رمان پسر استانبول

بازدید: 14 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 16 اردیبهشت 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۵ بعد از ظهر
دانلود رمان پسر استانبول از مهسا اسدی

معرفی رمان پسر استانبول :

رمان پسر استانبول به قلم مهسا اسدی، داستان دختری است که همه او را شاه دزد صدا می‌کنند.
در بچگی عمویش تمام اموالشان را بالا کشیده و مجبور می‌شود برای معاش زندگی دست به دزدی بزند.
غیر قانونی به استانبول می‌رود و با پسری به اسم هاکان آشنا می‌شود که تا به حال حتی دست یک دختر را هم نگرفته است.
رمان در ژانر عاشقانه، طنز نوشته شده است.
داستانی زیبا دارد و روایتی قابل قبول.

 

مقدمه رمان پسر استانبول :

بعضی وقتا زندگی حول محور خواسته های ما نمی چرخه … هرچیزی که میخوایم درست برعکسش برامون رقم میخوره یا کلا اصلا رقم نمیخوره … شایدم اینطوری بهتره ، نمیدونم !
ولی یه چیزی بهتون بگم ؟ یه روز فهمیدم زندگی من کلا نمی‌چرخه … اخه فهمیدم زندگی من اصلا چرخ نداره که بچرخه 🙂
چون هرچیز چرخداریم که داشتیم عموی قشنگم فروخته بود ! درست فهمیدید عموی من یه کلاه برداره
ای بابا نمیخواستم خودم و فک و فامیلای خوبم رو اینطوری بهتون معرفی کنم اما خب حقیقت همیشه تلخه !
من اِلای ام ، اما اکثرا الا صدام میزنن …نوزده سالمه تا سال آخر دبیرستانم خب میتونم بگم همه چی خوب بود آخه تا اون موقع آقاجون و خانجونم زنده بودن .
درسته پدر و مادر نداشتم اما زندگی می گذشت ، یعنی اون موقع هنوز زندگیم چرخ داشت !‌‌‌
اما بدبختیا درست از سال آخر دبیرستانم شروع شد ، وقتی که آقاجونم فوت کرد و خانجونمم  بیشتر از شش ماه نتونست دوری اونو تحمل کنه و اونم تنهام گذاشت…
حالا من دوباره یتیم شده بودم !‌
اینجا بود که عموی خوشگلم وارد عمل شد ، به بهانه ای اینکه من هنوز زیر هجده سالم و نمیتونم توی عمارت به اون بزرگی تنها زندگی کنم ، خونه و مغازه ای آقاجون رو که به اسم من بود فروخت … درست فهمیدید عموی من به این بهونه چند میلیارد پول بی زبون رو هاپولی کرد ‌!
منم برد خونه ای خودش که مثلا ازم مراقبت کنه … اما من یه زن‌عموی فولادزره ام داشتم ، کی میخواست با اون و پسر رو مخش تر از خودش سر کنه؟
اشتباه می کنید من نمیخواستم با این خانواده ای خوشبخت سر کنم  !
اولش به زبون خوش از عموم سهمم رو خواستم اما اون به بهانه های مختلف یک سال منو از سرش باز کرد و نداد …
پس منم چاره ای نداشتم و از یه کلاه بردار ، کلاه برداری کردم ! درسته از قدیم گفتن دزدی که به دزد بزنه شادزده …
معرفی میکنم من الا فرخ نژاد یه شاه دزدم !

 

خلاصه رمان پسر استانبول :

رمان پسر استانبول به قلم مهسا اسدی، داستان پسری به اسم هاکان اوزتورک است که تا به حال به هیچ دختری ابراز علاقه نکرده و ذره‌ای عاشقی را تجربه نکرده است.
به طور ناخواسته، با دختری آشنا می‌شود که غیر قانونی به استانبول آمده و جانش را نجات می‌دهد.
اما همه چیز در یک مهمانی عوض می‌شود و…

 

مقداری از متن رمان پسر استانبول :

آفتاب داشت غروب می کرد و تصویر زیبایی از خود به‌ نمایش گذاشته بود
اینجا خبری از آن شلوغی و رفت و آمد های وسط شهر هم نبود ، دریایی که برخلاف دیروز امروز کاملا آرام و ساکن بود …اینجا تمامش برایش  آرامش خالص بود !‌
پدرش همیشه می گفت تو شباهت زیادی به دریا داری و پشیمانم که چرا اسمت را دنیز نگذاشته ام …‌
و وقتی دلیلش را می پرسید جوابش این چنین بود  :
_ تو وقتی که آروم هستی ام در عین آروم بودن اون غرور و ابهتت رو داری ، وقتاییم که لازمه طوفانی میشی و ترس به دل همه میندازی… تو یه  مرد واقعی هستی ، همون پسر لایقی که من میخواستم  !
با فکر به تعریف پدرش نیشخندی روی لب های قلوه ای جذابش شکل می گیرد و سکان کشتی را به سوی استانبول می چرخاند
این روزها دیگر نه خانواده ای خوشبخت اوزتورک خبری بود و نه از آن رابطه ای صمیمی پدر پسری !
این روزها فقط خودش بود و خودش …
با نگاهی به مسیر یاب خیلی زود متوجه میشود که امشب بیشتر از شب های دیگر از مبدا دور شده است !‌‌
نفس بلندی کشیده و سرعت کشتی را بیشتر میکند … چند مایل بیشتر نرفته است که علامت حضور کشتی دیگری روی رادار فعال می‌شود.
شب بود و احتیاط شرط عقل ، دوربین اش را چنگ میزند
همین که چشمانش روی لنز دوربین می‌نشیند با دیدن صحنه ای عجیبی شوکه میشود دو مرد غول پیکر چیزی که بی شباهت به جسم یک انسان نیست را درون آب پرت می‌کنند و کشتی به سرعت از آنجا دور میشود
دوربین را گوشه ای پرت می‌کند و با سرعت بیشتری به آن سو حرکت می‌کند
ذهنش بشدت درگیر میشود ، عقلش حکم می‌کند خودش را درگیرش نکند اما قلبش فریاد میزند  اگر او واقعا یک انسان باشد چه ؟
در کلنجار میان عقل و قلب ، با ایستادن کشتی در آن نقطه برنده مشخص میشود
چراغ قوه را از میان ابزار های اضطراری برمی‌دارد و اطراف را خوب نظاره می‌کند اما هیچ  چیزی که نشان از وجود شی یا شخصی باشد به چشم نمی خورد !
ناچار پیراهنش را از تن کنده و ماننده دیوانه ای که عقلش ذایل شده باشد بی فکر به آب میزند
هاکان اوزتورک و چنین کار های بی منطقی !
بعید است از او ولی وقتی پای آب و غرق شدن در میان است او قدرت تفکر را از دست میدهد
آخر او هم زخم خوره بود !
مادرش هم قربانی آب و دریا شده‌بود و او هیچ وقت نتواسته بود خودش را بابت آن سانحه و ناتوانی اش در نجات مادرش ببخشد …
دور کشتی شنا می‌کند اما با ندیدن چیزی میخواهد از آب بیرون بیایید اما لحظه ای آخر با دیدن یک شی تیره می ایستد
کمی که دقت می‌کند میبیند واقعا انسان است …
با عجله به سویش میرود و بدون دقت در چهره ای آن فرد فقط تلاش می‌کند از آب بیرونش ببرد !
به کشتی که می‌رسند آن جسم سبک که احتمالا متعلق به یک زن است را بلند میکند و داخل کشتی می گذارد
حالا می توانست به واسطه ای چراغ های کشتی چهره ای او را بهتر ببیند !
او واقعا یک دختر بود ؟
چشم هایش با دیدن سن و سال کم دختر بچه گرد میشود ، او و دریا ؟ اصلا چرا باید دختر بچه ای به سن او را درون دریا بیاندازند !‌
فکر کردن را رها میکند و روی چهره ای دخترک خم میشود
پلک های بلند مشکی اش بهم چسبیده بودند و مشخص بود بی هوش است
نبضش به کند ترین شکل ممکن میزند و او را به هول ولا می اندزد تا سینه اش را ماساژ دهد
دقایقی طولانی دخترک را ماساژ می‌دهد اما با ندیدن واکنشی از سویش ناچار میشود برای نجات جانش راه دیگری انتخاب کند
باید تنفس دهان به دهان میداد !
سرش را پایین می برد و با گرفتن بینی دخترک شروع به تنفس دهان به دهان می‌کند
چندین بار که اینکار را تکرار می‌کند اینبار دخترک به سرفه می افتد و آب با فشار زیاد از دهانش خارج میشود
هاکان سرش را کمی عقب تر میکشد و سعی می‌کند دخترک را بلند کند
اما با کاری که دخترک می‌کند یک آن شوکه میشود
_ برو عقب مرتیکه ای عوضی … داشتم میمیردما رسما !‌
چشمان هاکان در لحظه گرد میشوند و دهانش باز می ماند
در طول عمرش برای اولین بار از یک زن سیلی خورده بود ! آنهم به گناه ناکرده ؟ تازه بعدش هم کلی فحش نثارش شده بود ؟‌
خواب میدید یا اینها واقعی بودند …!
دخترک که مشخص است زبان درازی دارد راضی نمی‌شود و شروع به بد و بیراه گفتن می‌کند
_ رئیستون کجاس اصلا هااااا ؟ من میخوام با اون حرف‌بزنم یعنی چه میندازینم تو آب هااااا ؟ شما پول گرفتید منو ببرید اونور یا بکشید ؟
_ اصلا میرم از همتون شکایت میکنم پدرتونو درمیارم
هاکان که کم و بیش چیز هایی از ماجرا سرش شده است جفت ابرو هایش از تعجب بالا می پرند
دخترک میخواست بخاطر کار غیرقانونیی که خودش انجام داده بود شکایت کند!
در میان بهت خنده اش می‌گیرد ، مگر نه اینکه الان باید دندان های آن دخترک را خورد میکرد؟
پس چرا با تفریح به او زل زده است !
گویی که مورد علاقه ترین فیلمش روی پرده ای سینما باشد ؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان پسر استانبول :

رمان پسر استانبول به قلم مهسا اسدی، به صورت آنلاین و در حال تایپ در کانال تلگرام نویسنده قابل مطالعه می باشد.

https://t.me/+IGonMQmIsvkyNzZk

 

بیوگرافی مهسا اسدی :

مهسا اسدی بیست و یک ساله ساکن تهران است.
نویسندگی رو از پنج سال پیش شروع کردن و اولین کاری که در مجازی با ما به اشتراک گذاشتن رمان آخار بود.
سبک قلم زیبایی دارن و از بچگی به نوشتن علاقه داشتن.
با داستان های انتخابشون، مخاطب های زیادی به خودشون جذب کردن و یکی از نویسنده‌های موفق محسوب میشن.

 

آثار مهسا اسدی :

رمان آخار فصل اول و دوم – فروش مجازی در کانال شخصی نویسنده
رمان خطر دلبری – درحال تایپ
رمان پسر استانبول – درحال تایپ
رمان روژکا – درحال تایپ
رمان ثمر – درحال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها