رمان بی مرزی

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 28 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۶ بعد از ظهر
دانلود رمان بی مرزی از مهسا زهیری

معرفی رمان بی مرزی :

رمان بی مرزی از مهسا زهیری یک رمان با شخصیت پردازی قوی و قلمی شیوا و روان هست. ۵۶ فصل دارد که به علت تعلیق بالای آن اطنابی در کار نخواهد بود. زاویه دید از زبان سه شخصیت داستان هستش. رمان بی مرزی بیشتر ماجرا محور است و پایان خاص و شکفت انگیز خودش را دارد.
این رمان در سال ۱۳۹۸ از انتشارات برکه خورشید به چاپ رسیده و ۷۱۸ صفحه است.

 

خلاصه رمان بی مرزی :

رمان بی مرزی روایت گر زندگی دختری به نام سپیده است که بعد از پنج سال تبعید و دوری اجباری به خاطر عشق ممنوعه اش به جاوید بار دیگر به خاطر بیماری پدر به خانه بر می‌گردد و با آمدنش معضلات شدیدی را تجربه می‌کند. معضلاتی مثل زندگی شروع نشده ی جاوید که درنطفه خفه می‌شود و او باید با راز مخوف خانواده روبرو شود و همین او را وارد بازی خطرناکی میکند‌.

 

مقدمه رمان بی مرزی :

همه چیز به این نقطه ختم میشود
میتوانم قناری خوبی باشم
و به قفس برگردم
یا
عقابی
که سالها پیش
از مرز رد شده بود
مهسا زهیری

 

مقداری از متن رمان بی مرزی ۱ :

چند تا از دوست و آشناها در ارتباط بود؛ ولی از پشت مانیتور نمیشد خوب گذر زمان رو تشخیص داد مصطفی کاملا از پسرونگی در اومده بوده اما هنوز تو خونه با بقیه زندگی میکرد. انگار بابا همه رو دور خودش نگه میداشت به جز شکوفه پوزخندی زد و مصطفی نگاهی به پشت سرش انداخت شکوفه چشم ازش برداشت. مصطفی آهسته پرسید چه خبر؟
و هر دو از در خارج شدند اینجا ساکت تر و خلوت تر از داخل بود. شکوفه جواب داد هیچی
کنار هم راه افتادند مصطفی هنوز مثل قبل اروم و متین بود. چند. ثانیه بعد باز به حرف اومد سردت نیست؟
شکوفه پالتوی کرم رنگش رو دور خودش محکم کرد و دوباره توی فکر رفت پنج سال پیش یه روز بابا فرستاده بودش لندن و هیچ کس اعتراضی نکرده بود اون همه آدم توی خونه… هیچکس. شکوفه انتظار نداشت مصطفی که فقط خواهرزاده ی مامان بود جلوی بابا در بیاد؛ ولی میتونست حداقل حرفی از مخالفت بزنه به ماشین رسیده بودند مصطفی در حالی که در یکی از بنزهای سواری کلکسیون بابا رو برای نشستن شکوفه باز میکرد پرسید ناراحتی؟ شکوفه نشست و گفت نه!
مصطفی چمدون رو عقب گذاشت و پشت فرمون نشست. ماشین رو راه انداخت چند دقیقه ای هر دو ساکت بودند تا اینکه این بار شکوفه سکوت رو شکست چرا ناراحت باشم؟
مصطفی جواب نداد هر دو میدونستند که دلایل ناراحتی شکوفه یه لیست بلندبالاست. شکوفه دوباره گفت خوش گذشت این پنج سال؟
چی؟
هیچی… چرا بابا نیومد؟
– نتونست.
– بهروز و امیر چی؟
نبودند.
شکوفه دندونهاش رو روی هم فشار داد و اسم بعدی رو برد
ابوالاراذل چی؟
مصطفی نگاه کوتاهی انداخت و جواب داد: رفته مهمونی
شکوفه خواست بپرسه کدوم» مهمونی؟ که یادش افتاد امشب شب بلد است پس بقیه هم مهمونی تشریف برده بودند.

 

مقداری از متن رمان بی مرزی ۲ :

پوزخندی زد و گفت: تو چی؟ حتماً با یار قرار داشتی که من رو منتظر کاشتی مصطفی حرفی نزد و وقتی شکوفه به نیم رخش نگاه کرد، لبخند روی صورتش بود چشمهای شکوفه درشت شد و چرم صندلی رو فشار داد تا ساکت .بمونه بعد کمی سبک سنگین کرد بابا تبعیدش کرده بود چه ربطی به مصطفی داشت؟ تازه مصطفی پسر خوبی
بود. به ساعت ماشین نگاه کرد یک ربع برای سنگین و رنگین نگه داشتن خودش کافی بود بی خیال اخیر تخم شد کامل چرخید و بلند پرسید: کیه؟
مصطفی کمی جا خورد و گفت: چی شد؟
تا الان با کی بودی؟
هیچ کس.
شات آپ …. طرف کیه؟ آبجی خبر داره؟
چیز خوردم
راه برگشتی نیست. باید بگی
کم مونده بود پس گردن مصطفى رو بگیره که خود مصطفی جواب داد: خواهر دوستمه بابا.
شکوفه چشمهاش رو ریز کرد و سر تکون داد؛ اما سوال دیگه ای نپرسید. فعلاً بس بود. بعداً با شقایق ته وتوی قضیه رو در میآوردند. مصطفی :گفت خدایی اولش ترسیدم. گفتم دیر رسیدم، این تو فرودگاه عوض شد!
شکوفه آهسته خندید و :گفت حالا پررو نشو دارم واسه همه تون
و زیر لب ادامه داد هیچ کدومتون طرف من رو نگرفتید. این همه سال .گذشته پنجاه بار با هم حرف زدیم… هنوز حل نشده؟
آدم وقتی بر میگرده زخمهاش تازه میشه.
حالا هیچ راهی نداره کوتاه بیای؟
– نه
و از خنده ی ،مصطفی لبخندی روی صورتش نشست. به آسمون شب زل زد و نفس عمیقی کشید فکرش رو به زبون آورد همتون منتظر بوديد من برم عاشق بشید؟
و با یادآوری عقد و عروسی ،ابوالاراذل درست دو ماه بعد از رفتن ،شکوفه پوزخند دیگه ای زد مصطفى جواب داد: عشق کدومه؟… جاوید رو میگی؟

 

مقداری از متن رمان بی مرزی ۳ :

آره ازدواج هول هولکی جاوید رو میگفت. زمزمه کرد: مژده ی بدبخت
بحث رو ادامه نداد خسته بود سرش رو به صندلی تکیه داد و تا خونه پلک .بست بعد از دو ساعت خواب و بیداری وارد حیاط عمارت شدند. شکوفه میدونست خوش شانسه که توی خانواده ی ثروتمندی به دنیا اومده و میتونه تو همچين خونهای زندگی کنه پیاده شد و چمدونش رو بیرون آورد آخر شب بود و صدای پارس سگ و حرکت باد از بین درختها توی فضای غرق نور محوطه، لبخند روی صورتش میشوند. به احساس آشنا مصطفی مجسمه ی شیر روبه روی ساختمون عمارت رو دور زد و سمت پارکینگ روند. تنها کسی از اهالی خونه بود که حوصله ی راننده نداشت و خودش پشت فرمون مینشست شکوفه دستش رو توی جیب فرو برد و از کنار مجسمه راه افتاد چمدون رو روی سنگهای کف راه حرکت داد و نفس .گرفت هوای شمال تهران دست کمی از هوای کوه نداشت.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان بی مرزی :

از طریق انتشارات برکه خورشید و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مهسا زهیری :

مهسا زهیری متولد ۱۳۶۶ و ساکن تهران است. نویسندگی را با سایت نودهشتیا آغاز کرد. نوشته های او به شدت مورد استقابل مخاطبین قرار گرفت. اکثر رمان های این نویسنده ژانر معمایی دارد.

 

آثار مهسا زهیری :

کتاب رمان ابرها نگاه می کنند – انتشارات صدای معاصر
رمان بی مرزی – انتشارات برکه خورشید
کتاب رمان ناتمام دنیا – انتشارات علی
رمان به من بگو لیلی – انتشارات برکه خورشید
کتاب رمان فراموش آباد – انتشارات برکه خورشید
رمان کوچ ترین شکل یک پرنده – انتشارات کافه رمان پارسی
رمان قبل از شروع – فایل رایگان مجازی
رمان تنها نیستیم – فایل رایگان مجازی
رمان فصل بادباک ها – فایل رایگان مجازی
رمان ستاره پنهان – فایل رایگان مجازی
رمان هیچ وقت دیر نیست – فایل رایگان مجازی
رمان کوچ – فایل رایگان مجازی
رمان سایه به سایه – در حال تایپ
رمان از یاد بردن آقای چیز – انتشارات آرینا (نشر علی)
کتاب رمان هم قفس عقاب _ انتشارات صدای معاصر

 

 

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها