رمان فراموش آباد

بازدید: 3 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 28 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۶ بعد از ظهر
دانلود رمان فراموش آباد از مهسا زهیری

معرفی رمان فراموش آباد :

در رمان فراموش آباد مهسا زهیری به معضلات فرزندان طلاق به خوبی اشاره کرده. تعلیق بسیار بالای رمان و تم معمایی آن مخاطب را با اشتیاق، همراه خود میکند. حجم معقولی دارد و از اطناب جلو گیری کرده. پایان باز رمان فراموش آباد نتیجه گیری را به عهده مخاطب گذاشته.

این رمان در سال ۱۳۹۷ از انتشارات برکه خورشید به چاپ رسیده و ۵۷۷ صفحه است.

 

خلاصه رمان فراموش آباد :

رمان فراموش آباد روایت زندگی خاطره، دختری که فرزند طلاق است را روایت میکند. دختری که عاشق فردی به اسم علیرضاست و به خاطر او دست رد به سینه خواستگار های خود میزند. پسری که درست در روز معارفه ی او به خانواده اش یکباره ناپدید می‌شود و هیچ اثری از او پیدا نمیشود تا اینکه در روز عروسی دوستش او را در عنوان برادر عروس می‌بیند. حالا علیرضا او و خواستنش را به کل انکار میکند و او برای فرار کردن از این وضعیت تصمیم میگیرد که در پروژه دایی خود در شمال کشور شرکت کند و اینطور از همه چیز فاصله بگیرد اما این تازه اول سفر زندگی و پختگی اوست.

 

مقداری از متن رمان فراموش آباد ۱ :

به طرف در رفت ولی دستش رو گرفتم و :گفتم نه با هر دو تاتون حرف دارم.
مامان: داییت جواب میخواد خاطره
من: میدونم بابا بگو!
من: مامان این قول و قرارها رو خودتون .گذاشتید نه من: نه آرش
مامان: لگد به بختت نزن عزیزم بذار حرفم رو بزنم
مامان میدونم چی میخوای …بگی دوباره فکرهات رو بکن :بابا اگه گذاشت. همیشه همین طوری. بابا من آلمان هم نمیخوام برم
اخمی از دقت روی پیشونی بابا نشست و مامان نگاهی از سر پیروزی بهش انداخت ادامه دادم چند ماهه با یه… آقایی آشنا شدم.
مامان: وای خاطره
بابا: بگو!
من: تو رستوران نزدیک شرکت کار میکنه یه آپارتمان معمولی دارند پسر خوبیه
برای چند ثانیه سکوت برقرار شد و بالاخره مامان با بهت گفت: تو رستوران؟ یعنی چی؟
من: صندوق داره کارهای حسابداری ……
مامان دستی روی سرش گذاشت و با عصبانیت گفت
عقلت رو از دست دادی؟
اسمش رو صدا زدم ولی اهمیتی نداد و حرف خودش رو زد اون شرکت مال داییته تو پسر مثل دسته گلش رو ول کردی افتادی دنبال…
خوشبخت میدادم بعد تا ابد کنار هم زندگی میکردیم و با هم شدیم پس چرا من این همه سال از اسم ازدواج هم وحشت داشتم؟ نفس راحتی کشیدم و :گفتم من دوستت دارم پای همه چیزش هم می مونم
صدای تک سرفه ای هر دو رو به خودمون آورد و مادر علیرضا با لباس های رسمی و ،روشن پنجره پذیرایی رو آروم .بست. بعد پرده رو مرتب کرد و روبه رومون .نشست خودش شروع :کرد شبیه عکستی عروس
قشنگم.
موجی از آرامش و شادی توی رگهام پخش شد فکرش رو هم نمی کردم که آن قدر به چشم خریداری خوب به نظر برسم. به علیرضا نگاه کردم که بر عکس انتظار با غمی توی صورت به مادرش چشم دوخته بود.

 

مقداری از متن رمان فراموش آباد ۲ :

به این فکر کردم که مادرم از شنیدن این خبر دیوانه میشه حتی پدرم هم برام نقشههای دیگه ای داشت جرعه ای از آب خوردم مادر علیرضا بلند شد و گفت:

الان شربت درست میکنم.
ممنون زحمت نکشید.
زحمتی نیست.
سر تا پای زن رو بررسی .کردم زن مظلوم و ساده ای به نظر میرسید با لباسهای معمولی همه مادرها جزء مادر من و قر و فرهاش به عنوان یه زن تنها بعد از مرگ ،شوهرش حتماً سختیهای زیادی کشیده بود و فکر نمیکردم با هم به مشکلی بخوریم دست علیرضا رو روی دستم کردم و نگاهم رو از مسیر حرکت زن .گرفتم آروم گفتم چیه؟
حس مادرم رو پسندیدی؟
کوتاه خندیدیم و گفتم:

اهوم… ولی زیاد نمیتونم بمونم.

علیرضا سر تکون داد و با یکی از همون لبخندهای دخترکش مثل همیشه صدام زد:

نفس یه کم ،بمون بعد خودم میرسونمت.

با آژانس میرم.

– دیگه چی؟ مگه آقاتون مرده؟

لبخندم پررنگتر شد و دستش رو .فشردم دوباره به اطراف نگاه کردم این خونه و زندگیای نبود که مامان رو حتی یه درصد راضی کنه جنگ اصلی از این به بعد شروع میشد مادر علیرضا برگشت و نیم ساعتی به آشنایی و حرف زدن در مورد چیزهای مختلف گذشت
یک ساعت بعد با تمام این فکر و خیالها از پراید علیرضا پیاده شدم و سمت در خونه بابا رفتم اول باید با بابا حرف میزدم که راضی کردنش راحت تر بود برای علیرضا دست تکون دادم بوقی زد و حرکت کرد چند ثانیه مکث کردم و بعد وارد حیاط خونه شدم خونۀ پدری که یادگار چند نسل .بود کمی قدیمی و خراب شده بود ولی بابا قصد جابه جا شدن نداشت.

 

مقداری از متن رمان فراموش آباد ۳ :

باید سریعتر ماجرای آرش فیصله میدادم میدونستم به قیمت از دست دادن شغلم تموم میشه ولی چاره ای .نبود هنوز در چوبی خونه رو باز نکرده بودم که صدای مامان رو از داخل تشخیص .دادم پلکهام رو روی هم فشار دادم برای چی اومده بود اینجا؟ حتماً برای پایین آوردن من از خر شیطون کمی جلوی در معطل کردم تا از آرامش اوضاع مطمئن بشم ولی برعکس فضای خونه متشنج .بود مثل همیشه مثل هروقت که مامان سر میرسید صدای بابا واضح تر به گوشم :خورد من این رو …گفتم صدای مامان هم بالا :رفت آره …نگفتی تو عادت داری یه گوشه‌وایسی هیچی نگی
چی کار کنم؟ بیفتم وسط زندگیش؟ مثل تو؟
پس کی فکر آلمان رو انداخت تو سرش؟
بمونه اینجا چه غلطی کنه؟ بازیچه تو و برادرت بشه؟
آهی کشیدم که با وجود شرایط دریچه ،قلبم این روزها عادتم شده .بود مامان بلندتر :گفت !شهاب زندگی دختر من شوخی نیست نمیذارم
بشه لنگه تو.
– لنگه تو بشه؟ بیفته دنبال پول؟
– آرش پسر خوبیه خودت هم میدونی
ولی خاطره دوستش نداره
اگه تو تو دهنش …..اری
با صدای باز شدن در جملهاش ناتموم موند. هر دو توی سکوت به من نگاه میکردند در حالی که کیفم رو روی مبل میذاشتم به طرفشون چرخیدم طعنه زدم:

ممنون که اجازه میدید خودم تصمیم بگیرم.

مامان لب باز کرد که بابا هشدار داد:

مینا
مامان با اخم ساکت موند و من به حرف اومدم:

حرفت رو بزن مامان.

چند قدم به طرفم برداشت مثل همیشه با لباس بیرون بود بعد از طلاق هر بار که به این خونه سر میزد حتی دکمه هاش رو هم باز نمی کرد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان فراموش آباد :

از طریق انتشارات نشر برکه خورشید و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مهسا زهیری :

مهسا زهیری متولد ۱۳۶۶ و ساکن تهران است. نویسندگی را با سایت نودهشتیا آغاز کرد. نوشته های او به شدت مورد استقابل مخاطبین قرار گرفت. اکثر رمان های این نویسنده ژانر معمایی دارد.

 

آثار مهسا زهیری :

کتاب رمان ابرها نگاه می کنند – انتشارات صدای معاصر
رمان فراموش آباد – انتشارات برکه خورشید
کتاب رمان ناتمام دنیا – انتشارات علی
رمان به من بگو لیلی – انتشارات برکه خورشید
کتاب رمان بی مرزی – انتشارات برکه خورشید
رمان کوچ ترین شکل یک پرنده – انتشارات کافه رمان پارسی
رمان قبل از شروع – فایل رایگان مجازی
رمان تنها نیستیم – فایل رایگان مجازی
رمان فصل بادباک ها – فایل رایگان مجازی
رمان ستاره پنهان – فایل رایگان مجازی
رمان هیچ وقت دیر نیست – فایل رایگان مجازی
رمان کوچ – فایل رایگان مجازی
کتاب رمان بی مرزی – انتشارات برکه خورشید
رمان سایه به سایه – در حال تایپ
کتاب رمان از یاد بردن آقای چیز – انتشارات آرینا (نشر علی)
رمان هم قفس عقاب_انتشارات صدای معاصر

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها