رمان از یاد بردن آقای چیز

بازدید: 5 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 27 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۶ بعد از ظهر
دانلود رمان از یاد بردن آقای چیز از مهسا زهیری

معرفی رمان از یاد بردن آقای چیز :

در رمان از یاد بردن آقای چیز با تعلیق زیادی روبرو هستیم. این رمان صحنه سازی جالب و فضا سازی خاصی داره. شخصیت پردازی رمان قوی و قلم روان و پخته و البته زیبای مهسا زهیری مخاطب رو درگیر می‌کنه. این رمان در سال ۱۴۰۲ در انتشارات علی به چاپ رسیده و ۵۶۷ صفحه است.

 

خلاصه رمان از یاد بردن آقای چیز :

رمان از یاد بردن آقای چیز روایت دو فرد با دو شخصیت کاملا متفاوت و متضاد است. شخصیت هایی که برای به دست آوردن و ثبت یک برند وارد یک بازی پر دروغ میشن. بازی که میان عدالت و بی عدالتی گزینه های زیادی داره.

 

مقدمه رمان از یاد بردن آقای چیز :

نه
یادم نمیرود
نامش عشق بود
ما را به چهره میشناخت
و رویاهای کوچکمان را میفهمید
در جستجوی دریایی بودن
به برکه ای قناعت کردن
مهسا زهیری

 

مقداری از متن رمان از یاد بردن آقای چیز ۱ :

-تغییرش دنگ و فنگ داره
-ولی قشنگه.
اهوم
-حیفه دست بزنی بعداً برو پایین از «نبوی» بپرس.
با دست طبقه ی پایین شرکت رو نشون داد و اضافه کرد
-شاید بگه مشکلی نیست.
-باشه… خودم هم همین فکر رو کردم.
ليدا عقبتر رفت و زرین به پشتی صندلی تکیه .داد. با اینکه لیدا بیشتر از
طراحی زیورآلات، کارهای دفتری و ببر و بیار طبقه رو انجام می داد، زرین خیلی وقتها نظرش رو درباره طرحهای خودش می پرسید. لیدا گفت:
-واسه همین صدام زده بودی؟
نه
لبخندی زد و ادامه داد
دو دقیقه پیش از جلوی دفتر دکتر رد شدم باز سرش شلوغه
ابروش رو بالا انداخت و هر دو میدونستند منظورش چیه لیدا سر تکون داد و گفت:
-دیدم…. تو هم همین فکری رو میکنی که من میکنم؟
زرین با تكون سر جواب داد
-اهوم… ولی واسه من خیلی هم مهم نیست من خودم از همون اول می دونستم.
آره بابا خودت رو اذیت نکن
-می خوای از حمیدرضا بپرسم؟
الان نه بذار جلسه شون تموم بشه.
ليدا نفسش رو فوت کرد و با سر به اتاق ،خودش اون طرف شیشه ها اشاره
زد. نگاه دیگه ای به انگشتر انداخت و گفت:
در بیاد من یه دونه ازش بر می دارم
-قابلت رو نداره.

 

مقداری از متن رمان از یاد بردن آقای چیز ۲ :

لیدا با خنده بیرون رفت و زرین خودش رو با صندلی اداری حرکت داد و اون طرف میز بلند سفید رنگش رفت؛ سمت دفتر و دستک طراحیش. شاسی و مدادها و پاستلهایی که همه جا همراهش بود از همونجا نگاهی به بیرون شیشه ها انداخت. بقیه پشت دیوارهای شیشه ای دفترهاشون مشغول کار بودند، به جزیه نفر که توی اتاقش .نبود شرکت کوچیک بود و فقط چهار تا طراح جواهر و طلا داشت؛ هرچند لیدا و آقای سروستانی بیشتر نقش دستیار داشتند و کارهای دفتری میکردند تا طراحی عملاً کار طراحی به دوش خود زرین بود و اون یکی
چشمش سمت راهروی به سالن کشیده شد که به طرف اتاق مدیرهای مالی و اداری و… می رفت که توی این طبقه مستقر بودند. برو بیای ارباب رجوع و ساخت و ساز و بازاریابی توی طبقات پایین بود تا چیزی سکوت این طبقه رو نشکنه و طراحها راحت باشند. صدای تماس داخلی تلفن، زرین رو از فکرهاش
بیرون کشید. فوراً جواب داد:
– بفرمایید دکتر؟
صدای کلفت و عمیق دکتر به گوشش خورد:
– خانوم نیشابوری، تشریف می آرید؟
زرین دست روی پیشونیش گذاشت و جواب داد
– چشم، الان می آم.
– منتظریم. زرین گوشی رو گذاشت و دوباره توی فکر رفت بعد سری برای خودش تكون داد و از جا بلند شد در حالی که روی شال و مانتوی اداریش دست می کشید بیرون رفت تا از سالن مقابل چهار اتاق عبور کنه. اتاقهایی که با پارتیشن چوب سفید و شیشه از هم جدا میشدند و دو اتاق اول و آخر بزرگتر بود و به اتاقهای دیگه دید .داشت اتاق خودش و اتاق خالی روبه رو اتاق اون یکی!

 

مقداری از متن رمان از یاد بردن آقای چیز ۳ :

موقع رد شدن از جلوی شیشه های اتاق ،لیدا برای نگاه سوالیش شونه بالا انداخت پردههای زبرای اتاق آقای سروستانی هم طبق معمول نیمه باز بود. از کنار اتاق بعدی هم گذشت و وارد راهروی مدیرها شد که آخرش به سرویس بهداشتی میرسید سری برای حميدرضا صادقى تكون داد که در اتاقش رو باز گذاشته بود این روزها زیاد طرف لیدا می.اومد برای زرین سر تکون داد زرین سمت دفتر دکتر رفت. اتاقی که به عنوان دفتر رئیس شرکت بزرگ بود و کاملاً پوشیده چند ضربه به در چوبی زد و با لبخند وارد شد دکتر با ورود زرین سکوت کرد و خواست بلند بشه که زرین فوراً گفت:
نه… خواهش میکنم.

دکتر شروع کرد به احوال پرسی دوباره و تعارف به نشستن زد. زرین روی یکی از صندلیهای مقابل میز دکتر نشست روبه روی اون یکی…. همکار طراحش سری برای مرد تکون داد که از وقتی توی این شرکت مشغول شده بود، سوگولی شرکت به حساب می اومد تا همین الان همین الان که تنهایی با دکتر جلسه گذاشته بود و درحال پچ پچ بودند زرین ابرو بالا انداخت و رو به دکتر
پرسید:
امری داشتید دکتر؟
خواهش میکنم دخترم عرض میکنم.

زرین لبخند زد و منتظر موند تا دوست قدیمی پدرش شروع کنه:
– حتماً پوستری که رو برد پایین زدیم دیدی.
همونطور که زرین حدس زده بود موضوع جلسه ی دونفره شون به پوستر مربوط میشد اگر مسئله جدی ،نبود اصلاً نصبش نمی کردند. سر تکون داد و گفت
– بله. پوستر رو خوندم فکر میکنم جشنواره ی معتبری باشه.
درسته تو صنعت جواهرسازی جایزه ی معتبریه
زرین جمله ها رو توی ذهنش مرور کرد که حرف ناجوری نزنه و باعث دلخوری کسی نشه بالاخره گفت
– فقط … بين الملليه… غولهای این صنعت شرکت میکنند. ما…
همکار روبه رویی وسط حرفش پرید
هنوز هیچی نشده خودتون رو باختید؟

نحوه تهیه و مطالعه رمان از یاد بردن آقای چیز :

از طریق انتشارات نشر علی / آرینا و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مهسا زهیری :

مهسا زهیری متولد ۱۳۶۶ و ساکن تهران است. نویسندگی را با سایت نودهشتیا آغاز کرد. نوشته های او به شدت مورد استقابل مخاطبین قرار گرفت. اکثر رمان های این نویسنده ژانر معمایی دارد.

 

آثار مهسا زهیری :

کتاب رمان ابرها نگاه می کنند – انتشارات صدای معاصر
رمان از یاد بردن آقای چیز – انتشارات آرینا (نشر علی)
کتاب رمان ناتمام دنیا – انتشارات علی
رمان به من بگو لیلی – انتشارات برکه خورشید
کتاب رمان بی مرزی – انتشارات برکه خورشید
رمان فراموش آباد – انتشارات برکه خورشید
کتاب رمان کوچ ترین شکل یک پرنده – انتشارات کافه رمان پارسی
رمان قبل از شروع – فایل رایگان مجازی
رمان تنها نیستیم – فایل رایگان مجازی
رمان فصل بادباک ها – فایل رایگان مجازی
رمان ستاره پنهان – فایل رایگان مجازی
رمان هیچ وقت دیر نیست – فایل رایگان مجازی
رمان کوچ – فایل رایگان مجازی
رمان بی مرزی – فایل رایگان مجازی
کتاب رمان هم قفس عقاب _ انتشارات صدای معاصر

رمان سایه به سایه – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها