رمان راننده سرویس

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 25 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۷ بعد از ظهر
دانلود رمان راننده سرویس از سروناز روحی

معرفی رمان راننده سرویس :

رمان راننده سرویس نوشته ی سروناز روحی عشق خام و پر شور یک دختر دبیرستانی را به تصویر می کشد که عاشق راننده سرویس خود می شود. عشقی که با شور و هیجان دوران دبیرستان و اکیپ چهار نفره شان همراه می شود…

 

خلاصه رمان راننده سرویس :

رمان راننده سرویس به قلم سروناز روحی روایت طنز چهار تا دختر دبیرستانی است که رفیقای چندین ساله هستن و در یک دبیرستان درس میخونن و هم رشته هستن و بعد از گذشت شیش سال همکلاسی بودن… کلاسهاشون دو به دو عوض میشه و روز بعدش هم راننده سرویس سابقشون و راننده ی جدید یه پسر جوونه که …

 

مقداری از متن رمان راننده سرویس :

اقای امجد چیزی نگفت… جعبه ی نقره ای از جیبش در اورد وسیگاری از ان بیرون کشید و ان را روشن کرد…چند پک محکم و پشت سر هم از سیگار برگش گرفت…..
سورن حالا ارام تر شده بود… اما صدایش رعشه داشت.. اهسته پرسید: خونه رو فروختین…. کلمه ی اخر را با لوکنت ادا کرد.
اقای امجد گفت: بله… همه چیزو…
سورن زیر لب زمزمه کرد:پس برای همیشه…
اقای امجد سیگارش را خاموش کرد… سورن لبخند تلخی زد و گفت:میتونم بیام فرودگاه؟
اقای امجد لبخندی زد و گفت:البته….
سورن:چه روزی و چه ساعتی؟
اقای امجد: امشب… ساعت ده و نیم…
سورن باز حیران ماند… توقع این یکی را نداشت…. اما بغض و اشکش را کنترل کرد. اهی کشید واب دهانش را قورت داد و بغض سختی که در گلویش چمبره زده بود را فرو خورد وگفت:چقدر زود….
اقای امجد هم اهی کشید و گفت: شب منتظرتم…
سورن سری تکان داد…
اقای امجد ایستاد…. سورن هم…
اقای امجد دستش را به سمت سورن گرفت… سورن به گرمی دست اقای امجد را فشرد…
از پشت میز بیرون امد و با خداحافظی ارامی دست سورن را رها کرد… و از کافی شاپ خارج شد…
سورن هنوز ایستاده بود….نگاهش به جعبه ی نقره ای سیگار اقای امجد افتاد… ان را برداشت و به سمت در دوید…
اقای امجد هنوز کنار ماشین ایستاده بود … سورن :اقای امجد؟!
اقای امجد سرش را به سوی او چرخاند… سورن جعبه ی سیگار را به سمتش گرفت و اقای امجد با لبخندی گفت:اه… سورن…ممنونم….
سورن لبخندی زد…خواست حرفی بزند….اما منصرف شد….
اقای امجد گفت:بگو…
سورن با لبخند و لحنی مرتعش گفت:میخواستم… میخواستم… میشه… جعبه سیگارتونو… من…فقط…. میخواستم یادگار ی داشته… باشمش…
اقای امجد گفت:البته سورن…. و جعبه را به سمت او گرفت…
سورن لبخندی زد و اقای امجد با اخم گفت:ولی توشو چی پر میکنی؟سیگار؟؟؟
سورن لبخندی زد و گفت:هرگز…
اقای امجد هم با رضایت نگاهش را به چشمان ابی او دوخت…
سورن در یک حرکت ناگهانی خم شد و دست اقای امجد را چندین بار پیاپی بوسید…
اقای امجد متاثر شد و شانه های سورن را گرفت و او را بالا کشید و محکم به اغوش گرفت….
سورن اشکارا گریه میکرد… شانه هایش میلرزیدند…
اقای امجد حس کرد پلکهایش خیس شده اند….
سورن در میان هق هق بی صدایش گفت: هیچ وقت فراموشتون نمیکنم… هیچ وقت…. بخاطر همه چیز ممنونم…. هرچی هستم…مدیون زحمات شمام…
اقای امجد صورت خیس اشکش را در میان دستهاش گرفت و گفت:سورن ما از تو ممنونیم… تو به زندگی من و فرح جون دوباره ای بخشیدی… من به تو مدیونم… پیشانی اش را بوسید و خداحافظی کرد و سوار اتومبیلش شد و به سرعت از انجا دور شد…
سورن جعبه ی نقره ای را در دستش میفشرد… باز تنها شده بود… این تنها سهمش از زندگی بود.
ساعت از یازده گذشته بود و سورن هنوز به خانه بازنگشته بود….فرزین نگران به این سو و ان سو میرفت…
امین با لحن ارامی گفت: فرزین نگران نباش….
فرزین با حرص گفت:موبایش خاموشه… سابقه نداشت اینقدر دیر برگرده….
شهاب با لحن بیخیالی در حینی که سیب گاز میزد گفت:لابد با سمانه است؟؟؟
فرزین با اخم و صدای بلندی گفت:همه مثل تو نیستن…
شهاب اهمیتی نداد و در جواب امین که پرسیده بود : مگه اشتی کردند… گفت:اره… پسره خره…با دست پس میزنه…با پا پیش میکشه…. چهار روز بهش فحش میده… دو روز قربون صدقه اش میره… دیوانه است…
فرزین با حرص گفت:دهنتو ببند…
شهاب چپ چپ نگاهش کرد و گفت:خفه….
داشت بحث بالا میگرفت که صدای چرخش کلید و سپس قامت سورن در چهار چوب در پدیدار شد.
فرزین نفس راحتی کشید و پرسید:هیچ معلومه کجایی؟
سورن سرش پایین بود… کفشش را کمک پاهایش از پا در اورد و گفت:کجا میخواستی باشم…؟

شهاب:پیش سمانه…
سورن مستقیم به چشمان شهاب خیره شد.
چشمهایش سرخ و پف کرده بود و رگه های قرمزی که دور چشمهای ابی اش را احاطه کرده بود… با ان نگاه پر از خشم و حرص موجب شد تا شهاب سکوت کند…. فرزین که خیالش راحت شده بود پرسید:شام خوردی؟
سورن نگاهش را با بیزاری از شهاب برگداند و رو به فرزین گفت:اره… و به سمت اتاق مشترک خودش و فرزین رفت.
امین : این چش بود؟
فرزین شانه ای بالا انداخت و شهاب هم موبایلش زنگ خورد به اتاق رفت تا راحت تر صحبت کند.
سورن طاق باز روی تخت دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود.
فرزین در را باز کرد… چراغ را روشن کرد.
فرزین:چرا لباسهاتو عوض نکردی؟؟؟
سورن : ولش کن…

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان راننده سرویس :

دانلود رمان راننده سرویس اثر سروناز روحی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Ranande Servic Novel

 

بیوگرافی سروناز روحی :

سروناز روحی هستم با نام مستعار خورشید.ر ( SunDaughter ) متولد تهران ، تک فرزند و البته متاهل ، از سال ۱۳۸۹ نوشتن رو با رمان همه ی هستی من آغاز کردم و در این راه تلاش کردم همواره روایت های متعددی از روزمرگی شخصیت ها بنویسم.

 

لیست آثار سروناز روحی :

رمان دردم – مجازی رایگان
رمان روزان دیروزم – مجازی رایگان
رمان و تمام می شود – مجازی رایگان
رمان رسوب – مجازی رایگان
رمان خط هشتم – مجازی رایگان
رمان حکم دل – مجازی رایگان
رمان آنتی عشق – مجازی رایگان
رمان قایمکی – مجازی رایگان
رمان مردکوچک – مجازی رایگان
رمان همدوس – نیمه تمام
رمان مسکوت – نیمه تمام
رمان من تو او دیگری – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان زندگی غیر مشترک – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان نوتریکا – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان راننده سرویس – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پدر خوب – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان همه هستی من – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان پادساعتگرد – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان نبض خاموش – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کلاکت (دو جلدی) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان اقلیم – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان خانم کوچولو – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ویلان – انتشارات علی
رمان تشریفات – انتشارات علی
رمان آوانگارد – انتشارات علی
رمان تاروت – انتشارات علی
رمان ارثیه ابدی – انتشارات سخن
رمان گرایلی – در دست چاپ
رمان چاو چاو – در دست چاپ
رمان بازگشت طیطو – در دست چاپ
رمان معرکه ماه – در دست چاپ
رمان به خاطر نازی – در دست چاپ
رمان لیست – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها