رمان رقص های بی ناز

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 27 اسفند 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۰ بعد از ظهر
دانلود رمان رقص های بی ناز از مهین امراللهی

معرفی رمان رقص های بی ناز :

رمان رقص های بی‌ ناز روایت دختریه که از ترس تعصب جامعه و اطرافیان تا مبادا بهش تهمت خراب بودن بزنن که رابطه غیر شرعی داشته، تصمیم عجولانه برای ازدواج با شخصی که مناسب هم نیستن، می‌گیره.

 

خلاصه رمان رقص های بی ناز :

رمان رقص های بی‌ ناز به قلم مهین امراللهی روایت زندگی دختری به نام سدناست که بخاطر مشکلات مالی خانواده و محدودیت ها عاشق پسری خوش‌گذرون میشه و اون پسر رو بت خود می‌ دونه ولی با رها کردن اون پسر، سدنا برای ترس از حرف های بقیه کاری می‌کنه که شاید بخشودنی نباشه…

 

مقداری از متن رمان رقص های بی ناز :

خون به جریان افتاده بدنم عین آب جوشید و با خشم دسته کیفم رو بین انگشت های کشیده ام فشردم و بی توجه به صدا زدن های منشی، در اتاقش رو به ضرب گشودم و وارد شدم.
طوطی وار حرف زدن منشی که می خواست خودش رو تبرئه کنه عین چاقویی توو خون منجمد شده ام کشیده شد و فریاد زدم:
– مگه من مترسک دستتم دوساعت بیرون نگهم داشتی؟
منشی با اخم دهن باز کرد که با بالا رفتن دست شخص روبه روم نطقش کور شد. منشی نگاه با تهدیدی حواله ام کرد و از اتاق بیرون رفت.
با دیدن دوباره اش قلبم تو مشت نگاهش فشرده شد و قلب بیچاره ام حرصش رو سر گلویم خالی کرد.
لب هایش از هم فاصله گرفت و دود سیگارش رو بیرون داد.
فیلتر سوخته سیگارش رو توو جاسیگاری قیمت دارش فشرد و بدون نگاه به منی که می خواستم دلتنگی هام رو از چشمام فریاد بزنم، گفت: «باز که سر و کله ات تو محل کارم پیدا شد»
پوزخندی تلخی لب هام رو به بازی گرفت.
با چند قدم خودم رو بهش رسوندم و دست هام رو دوطرف بدنش روی دسته های صندلی گذاشتم و به طرف خودم چرخوندمش.
چشم هامون بهم گره خوردند و قلبم اشک ریخت برای این نگاهش… دلم هق هق کرد برای ترک هایی که بهش وارد شده بود.
نگاه توخالی اش رو از چشم های تار بستم گرفت. از روی صندلی برخاست و با دست، فشار خفیفی به قفسه سینه ام داد و چند قدم به عقب رفتم.
شونه ام رو به اسارت دستش رفت و نفسم لحظه به لحظه داشت غزل خداحافظی اش رو می خوند.
– می دونستی هر روزی که پات به اینجا باز می شه نفرت من از تو بیشتر می شه؟
بغضم رو که به سختی پس زدم، ولی لرزش صدام رو چه کنم؟
بدون پلک زدن لب زدم: چرا؟
سرش رو با خنده ریزی تکون داد و ناگهان تنم رو به عقب روند و کمرم با برخورد به میز کارش درد گرفت. قد بلندش خم کرد و با اصابت بدنش به بدنم، چشم هام روی هم خوابیدند.
انگشت شستش از زیر مقنعه ام گذر کرد و پوست پشت گوشم رو به بازی گرفت و با چسبوندن لبش به گوشم، زمزمه کرد: وقتی با رضایت خودت پا روی تختم گذاشتی همون موقع تیر نفرت رو بهم زدی.
دست راستش دور کمر منی که داشتم از این ناتوانی ضعف میکردم، حلقه شد و با غرش ادامه داد: یه دختر هیچی ندار و بی بند و بار نباید اطراف ارسلان قیامت بپلکه.
یک دفعه خودش رو از من دور کرد و انگار باد عمیق و خنکی از تنم عبور کرد و نفسم به روز اولش برگشت.
چشمام از عالم بی خوابی بیرون اومدند و سردی زمستان رو به خوبی درک کردند.
از میز فاصله گرفتم و در حینی که از خشم می لرزیدم، با نفرت و صدای آرومی غریدم: اگه… اگه من خودم رو تقدیم تو بی وجدان کردم فقط از عشق بود؛ عشقی که پست بودنت رو ندید و گذاشت تا می تونی با سرگرم کردنم بتازونی.
عقب عقب رفتم و اولین قطره اشک جلوی این مرد نفرت انگیز شکست و صدام بالاتر رفت: سیر شدی و تفاله ام رو ریختی دور؟ مطمئن باش کاری می کنم با دست های خودت این تفاله ها رو از زمین جمع کنی.
عقب گرد کردم و از شرکتی که تا شیره جونم رو با خشم می درّید بیرون زدم و با قدم هایی که التماسش می کردم تا بیشتر بتازونه از پیاده رو دویدم.
می دویدم و تشر های مردم رو نشنیده می گرفتم…
می دویدم و شلاق های بارون رو به جون می خریدم…
می دویدم و نمی دونستم این سرمایی که به بدنم رسوخ کرده بود از سفید پوشی زمستان بود یا ضربات حرف های ارسلان که عریانم کرده بود؟
اینقدر دویده بودم با خس خسی که از سینه ام فریاد می کشید به دیوار چسبیدم.
دستم با فشار روی دهنم نشست و آسمان ابری جلو چشم‌هام رقصید و نوازهایش روی صورتم کوبیده شد.
هق هق خفه ام رو پشت لب هام بیشتر خفه کردم.
چشمام رو بستم و صدای مهربون و جادوگرش عین پیانو تو گوشم نواخت.

«سدنا جان چرا گریه می کنی؟ آرزو من و تو این بود تا مال هم بشیم»
شدت اشک هام روی صورت یخ زده ام بیشتر شد. این حق خوبی ها و فداکاری هام نبود.
این حق یه دختر عاشق که ثروتش رو به پای معشوقش ریخته بود، نبود.
لبخند تلخی همرنگ قهوه غلیظ روی لب هام ریخته شد و دل از آسمان غمگین گرفتم.
از روی زمین نم‌دار بلندشدم و پاهای خسته ام رو به اون سمت خیابان کشاندم.
با دیدن نمای اتوبوس از دور، دست در جیب سویی شرت فرو بردم و با لمس سر انگشت هام با کارت اتوبوس، بیرون آوردمش و روی دستگاه گذاشتم.
با صدای تیک و نور سبزش، اعلام موجودی داد و روی صندلی زوار در رفته ی آخر، کنار زن چادری نشستم.
سرم رو به شیشه چسبوندم و از بالا به زمین گریون خیره شدم و دلم به تلاطم افتاد از این همدردی!
دل ترک خورده ام عین همین صندلی شکسته منتظر بود یه نفر دیگه جاش رو بگیره.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان رقص های بی ناز :

دانلود رمان رقص های بی ناز اثر مهین امراللهی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Raghshaye Bi Naz Novel

 

بیوگرافی مهین امراللهی :

مهین امراللهی، بچه آخر خانواده هستم که به دلیل رویا پردازی زیاد و علاقه زیاد به کتاب و رمان رو به نوشتن آوردم.

 

آثار مهین امراللهی :

رمان رقص های بی ناز – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان ماسک پدر خوانده – مجلزی فروشی اپلیکیشن باغ استور

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها