رمان تیه طلا

بازدید: 12 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 16 اردیبهشت 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۵ بعد از ظهر
دانلود رمان تیه طلا از عاطفه منجزی

معرفی رمان تیه طلا :

رمان تیه طلا به قلم عاطفه منجزی روایت غریبی از خواهران دو قلو است. خسرو و همسرش بچه دار نمی شوند و به همین دلیل تصمیم می گیرند با ازدواج موقت و دوم خسرو بچه دار شوند. همسر دوم خسرو هم در ازای گرفتن مبلغی قبول کرده که بعد از تولد فرزند دیگر سراغش نگیرد. بعد از تولد کودک خسرو بلافاصله بچه را می گیرد و به تهران می رود. دخترشان تیام در ناز و نعمت بزرگ می شود اما دقیقا در هجده سالگی در اثر یک تصادف جان خود را از دست می دهد. خسرو برای گرفتن حلالیت از همسر دومش به روستای خودشان باز می گردد اما با حقیقتی باور ناپذیر روبرو می شود! تیام خواهری دو قلو به نام طلا دارد، خسرو در شب تولد آن ها آنقدر عجله کرده بود که خبری از قل دیگر نداشت و….
رمان تیه طلا به قلم عاطفه منجزی در سال ۱۳۹۹ از انتشارات سخن به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۵۰۸ می باشد.

 

خلاصه رمان تیه طلا :

رمان تیه طلا نوشته ی عاطفه منجزی یک روایت از خاندان بختیاری است. همسر مهندس بختیاری نمی تواند باردار شود. مهندس و همسرش قرار می‌‌‌گذارند تا با ازدواج دوم و موقت او، صاحب فرزندی شوند. طبق همین شرط مادر بچه قبول می کند تا فرزندش را در قبال مبلغی به آن‌‌ها واگذار کند و دیگر پیگیر او نشود! اخسرو در بدو تولد فرزند را با خود به تهران می‌‌برد و به مدت هجده سال، دخترشان تیام، مثل پرنسسی در ناز و نعمت زندگی می‌‌کند! از بد روزگار، تیام در سانحه‌‌ای از دنیا می‌‌رود! خسرو با حالی زار و نزار و به قصد گرفتن حلالیت از همسر موقت سابقش، به ایل خودشان برمی‌‌گردد و تازه مطلع می‌‌شود در آن شب تاریک، دختر دیگری قدم به دنیا گذاشته است که قل همزاد تیام بوده است و از روی عجله، از وجود دختر دومش بی‌‌خبر مانده است!… خداحافظی تیام از دنیای خانواده‌‌ی بختیاری، برابر است با سلام طلا، به زندگی قل همسانش و …

 

مقداری از متن رمان تیه طلا :

– شما… شما هنوزم فکر می‌کنید من می‌تونم جای خالی تیام رو براتون پر کنم؟… اصلا شدنیه آخه؟!… اونم من؟!… طلا؟ جای تیام؟!
کسی که تمام عمرش مثل یه پرنسس زندگی کرده و…
خسرو بی‌آنکه بازوی او را رها کند، پیشش کشید، بازوی دیگر او را هم مهربان و نرم در چنگ دست دیگرش گرفت و خیره در نگاه ترسان طلا، با صدایی مطمئن، شمرده‌شمرده گفت:
ــ گوش کن طلا! تو همیشه جای خودتو توی دلم داری، فقط و فقط خودت! درست مثل تیام. این از بداقبالی من بوده که نتونستم
هردوی شما رو با هم داشته باشم. حالام اگه ازت خواستم نقش تیام روبازی کنی، واسه خاطر خودم نیست، برات گفتم دردم چیه، میدونی به خاطر ناهیده که… اگه بدونی چه‌قدر شبیه خواهرتی!
نگاهش هنوز روی صورت طلا می‌چرخید، اما انگار یک‌دفعه در دنیای دیگری سیر بکند، چشمانش پر عجز شد و صدایش رگه‌دار و بم:
ــ همون صدا، همون صورت، همون چشم‌های قشنگ تیله‌ای‌رنگ،همون موهای زیتونی…
دستش را از دور بازوی طلا جدا کرد و انگار که مسخ شده باشد، سرانگشتانش لغزید لای موهای طلا، پلک بست و لب زد:
ــ همون موهای نرم و لطیف…
سر طلا را به سینه کشید، گردنش خم شد روی موهای او و پدرانه عطر تنش را به سینه کشید و نالید:
ــ حتی وقتی بغلت می‌کنم بوی تیاممو می‌دی! پس دیگه… دیگه از چی می‌ترسی دخترم؟
طلا، درمانده پیشانی‌اش را بر سینه‌ی خسرو تکیه داد، در حجم آغوش مردی که سخت می‌لرزید و سعی در خفه کردن هق گریهاش
داشت، اعتراف به ترس‌هایش برایش سخت بود، اما اگر همین حالا اقرار نمی‌کرد، بعدها شاید دیر می‌شد! مثل خسرو با صدایی پر از بغض، دلیل آورد:
ــ اما آخه… آخه… من و تیام خیلی با هم فرق داریم! اون… اینجا بزرگ شده بود… تو این خونه، تو ناز و نعمت، کنار پدر و مادر مهربونی که از هیچ کاری براش دریغ نداشتن! اما من چی؟… نه پدری، نه مادری،عین یه بچه یتیم میون ایل بزرگ شدم، اون یه دختر خانم شهری بود و من… نه! نمیتونم، شک ندارم به ساعت نکشیده، همه می‌فهمن، رحم کنین تو رو خدا!
خسرو او را محکم‌تر به سینه فشرد، دخترک در حجم بازوهای پدرش داشت مثل گنجشک می‌لرزید. خسرو به سختی بغضش را بلعید
و کنار گوش او دلداریاش داد:

ــ نترس بابا جان! نترس دختر خوشگلم، شاید سخت باشه، ولی بهت قول می‌دم غیرممکن نیست. ما هنوز خیلی وقت داریم، تو هم
زرنگ و باهوش و بااستعدادی، من و تو باید هر کاری از دستمون برمی‌آد بکنیم، جوری که هیچکس از جابه‌جایی شما دو تا بویی نبره. باید بتونیم، اگه نه، همهی نقشه‌هام به باد می‌ره. باور کن تا قبل از اینکه تو رو پیدا کنم، فکر می‌کردم خدا به من غضب کرده، اما حالا احساس می‌کنم منو بخشیده و در رحمتشو به روم باز کرده، پس حتماً بازم کمکم می‌کنه. بیا امشب جز استراحت به چیز دیگه‌ای فکر نکنیم. از فردا برای همه چیز و همه کار وقت داریم! باشه؟
عضلات منقبض از وحشت طلا بالاخره دست از تنش کشیدند و اجازه دادند دخترک با خیالی آسوده‌تر، سرش را به سینه‌ی گرم و مهربان پدرش بچسباند، پلک‌هایش بر هم بیفتند و با صدایی زمزمه‌وار آینده‌اش را به آرزوهای پدرش بسپارد:
ــ باشه. هر چی شما بگین!

***

اون‌قدر جا خوردم که گوله‌ی جیوه از دستم ول شد روی زمین و قل خورد لای چمن‌کاری حیاط و دیگه گمش کردم! انگشترمم… دیگه انگشتر نبود و دیگه هیچ‌وقتم انگشتر نشد برام! جیوه طوری رینگ انگشتر طلامو خورده بود، که دیگه حتی نمی‌شد سرشو به هم جوش داد، یه بخشی از طلا رو جیوه از بین برده بود! انگشترمو خیلی دوست داشتم، بهش دل بسته بودم … بعدش، دیگه نه اون گوله‌ی فریبنده رو داشتم، نه انگشترمو تونستم داشته باشم و دستش کنم!
فرهاد در حد بضاعتش که چشمانش باید به خیابان می‌ماند، فقط چشم غره‌ای نصیب طلا کرد و شاکی پرسید:
ــ صبر کن ببینم! الان من قراره تو رو بخورم؟! ــ داشتم درباره‌‌ی جیوه و طلا حرف می‌زدم! اگه من طلا باشم و تو جیوه، شک نکن که نابودم می‌کنی!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان تیه طلا :

رمان تیه طلا را می توانید از طریق انتشارات سخن و کتاب فروشی های معتبر تهیه کنید.

 

بیوگرافی عاطفه منجزی :

عاطفه منجزی متولد اردیبهشت ۱۳۴۵ است. در مسجد سلیمان متولد شده اما در اصفهان درس خواند و در سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد. بعد از ازدواج به تهران آمد و ساکن شد. وقتی فرزندانش دوساله بودند تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی حسابداری شروع کرد و هم اکنون دانشجوی مقطع کارشناسی رشته روزنامه نگاری است.

 

آثار عاطفه منجزی :

رمان قله قاف – انتشارات علی
رمان لبخند خورشید – انتشارات سخن
رمان شاه ماهی – انتشارات سخن
رمان سورمه سنگ – انتشارات برکه خورشید
رمان حاجی منم شریک – انتشارات برکه خورشید
رمان یکی نبود – انتشارات سخن
رمان سکه شانس – انتشارات برکه خورشید
رمان پرنده بهشتی – انتشارات سخن
رمان سبز بخت – انتشارات برکه خورشید
رمان در پس نقاب – انتشارات سخن
رمان تیه طلا – انتشارات سخن
رمان قله قاف – انتشارات ذهن آویز
رمان یواشکی – انتشارات سخن
رمان گل (جلد یک – مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان سکه (جلد دوم – مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان ماه (جلد سوم – مشترک م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان شب چراغ ( دو جلدی – مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات سخن
رمان کار نده دستم! (مشترک با م.بهارلویی) – انتشارات ذهن آویز
رمان چه رقیبی – انتشارات ذهن آویز
رمان بسته به جونم – انتشارات ذهن آویز
رمان زر پران – انتشارات سخن
رمان مسافر کوچه های عاشقی – انتشارات هودین
رمان مشکل گشا – در دست چاپ
رمان تخت طاووس- در دست چاپ

۴/۵ - (۴ امتیاز)

امتیاز دهید

4/5 - (4 امتیاز)

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها