رمان زیر شلاق زمستان

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 10 آبان 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۳ بعد از ظهر
دانلود رمان زیر شلاق زمستان

معرفی رمان زیر شلاق زمستان :

رمان زیر شلاق زمستان را خالد صالحی در حال و هوای سال های جنگ نوشته است. داستان حول محور یونس و آثار عذاب وجدانش در زندگی می چرخد. عذابی از خاطرات تاریک خود و تاثیر تلخی که بر روی زندگی دیگران گذاشته است.

نسخه مجازی رمان زیر شلاق زمستان چندین سال پیش در نودهشتیا منتشر شده است اما نسخه چاپی این کتاب کاملا متفاوت و با پایان بندی مجزا از نسخه مجازی نگارش شده است.

رمان زیر شلاق زمستان در سال ۱۳۹۸ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. ویراستان این کتاب توسط آقای علی شاهری انجام شده است. تعداد صفحات این کتاب ۳۶۶ می باشد.

 

خلاصه رمان زیر شلاق زمستان :

يونس سال هاست که سعی می کنه عادی زندگی کنه. اما هيچ کدوم کارایی که انجام می ده واقعي نيست و احساسی بهشون نداره. حداقل نه به خاطر عذابی که به دلیل از دست دادن نازنین توی قلبش حس می کنه. به یک باره فرصت جبران براش فراهم می شه اما می تونه با خاطرات تلخی که داره مواجه بشه؟

 

مقداری از متن رمان زیر شلاق زمستان ۱ :

فروردین هزار و سیصد و شصت و هفت

گرمای هوا به روزهای خرماپزون میمانست. همان طور که در جستجوی سرپناه همه جای کوچه را چشم می دواندم نازنین را به سختی در اغوش گرفته و با بیشترین سرعتی که در توانم بود می دویدم؛ تلاشی به نظر بیهوده؛ چون سرپناهی درست و حسابی پیدا نمیشد غریدم:

– نازی بلوزمو کثیف کردی.

سرش را بالا آورد و با زبان الکن کودکانه اش گفت:

-ببخشید داداش یونس.

و باز هم بستنی چوبی خود را به پیراهنم مالید. به هر حال، فقط سه به سال داشت. نمیتوانستم ایرادی به او بگیرم و این باعث میشد بیشتر عصبانی شوم.

تنها نه سال داشتم و از اینکه نازنین بی توجه به اژیر حمله ی هوایی که از بلندگوها پخش میشد در بغلم لم داده و بستنی نصفه و نیمه اش را که قبل از سر رسیدن هواپیماهای عراقی برای او خریده بودم بین خودش و لباس من تقسیم میکرد اعصابم به هم می ریخت.

پیراهنی که همین طوری هم از شدت عرق به تنم چسبیده و حالا پر از لکه های سفید بستنی شده بود در عوض نازنین با آن پیراهن آستین کوتاه زرد که عکس خرگوشی سفید روی آن به چشم می خورد، شلوارک کرمی و موهایی که توسط مادرم کوتاه و درنتیجه گوشهایش را برجسته جلوه داد حسابی بامزه به نظر می رسید. اگر بلایی سرش میآمد بابا محسن کله ام را می کند.

 

مقداری از متن رمان زیر شلاق زمستان ۲ :

ضجه‌ زنان از خواب پریدم و در حالیکه گیج و منگ تلاش می‌کردم به یاد بیاورم کجا هستم، تلاش کردم برخیزم؛ اما نمی‌توانستم.

مانند هر زمان دیگری که با دیدن این کابوس از خواب می‌پریدم، بدنم مثل تکه‌ ای گوشت وارفته، بی‌ استفاده شده بود. چیزی مثل بختک به جانم افتاده و توان کوچکترین حرکتی را از من می‌گرفت.

با دیدن فضای دفتر، مبلی که روی آن به خواب رفته بودم و پرونده‌هایی که خانم صالحی، حسابرس داخلی شرکت فرستاده بود، مغزم دوباره شروع به دورانداختن کرد.

ساعت دیواری شش و ده دقیقه‌ ی بعد از ظهر را نشان می‌داد و من که به‌جز وقفه‌ ای نیم ساعته برای نماز و ناهار، یکسره کار کرده و خانه نرفته بودم، حدس زدم حدود نیم‌ ساعت یا چهل دقیقه‌ ای می‌شود که خوابم برده است.

دستهایم را به‌زحمت از کاغذهای روی میز برداشتم و به آنها چشم دوختم. خوشبختانه به‌جز یکی دو یادداشت نه‌ چندان مهم، سند و مدرکی مچاله یا پاره نشده بود.

بعد با خودم گفتم واقعًا کسی از این چرت عصر گاهی خبردار نشده؟ حتی سیاوش، معاون شرکت و دوست و هم‌دانشگاهی قدیمی‌ام که عادت داشت سرش را مثل گاو پایین بیندازد و بدون در زدن وارد شود؟

درست بود که اگر یکی می‌فهمید مدیر شرکت چنین کاری کرده از فردا همه‌ی کارمندان با رختخواب سر کار می‌آمدند؛ ولی واقعًا صدای ضجه‌ی مرا هم نشنیده بودند؟

به‌نظر می‌رسید یکی از بدی های استخدام نکردن منشی جدید همین بود که اگر کسی سروقت من می‌آمد و گلویم را بیخ تا بیخ می‌برید، بقیه خبردار نمی‌شدند.

دو سه روزی از استعفای منشی قبلی به‌خاطر سیاوش می‌گذشت و این باعث شده بود تا من با تنظیم قرار و مدارها و جواب تلفن و به‌طور کلی وظایف او هم درگیر باشم و درنتیجه، این مدت را خسته‌تر از قبل به خانه بروم.

لعنتی بر شیطان فرستاده و با به‌ یادآوردن کابوسی که دیده بودم، به زور نفسی فرو دادم و نگاهی حسرت‌آمیز به عکس پولاروید روی میز و چهار نفری که در آن حضور داشتند انداختم.

نازنین سه‌ ساله و من که در جلو ایستاده بودیم و بابا محسن و مادرم پشت سر ما. خانواده‌ای خوشبخت!

دست‌کم از روی لبخندی که بر لب این چهار نفر نشسته بود، این طور می‌شد برداشت کرد. حتی فکر کردن به اینکه خانواده‌ ی درون قاب عکس.

ابتدا با رفتن نازنین و مدتی بعد با فوت بابا محسن از هم پاشید، زجرآور بود.

فقط من و مامان‌ سعیده در این جمع هنوز کنار هم نفس می‌کشیدیم.

همگی ما در این تنها تصویر به‌جا مانده از خانواده‌ی کیارا به‌راستی شاد و خوشبخت به‌ نظر می‌رسیدیم.

احساسی که پس از گرفته‌ شدن این عکس در رستوران محل کار بابا محسن تا به امروز تجربه نکرده‌ام.

به چهره‌ی بامزه‌ ی کوچکترین عضو خانواده نگاه کردم و به‌آرامی مچ‌بند پارچه‌ای سفید رنگی را که روی دست چپم بسته بودم، لمس کردم:

ـ متأسفم آبجی کوچولو. هیچوقت منو نبخش. باشه؟

 

متن پشت جلد رمان زیر شلاق زمستان :

يونس سالهاست که در شکم نهنگ زندگي ميکنه، اون راه ميره، نفس ميکشه، غذا ميخوره و لبخند ميزنه، اما هيچ‌کدوم اينا واقعي و از صميم قلب نيستن، نه با عذابي که به خاطر از دست دادن نازنين در قلبش احساس مي‌کنه…

و به يک‌باره دست سرنوشت، فرصتي براي جبران در اختيارش ميذاره اما اين همه ماجرا نيست. آيا يونس مي‌تونه با خاطرات تلخ اتفاقات گذشته و تاثيرشون روي زندگي خودش و ديگران مواجه بشه؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان زیر شلاق زمستان :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی خالد صالحی :

خالد صالحی متولد ۱۳۶۶ ؛ از دوران راهنمایی می نوشتم اما به طور جدی از سال ۹۱ و با ورودم به سایت ، نوشته هام رو با بقیه به اشتراک گذاشتم. نوشتن بهترین دوست منه. بیشتر از هر چیز دیگه ای، بهم چیز یاد می ده و به اطلاعاتم اضافه می کنه. همین طور باعث شده با کلی آدم خوب آشنا و باهاشون دوست بشم. نوشتن بدترین دشمن منه. اگه این علاقه رو نداشتم، زندگیم خیلی راحت تر و بهتر بود.

 

رمان های خالد صالحی :

رمان نفس من – مجازی

رمان زیر شلاق زمستان – انتشارات صدای معاصر

رمان کارلا – مجازی

رمان عشق پیری (مشترک با دل آرا دشت بهشت ) – در دست چاپ

رمان یوسف آرا – در دست چاپ

رمان فرشته بودیم – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها