اش بلند شد :
– خرجش کردی ، تخمِ جن ……. آره ؟ خرجش کردی ؟
یزدان ابروانش را بیشتر از قبل درهم کشید و از جا بلند شد و دو دست زیر بغل های گندمِ ولو شده مقابل پای کاووس زد و بلندش نمود و به آغوشش کشید که کاووس ترش کرده ، تشرش زد :
– بذارش زمین یزدان ……… تا نگه با پولا چه غلطی کرده حقِ بیرون رفتن از اینجا رو نداره ……… مقور بیا تخم حروم ، بگو با اون پولا چه غلطی کردی !!! بگو تا انقدر نزدمت که سیاه و کبود بشی
گندم ترسیده از حرف های کاووس دست دور گردن یزدان حلقه کرد و با تمام جانش خودش را به او چسباند و رویش را از کاووس گرفت و گریه های از سر وحشتش را بلند تر کرد …….. کاووس ترس داشت ، کتک های بی رحمانه اش ترس داشت . تنبیه های ظالمانه اش ترس داشت .
کاووس از جا بلند شد و عصبی سمت گندمِ در آغوش یزدان رفت و حرصی بشکونی از بازوی لاغرش گرفت که جیغ از سر دردِ گندم به هوا رفت و یزدان برای جلوگیری از اتفاقات دیگر ، قدم دیگری به عقب رفت و دست جای بشکون کاووس گذاشت و فشرد ………. باید می فهمید پلکیدن هوشنگ به دور گندم ، بی دلیل نیست ………. باید می فهمید تمام این چیزها زیر سر هوشنگ است و با کش رفتن پول گندم ، او را در بد دردسری انداخته .
– بهت گفتم بذارش زمین یزدان ……… بیا پایین بچه ……. بیا ببینم تخم حروم .
اما گندم هق هق زنان به یزدان چسبیده بود و خیال رها کردن او را حتی برای ثانیه ای هم نداشت .
– آقا کاووس کار هوشنگه …….. اون پولای گندم و کش رفته .
کاووس با چشمانی ورقلمبیده و عصبی ، نگاهش را سمت یزدان چرخاند .
– تو از کجا می دونی ؟
– چند دقیقه پیش دیدم داره دور و بر گندم می پِلِکه …… مطمئنم کار خودشه ……… گندم جرأت پول دزدیدن نداره . مطمئنم کار هوشنگه .
– برو هوشنگ و بیار داخل .
یزدان خواست گندم را روی زمین بگذارد و خودش برای آوردن هوشنگ به بیرون برود که جیغ از سر ترس گندم بلند شد و صورت خیس از اشکش را به گردنش چسبید ………… یزدان خودش سنی نداشت ، اما با همین سن کمش ، پشت پناه گندم شده بود.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان گلادیاتور :

رمان گلادیاتور به قلم الهه آتش، به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+hXznhyAIK50yMGE0

 

بیوگرافی الهه آتش :

الهه آتش با نام مستعار، بیست و سه ساله ساکن یزد هستن و سه رمان آنلاین درحال تایپ دارن.
نویسندگی رو چهارسال پیش شروع کردن و با قلم و ژانرهای انتخابی و داستان های خاصشون، محبوبیت خاصی دارن و اثارشون مورد بازدید بسیاری از مخاطبین است.

 

آثار الهه آتش :

رمان زاده نور – درحال تایپ
رمان گلادیاتور – درحال تایپ
رمان مست و مستور – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

رمان شناس