رمان گل گیس

بازدید: 18 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 16 اردیبهشت 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۵ بعد از ظهر
دانلود رمان گل گیس از ریحانه نیاکام

معرفی رمان گل گیس :

رمان گل گیس به قلم ریحانه نیاکام، داستان دختری به نام گلی است که توسط عزیز ترین فرد زندگی‌اش، مورد تعرض قرار می‌گیرد.
آن هم به خاطر عشقی ممنوعه و نادرست.
توسط حاج حسام، مردی سی و نه ساله که متاهل است و یک بچه دارد و گلی در دستان او بزرگ شده.
روایت غمگین در عین حال عاشقانه دارد.
رنج و غم دختری بی‌پناه و مردی عاشق را نشان می‌دهد که خواندنش خالی از لطف نیست.

 

خلاصه رمان گل گیس :

رمان گل گیس، به قلم ریحانه نیاکام، داستان مردی متاهل و بچه دار به اسم حاج حسام است که دلباخته‌ی دختر ناتنی خواهرش می‌شود.
گلی، دختری بیست و سه ساله و زیبا که قلب حسام را به تکاپو می‌اندازد و به جنون می‌رسد.
برای نگه داشتن گلی، دست به حماقتی می‌زند که زندگی او را نابود می‌کند.
تعرض به گلی، دختری که شانزده سال از او کوچک تر است و…

 

مقداری از متن رمان گل گیس :

نگاهم به حسام افتاد و توی دلم پوزخند زدم.
قرار نبود خودم را بند و اسیرش کنم.
او هنوز مرا نمی شناخت و نمی دانست همانطور که می توانم آرام باشم، در ان واحد هم می توانم چنان غوغا کنم که از داشتن من پشیمان شود….
در تمام این سال ها یاد گرفته بودم هیچ وقت به هیچ کس و هیچ چیز دل نبندم و درگیر نشوم اما حسام داشت مرا به زور در زندگی اش جا می داد…
مجبور بودم ساکت باشم تا نقشه ام را عملی کنم.
جوری رفتار کردم که به حسام این باور را بدهم که من دارم کوتاه می آیم اما واقعیت چیز دیگری بود…
به محض برگشتن از بیمارستان خودم را به خواب زدم…
من نمی توانستم این طایفه را تحمل کنم…
آدم هایی که در تمام بچگی ام نگاهشان آنقدر بهم بد بود که با تمام بچگی ام از آنها دوری می کردم…
من نخواستم اضافی باشم یا نحس و شوم…
انگار به دنیا آمدنم دست من بوده و من خیانت کردم نه پدر و مادری که وجود دارند اما در اصل نیستند چون اسمی از من در شناسنامه هیچ کدامشان نیست و برعکس…!!!
پوزخندی به خودم و روزگارم می زنم…
بچه ای که تا سن ده سالگی شناسنامه نداشت و نتوانست به مدرسه برود اما به همت بی بی آغا یک شناسنامه عاریه ای نصیبم شد ان هم به خاطر مدرسه رفتنی که فقط تا دیپلم بسنده کردم ان هم چون توی پرورشگاه بودم.
حسام خواب بود.
این مرد خود عامل بدبختی هایم بود که حال ادعای عشق می کرد.
چقدر بدبختم که همیشه باید بدترین ها نصیبم شود…
انگار خدا میانه خوبی با من ندارد…
گوشی ام را برداشتم و پیامی به رویا دادم…
-یه ساک تو ماشینت هست که لباسام توشه… اون و بده به البرز و باهاش هماهنگ کن تا یه ساعت دیگه بیاد آپارتمان…!
به دقیقه نکشید که جوابم را داد.
-می خوای چیکار کنی…؟!
ابرویی بالا می اندازم و نگاه شرورانه ای به حسام می کنم…
-می خوام تلافی کارای حسام رو سرش دربیارم…!
جواب داد.
-مگه مریض نیستی دختر…؟!
می خندم.
مریضی برای من معنا نداشت.
من روزهای سخت زمستان توی سرما و یخبندان چه در خانه فتاح ها چه در پرورشگاه در حالی که توی تب هم می سوختم، کارهایم را خودم انجام می دادم…!!!
-حالم خوبه… نگران نباش…!
-حسام عصبانی میشه…!!!
دیگر جوابش را ندادم و عصبانیت حسام اصلا برایم مهم نبود.
من باارزش ترین چیزم را از دست دادم ان هم توسط حسام الدین فتاح…!!!
به خاطر تعرضی که بهم کرد، نقره داغش می کردم…!!!
نگاهی به گوشی کردم و با دیدن پیام البرز که پایین منتظر است با همان ریخت و قیافه داغونم سمت آشپزخانه رفته و وارد حیات خلوت شدم…
توی ان پرورشگاه فهمیدم برای زنده بودن باید جنگید.
وقتی خودم را تنها میان ان همه گرگ دیدم، تصمیم گرفتم بره نباشم و شدم یک دختر پسر نما که از دیوار راست بالا می رفت….
طنابی که برای روز مبادا گذاشته بود را برداشتم و ان را به نرده بستم…
وقتی از محکم بودنش مطمئن شدم، با یک جست دو طبقه را پایین رفتم و با سرعت سمت ماشین البرز دویدم.
در را باز کرده و نشستم که او هم همزمان پا روی پدال گاز فشرد و ماشین از جا کنده شد…
پتو را بیشتر دور خود پیچاندم و با لذت نگاهی به منظره پاییزی زیبای رو به رویم کردم.
رنگ نارنجی و زرد بین برگ های سبز درختان، صحنه زیبایی را خلق کرده که بیننده را وادار به دیدن این همه شکوه و زیبایی می کند…

-هنوز مریضی دختر بیا بگیر بخواب حالت بدتر میشه…؟!
به نگرانی البرز لبخند می زنم.
-فکرش نکن من جون سگ تر از این حرفام…!
کنارم آمد.
-تا یه ساعت پیش سرحال تر بودی ولی الانه چشماتم داره آلبالو گیلاس می چینه…!
-بدنم عفونت کرده باید آنتی بیوتیک مصرف کنم…!
-بیا برات سوپ گرفتم…
سمت میز رفت و منم به دنبالش…
روی صندلی نشستم و بشقاب سوپ را طرف خود کشیده و شروع به خوردن کردم…!
او هم رو به رویم نشسته و با خوش اشتهایی کبابش را می خورد…
-حالا چرا گوشیت رو خاموش کردی…؟!
نمی خواستم کسی مزاحمم شود.
-اینجوری راحت ترم…!
-اما رویا من و پاره کرده…!
می دانستم آرام و قرار ندارد و وقتی ببیند گوشی من خاموش است و بهم دسترسی ندارد روی سر البرز خراب می شود.
-نگفتی که اینجاییم…؟!
البرز قاشقش را توی بشقاب گذاشت و عمیق نگاهم کرد.
جدی بود.
-نگفتم اما حسام بدجور آتیشیه گلی…! پیدات کنه خونت حلاله…!!!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان گل گیس :

رمان گل گیس به نویسندگی ریحانه نیاکام، به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+-v3xkv0shz41Mzdk

 

بیوگرافی ریحانه نیاکام :

خانوم ریحانه نیاکام، بیست و سه ساله ساکن شهر تهران هستن.
در رشته‌ی حسابداری فعالیت دارن و نویسندگی رو از چهار سال پیش شروع کردن.
اکثرا سبک رمان‌های عاشقانه، مافیایی مینویسن و قلم دلنشینی دارن.

 

آثار ریحانه نیاکام :

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم – درحال تایپ
رمان ماهرخ – درحال تایپ
رمان شیطان یاغی – درحال تایپ
رمان گل گیس – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها