رمان آسمان آذر

بازدید: 3 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 10 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۷ بعد از ظهر
دانلود رمان آسمان آذر بقلم زکیه اکبری

معرفی رمان آسمان آذر :

حجم رمان آسمان آذر کم اما موضوع جذاب و مناسب است. کمی اغراق آمیز به نظر می‌رسد اما کشش بالایی دارد. نثر شیوا و بیان جذاب زکیه اکبری شما را در پیج و خم هر صحفه گم‌ میکند.

تعلیق و کشش بالای رمان آسمان آذر نفس گیر است و به افرادی که به دنبال داستانی متفاوت هستند به شدت پیشنهاد میشود.

 

مقدمه رمان آسمان آذر :

هر روز، هرشب کنج تاریک اتاقش تو طبقه ششم آپارتمار مجتمع این شهر میریزه خاطرات تلخ شو از پنجره بیرون؛ اما دیوارا پرده سینمان واسه

رسواترین عاشق در…

روزگارش شده حسرت و درد،

پر شده وجودش با این افکار زرد

قصه های همیشه تکرار

دردایی که نمیشن انکار

تختی که شده جای بازی واسه کابوسای شبونه انگار آسمون خاکستری پشت شیشه

که دیگه هیچ وقت عوض نمی شه

گیر کرده تو ماه آذرو میخواد

ابری بمونه واسه همیشه

روزگارش شده حسرت و درد،

پر شده وجودش با این افکار زرد

بچگی شو

تمام سادگی شو جا گذاشته تو دستای سرد یک مرد!(۱)

زکیه اکبری

 

خلاصه رمان آسمان آذر :

رمان آسمان آذر روایتگر زندگی آذر است. پزشکی بی احساس که با نهایت بی‌رحمی و کاملا غیر قانونی سقط جنین های مکرری انجام میدهد و همین هم او را در نظر همه یک زن بی احساس نشان میدهد.

اما هیچ کس نمی‌داند گذشته ای که او با هزاران عشق تصمیم به ساختنش را داشت چطور ویران شده و او را اینطور به ورطه ناملایمات کشانده‌.

 

مقداری از متن رمان آسمان آذر :

غذاتونو آماده کردم.

به او گفته بودم دیگر نیاید. قرار بود کلیدها را تحویل نگهبانی بدهد؛ ما بازهم قسر در رفته بود به اتاقم رسیدم ولی همچنان دنبالم می آمد. H

رام برگشتم و تنها نگاهش کردم.

خانوم جان…

دلم نمی سوخت! پررو بود و چشمان سبزش را دوست نداشتم. نگاهم به خال گوشتی کنار بینی اش افتاد سکوتم انگار پرروترش کرد! یاحتی فوق العاده طلبکار گفت:

خانوم من گرفتارم… خب نمیتونم تمام وقت بیام که.

تعجب نکردم. این دنیا به من نشان داده بود هیچ چیز از هیچکس بعید یست. فرنگیس مظلوم نما حق به جانب مقابلم ایستاده بود و بلبل زبانی می کرد. این برای من چیز شگفتی نبود!

حتی نگاه کردن به او مشمئزم میکرد چه برسد به همکلام شدن. وارد تاق شدم و به سمت پنجره بازش رفتم سرمای شدیدی به جان من و اتاق افتاده بود.

زیر لب زمزمه کردم:

«این در چرا بازه؟»

با یک حرص خاص پرده را جمع کردم تا بتوانم پنجره را ببندم. چشمم به یا کریم کز کرده از سرما افتاد؛ داخل آمده و لبه پنجره نشسته بود.

دستم را جلو بردم و بدن گرم کوچک و لرزانش را حس کردم بیرون گذاشتمش و پنجره را بستم فرنگیس با لحن دلخوری گفت:

خانوم جان گناه داره سردشه من پنجره رو نبستم بخاطر همون… اخه می ترسید اگه میرفتم جلو، حالا تو این سرما می خواست بره بیرون. و این هوا حالا میخوا…

آه… کاش قدرت تکلم را از انسانها میگرفتند. کـاش کــلا لال دنـیـامی آمدیم.

خانوم جان، من فردا هم بیام دیگه؟

آهسته شالم را از سرم کشیدم و به سمت آینه رفتم.

بیام؟

چشمانم مات تصویرم بود و آهسته دکمه های بافت را باز میکردم.

خانوم جان؟

فردا چندم بود؟ سه جراحی پشت هم… وای…!وقت تعويض شلوارم بود؛ اما متوجه شدم که فرنگیس همان طور سمج نگاهم میکند.

بالاخره نگاهش کردم و با صدای خش داری که باعث شد سرفه ای کنم تا صاف شود گفتم:

برو بیرون.

چشمانش از این مخاطب قرار دادنش درخشید و با سماجت گفت:

فردا بیام؟ میام دیگه… خواهش کنم خوبه خانوم جان؟ من که همه کارا رو انجام میدم فقط شبا زودتر برم خونه پیش بچه ها…. گناه دارن.

چرا من نمیتوانستم حرف بزنم؟ مشکل از من بود یا دیگران زیادی حرف می زدند؟ وجود سالاری ،منشیم مرا به شک می انداخت، چرا که نشان داده بود مثل من هم پیدا می شود. پس بین من و سالاری و دیگران کدام نرمال بودیم؟

میام، قول می دم بطری آب هم بذارم. یادم میمونه دیگه… امشبم گذاشتم. به خدا من به این کار نیاز دارم.

کلافه ام کرد. بدم می آمد با این جماعت دهان به دهان شوم. همین هم شد که بدون توجه به اینکه رویش باز میشود شلوار راحتی از کمد برداشتم و خواستم عوض کنم که خودش رفت.

اما کوتاه که نیامد مخم را برد از همان بیرون ادامه داد:

صابرو میخوان ببرن ،کمپ باید کار کنم مجبورم. کسی به اندازه شما به من پول نمیده.

آهسته روی تخت دراز کشیدم و ساعدم را روی پیشانی گذاشتم. دوباره داخل شد و بالای سرم ایستاد.

چی کار کنم خانوم؟

بزاقم را فرو دادم و با چشمان بسته آرام گفتم:

كيليدا رو بذار بعد برو.

چیزی نگفت. لرزم گرفت. مچاله شدم و او آرام گفت:

از صبح وقتی کاری نیست چی کار کنم؟! ساعت هفت میام تا ساعت پنج این بس نیست؟!

درد من این بود که از خودش و شخصیتش خوشم نمی آمد. من یک ربات میخواستم. یک آدم که مثل ربات سرش در لاک خودش باشد. فضول نمیخواستم که گاهی در روزهای تعطیل؛ وقتی خانه هستم، ازصبح روی مغزم اسکی کند.

فهمید سردم شده است. در همان حال که التماس میکرد پتو را ازپائین تخت برداشت و رویم کشید. ناخواسته بود؛ میدانم اما به هر حال گنده تر از دهانش حرف زد.

خانوم جان، آخه چرا انقدر افسرده این؟ همین کارا رو کردین آقا فراری شد دیگه!

ناباور چشم باز کردم که ادامه داد:

نه که خدایی نکرده فضولی کنما وقتی کار میکنم اینجا روزی صد مرتبه مادرتون تماس میگیرن بالاخـره میره رو پیغام گیر می شنوم… از آقاتون میگن؛ ایمان…

نمیدانم چهره ام را چطور دید که تصور کرد مشتاق شنیدن حرفهایش هستم چرا که با حس و حال تازه ای روی دستش زد و ادامه داد:

الهی… پشیمونین خانوم؟ آخ میفهمم هر چیه جفت آدمه. صابر الان معتاده؛ اما بازم دوریش منو میکشه والا مادرتون میگن چند سالی میشه از شهرستان اومدین نه؟!

خندید و همچنان افزود:

یعنی شمام مثل ما بودین؟

صاف خوابیدم و خیره به سقف گوش دادم فکر کرد مشتاقم؛ اما من داشتم ظرفیتم را پر میکردم تا جانانه بیرونش کنم. آخر آستانه تحملم بالا رفته بود. طول میکشید عصبی شوم او هم این سکوت را خوب تعبیر کرد و مادرانه بالای تخت نشست.

مرد هرچی هم که باشه سایۀ سره دختر جان حالا که دیگه طلاق گرفتی تموم شده رفته دیگه غصه شو نخور… مادرت که انقدر قربون
صدقش میره دلت اومد دلشو بشکنی؟!

به این فکر کردم که خانوم جان تبدیل شد به دوم شخص مفرد!

آخه این تجملات، این زندگی بدون عشق می شه؟! به درد میخوره اصلاً؟ حالا عزیزم شهرستانی بوده که بوده تو مگه خودتم نبودی؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان آسمان آذر :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی زکیه اکبری :

خانم زکیه اکبری متولد تیر مال سال هزار و سیصد و هفتاد و سه هستند. فارغ التحصیل رشته ژنتیک که علاوه بر نویسندگی موسیقی و رقص باله را دنبال می‌کنند و در حال حاضر مربی رقص باله هستند. ایشان چهار اثر چاپی دارند و یک اثر نیمه که آنلاین مینویسند.

 

آثار زکیه اکبری :

رمان رمان عطر ریحان _ مجازی

رمان آسمان آذر _ کتاب چاپ شده انتشارات علی

رمان تا تلاقی خطوط موازی _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان دگر شقایق نیست زندگی نکن _ مجازی

رمان کلنجار _ کتاب چاپ شده انتشارات علی

رمان یلدای بی پایان _ کتاب چاپ شده از انتشارات علی

رمان بعد پنهان _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها