رمان ره مستان

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 9 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۱ بعد از ظهر
دانلود رمان ره مستان به نویسندگی فاطمه عطایی

معرفی رمان ره مستان :

رمان ره مستان از فاطمه عطایی روایت دختری به نام مستانه است. دختری شوریده حال و عاشق پیشه. دل در گرو پسری به نام امیر حافظ دارد، پسری که از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار است اما رابطه ی این دو خوب پیش نمی رود و اتفاقات تلخ زیادی می افتد که باعث جداییشان می شود.

اما آیا مستانه عاشق پیش می تواند تاب بیاورد؟ یا تصمیم به خودکشی دارد؟

رمان ره مستان در سال ۱۳۹۹ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این کتاب ۶۹۵ می بادش. ویراستاری رمان ره مستان توسط خانم زهرا حسان منش انجام شده است.

 

مقدمه رمان ره مستان :

از فصل بیست سالگی ام خواهم گفت و از فصل سی سالگی ام.

من سراسر فصل دیوانگی ام را گره زدم و رویای عجیب و غریب بافتم و در شبی که دیگر صدای آتش بازی آدم های شهرم به انتها رسیده بود همه‎ ی گره های دوست داشتنی که به مرز کوری رسیده بودند را با دندان باز کردم و بعد کمی دیرتر از نو زندگی را بافتم و در آستانه ی سی سالگی گره هارا به امید تحقق رویاهایم کور کردم. ایمان دارم این بار گره ها حتی با دندان هم باز نمی شود.

 

خلاصه رمان ره مستان :

رمان ره مستان اثر فاطمه عطایی ، داستان دختری به نام مستانه است که شخصیتی عاشق دارد، عاشق پسری به نام امیر حافظ که موقعیت اجتماعی خوبی را داراست اما این رابطه با اتفاقات بسیار تلحی پیش می رود که باعث می شود مستانه به خودکشی فکر کند. آخرین چهارشنبه سال است که مستانه خود را از بالای پشت بام خانه ی شان خود را در آستانه ی خودکشی قرار دهد اما…

 

مقداری از متن رمان ره مستان ۱ :

در جواب سلام منشی واحد کناری فقط سری تکان داد و داخل دفتر شد سرمای شدیدی که تمام فضای طوسی رنگ دفتر را گرفته بود، باعث شد مستانه شانه هایش را جمع کند و با اخمی غلیظ وارد اتاق کنفرانس شود .

با نگاهی بدبینانه دور تا دور اتاق را .کاوید قبل از بیرون آمدن از اتاق چشمش به گلهای بیچاره ی روی میز افتاد که از سرمای مصنوعی آنجا یخ زده بودند.

بی اهمیت به خرده فرمایشهای حافظ برای تایپ لایحه ، وارد اتاق کار او شد و چشمش مستقیم فنجانهای روی میز عسلی را نشانه گرفت .

گامی بلند به سمت میز برداشت . خم شد و با دقت به لبههای فنجان هایی که مایع نسکافه ای رنگ ته آنها به مرحله انجماد رسیده بود، نگاه کرد.

خبری از رد رژی هرچند محو . نبود آسوده خاطر کمر راست کرد و با دیدن کنترل در کنار مجسمه ی عدالت پوفی سر کشید و دکمه ی قرمز را فشرد.

صفحه ی مخصوص لوایح موکلها را باز کرد و با نگاهی کلی به چند برگهای که پیش رویش بود، کار را شروع کرد.

انگشتهایش تندتند روی کیبورد حرکت میکرد بی آنکه نگاهش را از مانیتور و نوشته ها بگیرد، ماگ نسکافه اش را نزدیک لبهایش برد صدای چرخیدن کلید در قفل، تغییری در نشستنش به وجود نیاورد و بی خیال جرعه ای دیگر از نسکافه ی داغ را نوشید.

زیر چشمی برای ثانیه ای گذرا نگاهش منحرف شد و قلب بی قراری که منطق حالیش نمیشد کت چهارخانه ای را روی دستش انداخته بود

قلب مستانه با نزدیک تر شدن حافظ و پر شدن مشامش از بوی خاص او ، به طرز بی رحمانه ای ریتمش روی دور تند افتاد سنگینی نگاه حافظ باعث شد نگاه از مانیتور بگیرد و خیره ی او شود.

حافظ نگاه عمیقش را به سوی چشمان او هل داد و لب زد

تا کی بیدار بودی که چشمات این همه پف داره؟

مستانه با بدقلقی برگه را بالا گرفت و سعی کرد تمرکزش را به نوشته ها بدهد.

حافظ با همان نگاه آلوده به سرزنش سری تکان داد و تا خواست تکیه از میز ،بگیرد مستانه با لحنی یخ زده زمزمه کرد

تا موقعی که شب به خیر گفتم بهت و جوابمو ندادی بیدار بودم.

حافظ دست دراز کرد و همراه با لبخندی موذیانه موهای قاب گرفته ی صورت مستانه را برهم زد و به سمت در بسته ی اتاقش چرخید.

میشه یه کم خوش خط تر بنویسی؟ چشمام داره کور میشه

حافظ با خندهای که ماهیچه های صورتش را ورزش می داد پشت میز نشست و قبل از آنکه پروندهی روی میزش را باز کند،

مستانه ی اخمو را بلند صدا کرد.

پاشو بیا من که میدونم محبت خونت افتاده مستانه از شنیدن قهقههی معنادار حافظ تندتند پلکی زد و بی اختیار مشتی محکم به کیبوردی که لابه لای کلیدهایش را خاکی فراوان گرفته بود ، نثار کرد.

با فحشی رکیک که زیر لب می جوید، صندلی چرخ دار را به عقب هل داد.

 

مقداری از متن رمان ره مستان ۲ :

-میمیری به حرفم گوش بدی؟

-اوکی قطع کن میخوام به مامان زنگ بزنم

هنوز حرف او به نقطه نرسیده بود مستانه ارتباط را قطع کرد رو به قفسه های شلوغ و به هم ریخته اش چرخید و بیهوا لاک سرمه ای را از لای دیگر لاکها برداشت درش را باز کرد و آن را زیر بینیاش گرفت.

تا خواست کمی از بوی تند لاک لذت ببرد شورانگیز با محبت صدایش زد صدای مادرش و آن لحنی که کمتر از او میدید باعث شد بیحوصله نیم خیز شود و لاک را دوباره سرجایش شوت کند.

-مستانه جان مامان!

کلافه از گرسنگی که معده اش را به درد آورده بود ، در جواب شورانگیز داد زد:

-چیه؟

با گامی بلند به سمت در رفت و دوباره با همان طلبکاری جواب داد:

-چی میگی مامان؟

با دیدن مرجان و ابرویی که بالا انداخته بود و لبخند خط ونشان دار مادرش اخم پررنگ پیشانیاش پاک شد. مردد جلو رفت.

-عمه داشتن میرفتن.

مستانه سعی کرد تنها نگاهش معطوف زنی باشد که سهم مهربانی اش از او همیشه کمتر از مه لقا .بود دسش را از روی شکمش برداشت و با تبسمی مصنوعی تعارف کرد:

-می موندید شام اینجا عمه جون.

مرجان هم با برخوردی مشابه دستی به شانه ی او کشید و در قهوه ای را باز کرد.

 

مقداری از متن رمان ره مستان ۳ :

-با امیر حافظ به هم زدی؟

مستانه همان طور که سرش را میچرخاند تا تک مشتری داخل کافه قهوه ی کوچک و جمع وجور خیابانی بالاتر از دفتر کارش بود را ببیند، ابرویی بالا انداخت و نچی زمزمه کرد.

احمد را با همان موها و قامتی که فقط برای یک بار دیده بود .شناخت پسرک سرش گرم مطالعه کتاب روی میز بود.

مستانه صندلی را عقب داد و کف کفشها را بر روی پارکت قهوه ای چسباند و قبل از رفتن بر سر میز به سوی شایان برگشت.

-چرا این سؤالو پرسیدی؟

وقتی جوابی دریافت نکرد با حرص کمی سرش را پیش برد و با لحنی سرد زمزمه کرد:

-نباید توضیح بدم ولی خب میدونم تو خماریش کف میکنی. منو یکی از دوستام به این گیسو کمند معرفی کرده فک کنم سؤال حقوقی داره.

شایان فنجانی دیگر را به دست مستانه داد و حرفی نزد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان ره مستان :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی فاطمه عطایی :

فاطمه عطایی با نام هنری مهدیس متولد سال ۱۳۷۱ است. رمان ره مهستان اولین رمان وی است که با این رمان وارد دنیای نویسندگی و رمان شده است.

 

آثار فاطمه عطایی :

رمان بالماسکه – انتشارات شقایق

رمان ره مستان – انتشارات صدای معاصر

رمان آخرین چهارشنبه سال – در حال تایپ

رمان به نام زن- در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها