رمان شیدایی

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 22 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۷ بعد از ظهر
دانلود رمان شیدایی از زیبا سلیمانی

معرفی رمان شیدایی :

در رمان شیدایی زیبا سلیمانی داستان را از زبان دو شخص اصلی داستان روایت میکند.

این رمان میان زمان حال و گذشته در رفت و آمد است تا علت جدایی یک عشق مشخص شود و در کنار عاشقانه ی غلیظ، کتاب اشاره ای به معضلات اجتماعی سخت مثل تجاوز صورت گرفته که تعلیق کتاب را بالاتر می‌برد.

 

خلاصه رمان شیدایی :

در رمان شیدایی میخوانیم که ترانه و صدرا بعد از سالها در یک سفر دانشجویی مجدد با هم روبرو میشوند.

دو فردی که طی سالهای دانشجویی بعد از کل کل های عاشقانه وارد رابطه با هم میشوند اما صدرا مهسان را داشت و حالا ترانه علی را به عنوان همسر در کنار خود دارد.

عشقی که طی ماجراهایی به هم خورده و حالا دوباره از سر گرفته می‌شود و راه و رسم عاشقی را نشان میدهد.

 

مقدمه رمان شیدایی :

تقدیم به همسرم برای قلب مهربانش

تقدیم به امیر علی و آدرین برای فرداهایشان

برای آن هنگام که عشق بیتوته میکند در جایی میان سینه شان.

یک بوم و دو هوا قصۀ امروز و دیروزها و حتماً قصه فرداهایی که گره خورده اند به لحظه لحظه های امروزمان، عشق ایمان و توکل، انتخاب و سپس کارما…

کبوتران بال شکسته ای که با بالهای زخمی طی طریق می کنند عشق را در جدالی پرتمنا در بزنگاه حادثه پرت میشوند میان اوهام…

جایی میان ابرها و باز این عشق است که پیروزمندانه لبخند میزند و دستانی پر از خشم زمان در جایی میان آغوشت زخمه میزنند بر دل غمین ساز لبخند و لبخند و لبخند از میان همه اشکها میشود هویت ،من هویت تو، هویت ما….

شیدایی می شود رسم روزگار و مبتلا می شوم به تو به عشق…

یه قلب شکسته یه روح پریشون یه عاشق یه تنها، یه بیکس، یه مجنون…

از اون مرد مغرور یه دیوونه مونده به ویرونه بی تو از این خونه مونده

تو دنیامو بردی سپردی به ماتم ولی تو خیالم هنوزم باهاتم….

هنوزم همونم یه کم ،مبتلاتر هنوزم همونی یه کم بی وفاتر…

زیبا سلیمانی

 

مقداری از متن رمان شیدایی ۱ :

فکرم پر میکشید سمت مهسان با آن بینی استخوانی و با آن ترکیب زیبای صورتش فکرم پر میکشید به اینکه اگر او عشق بود و من عاشقش پس این حس ناشناخته چه بود که سینه ام را می شکافت و جولان میداد در مقابلم و من داشتم در هر نفسش میمردم؟

این حس ناشناخته چه بود که خون را در رگم به غلیان درآورده بود؟ این چه چیزی بود که عرق نشانده بر پیشانیم و پاهایم را سست کرده بود و دستانم را لرزان؟

چرا ماشین های لعنتی دنده شش نداشتند؟ دنده ی عشق نداشتند؟ نمی فهمیدند یک جاهایی یک روزهایی مثل آن لحظه باید با دنده هزار بروند و این لقوه لقوه راه رفتنشان به درد من نمی خورد؟

اصلاً به درد هیچ کسی نمی خورد. صدای آن دختره بی مزه هم قطع نمی شد مدام داشت دم گوشم زار می زد که تند برو صدرا؟

چرا حالی اش نمیشد من مهندس خودروسازی نیستم که برای ماشین دنده هزار طراحی کنم؟

من… اصلاً من که بودم؟ اویی که آن پشت خوابیده؛ که بود؟ داشت با روح و روان من چه کار میکرد؟

بالاخره به آن بیمارستان لعنتی رسیدیم و روی ترمز زدم و مثل فشنگ گلوله شدم به سمت پرستاری برانکاردی آوردن و روی آن قرارش دادند.

دستش از روی برانکارد سُر خورد و پایین افتاد. نگاهم پی مردی بود که جنس نگرانیهایش با من فرق داشت؛ نه اینکه بی تفاوت باشد نه؛ اما مثل من به در و دیوار نمیکوبید و همۀ جانش روی آن تخت نخوابیده بود.

مثل من نبض حیاتش به دست آویزان او گره نخورده بود معلوم نبود تا کی قرار است دستش آویزان .بماند اگر… اگر همان طور دستش تلوتلوخوران می ماند چه؟

 

مقداری از متن رمان شیدایی ۲ :

همان جا مقابل در اورژانس رفتنش را نگاه کردم گویی خون به دست و پاهایم پمپاژ نمی شد، یخ زده و درمانده ایستاده بودم و دستش را نگاه میکردم.

هنوز هم داشت تلوتلو میخورد هنوز کسی دستش را نگذاشته بود روی تخت. پایم را روی آسفالت کشیدم و مشتم را به کف دست دیگرم کوبیدم.

شقیقه هایم میزد و گویی جان از تنم خارج شده بود زیر آسمان سیاه رنگ به وضوح جان دادنم را میدیدم صدای موذی توی مغزم ویز زد:

بکش صدرا این تازه اولشه.

نه پای رفتن نه روی رفتن به داخل اورژانس را داشتم میرفتم چه میگفتم؟

میگفتم چه کارشه ام؟ او میوه ممنوعه من، بود. ترانه من که ممنوع شده بود برای گوش های عاشقم.

اگر احساسم به مهسان عشق بود پس آن لامصب چه بود که داشت پاره میکرد سینه ام را و چنگ می زد به گلویم؟

یاسی که حسابی دست و پایش را گم کرده بود از در اورژانس بیرون زد و من من کنان گفت:

بردنش سی تی اسکن.

نگاه درمانده و مستأصلم با نگاه نگرانش تلاقی کرد.

دکتر گفت بیهوشیش موقتیه ایشاا… بهوش میاد نگران نباش صدرا چی کار میکردین که این طوری شد؟ این مرتیکه چه غلطی میکرد پس؟

کف دستش را بالا نگه داشت و گفت:

قیل و قال نکن صدرا، اتفاقی بود.

هه… این طوری میخواد یه عمر حواسش بهش باشه؟

دستش را روی گونه هایش کشید و شالش را مرتب کرد همان طور که داشت موبایلش را از توی جیبش در می آورد و گفت:

این دندون لق رو بكن صدرا…

با تحکم بیشتری در صدایش خیره به چشمانم ادامه داد:

ترانه رفت… تمام!

 

مقداری از متن رمان شیدایی ۳ :

علی، ترانه ام کسی که هر بار اسمش را می آورد حباب اشک در چشمان طوسی رنگش لانه میکرد جلو آمد و گفت:

متشکرم شما برو خونه استراحت کن من اینجام.

می خواستم خرخره اش را بجوم و بگویم اینجایی و دستش تلوتلو می خورد؟ اشک روی گونه اش را ندیدی؟ خون گوشه لبش را پاک نکردی؟ اینجایی…

ناخنم را توی گوشت دستم فرو کردم و با حرص جوابش را دادم.

نه خوبه می مونم یه وقت کمک لازم می شه؟

فک قفل شده ام داشت آرواره هایم را میشکست و صورتم به سختی سنگ شده بود علی دید و بی تفاوت شانه ای بالا انداخت و تا دهان باز کرد حرفی بزند پرستار از داخل صدایش کرد.

همراه ترانه مجد بیاین مریض تون رو آوردن

بی اختیار از جایم پریدم و به سمتش دویدم داشتند از روی تخت جابجایش می کردند بازهم دستش از روی تخت سُر خورد کنارش، بازهم کسی حواسش نبود.

دکتر آمد و گفت:

خدا رو شکر چیزیش نشده فقط به شکستگی استخوون گونه داره و یه ترک ریز تو بینیش

پوزخند معناداری زدم؛ اگر چیزی میشد باید چقدر بـلا ســرش می آمد؟

دندان هایم را به هم فشردم و بالاخره طاقت از کف دادم و گفتم:

حالا چیزیش نشده و اینه اگه قرار بود چیزیش بشه چی بود؟

دکتر چشم غره ای رفت و ادامه داد:

به هوشه، البته نه كامل ؛ اما كم كم هوشیاریش کامل می شه!

بالاخره آن پسره ماست لب باز کرد؛ خدا میداند آن روزها حتی اگر علی جانش را برای ترانه میداد من نمی دیدم.

باید چی کار کنیم؟

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان شیدایی :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی زیبا سلیمانی :

خانم زیبا سلیمانی متولد شهریور ماه سال ۶۶ هستند متاهل و دارای دو فرزند. دارای کارشناسی حسابداری می‌باشند.

ایشان از ۱۴ سالگی به صورت منسجم رمان نوشتن را آغاز کردند.

 

آثار زیبا سلیمانی :

کتاب رمان ماه غروب می‌كند _ انتشارات شقایق

رمان شیدایی _ انتشارات علی

کتاب رمان رقص تاس _ انتشارات علی

رمان دونه‌ ی الماس _ در دست چاپ

کتاب رمان مهکام _ انتشارات علی

رمان فورهند _ در دست چاپ

رمان بوی جنگل های افرا _ مجازی

رمان تجانس _ مجازی

 

 

 

 

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها