رمان در میان مه

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 1 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۹ بعد از ظهر
دانلود رمان در میان مه

معرفی رمان در میان مه :

رمان در میان مه به عنوان سومین رمان دو جلدی خانم آزیتا خیری منتشر شده که توجه ویژه ای به مشکلات اجتماعی دارد.

رمان در میان مه شخصیت محور نیست و شخصیت های زیادی دارد که هر کدام به نحوی کشش داستان را چندین برابر میکنند. قصه از نثر یک دست و روانی برخوردار است و میتوان رعایت صحیح دستور زبان را دید.

راوی داستانی در بعضی از قسمت ها دانای کل است و در برخی قسمت ها شخصیت ها از احوال خود میگویند.

 

خلاصه رمان در میان مه :

رمان در میان مه روایت جهانگیر است که به جرم قتل پدرش دستگیر می‌شود اما حکم او درست روز آخر به جای زندان به آسیشگاه روانی می‌رسد.

مکانی که با ورود به آن با ستاره رو برو می‌شود. زنی که مجبور به تحمل این آسایشگاه شده و این آشنایی مقدمه ای برای شروع جدید زندگی او میشود.

 

مقداری از متن رمان در میان مه :

منشی دادگاه حکم را از قاضی گرفت و کمی بعد با صدای رسایی گفت:

آقای جهانگیر فرزام لطفا قیام کنید!

پاهایش توان ایستادن نداشت. قاضی چه میدانست که این آخرین توان وجودش بود ناله مادرش بلند شد و به دنبال آن گریه های آرام شیدا، نامزدش که کمی عقب تر نشسته و با چشمانی خیس به او خیره مانده بود.

جهانگیر همه ی توانش را جمع کرد و با بی حالی بلند شد. دستهای سردش خیس عرق بودند و قلبش بازهم تند میکوبید؛ تندتر از وقتی که کنار جنازه ی بی روح پدرش بهت زده به چاقوی خونی دستش خیره شده بود.

آن وقت بیشتر دستش می لرزید اما حالا فقط خیس عرق بود به پویان نگاه کرد. او هم حال بهتری نداشت. سرد و ساکت با دو صندلی فاصله در خود فرو رفته و به جهانگیر خیره مانده بود.

او با سختی قد راست کرد و با چشمانی بی فروغ به منشی دادگاه خیره شد. لحظه ای بعد که برایش به اندازه ی همه ی سالهای زندگی اش طول کشید، منشی برگه ی تا شده را باز کرد و با صدایی رسا خواند

جناب آقای جهانگیر فرزام با توجه به جلسات متعدد بازجویی و ارائه ی گزارش بازپرس پرونده و بررسی دلایل موجود و استماع دفاعیات وکیل محترم…

و صدور کیفر خواست دادستان بعد از سه بار دادرسی و با توجه به درخواست تجدید نظر شما از احکام صادره ی گذشته و دستور دیوان عالی کشور برای مجدد و نظر به آراء پزشکان معتمد دادگاه و اظهارات رییس زندان مبنی دادرسی بر محجوریت شما…

این شعبه شما را فاقد اختیار لازم در ارتکاب بزه انجام شده دانسته و تا تایید صحت ،عقلی جهت طی مراحل درمانی شما را به آسایشگاه روانی معرفی می نماید…

بدیهی است که این حکم از همینک لازم الاجرا می باشد.

جهانگیر با چشمانی ریز شده به منشی میانسال دادگاه خیره شد. احساس می کرد گوشهایش درست نشنیده بی اینکه بداند کمی به جلو خم شد.

انگار می خواست او دوباره آن حکم را بخواند. اما قاضی با آن چکش معروفش روی میز کوبید و با صدای بلند و سردش گفت:

ختم جلسه ی دادرسی را اعلام میکنم.

شعله با صدایی جیغ مانند فریاد کشید:

امکان نداره شما تبانی کردین. رشوه گرفتین

جهانگیر با همان وجود شوکه و مبهوت به عقب برگشت. شعله کنار مادرش تهمینه ایستاده بود و با نفرت نگاهش میکرد.

قاضی از جایش بلند شد و او دوباره فریاد کشید:

این حکمش اعدامه پدر منو کشته من شکایت میکنم. میرم پیش رییس قوه ی قضاییه. من از این قاتل نمیگذرم.

قاضی بدون توجه به فریادهای او در معیت مستشارانش از دادگاه بیرون رفت و سربازی که کنار جهانگیر ایستاده بود دستبند را مقابلش گرفت.

نگاه او از شعله به آن دستبند فلزی سرد خیره ماند. سودابه از همان فاصله ی کوتاه با چشمانی خیس در حالی که دستمال کاغذی مچاله شده اش را مقابل بینی اش میگرفت با یک دنیا بغض گفت:

خدا رو شکر پسرم. به خیر گذشت.

جهانگیر با ناباوری به او نگاه کرد شعله هنوز هم جیغ میزد و ناسزا میگفت و تهمینه مادرش او را عقب میکشید. اما هرازگاه خودش هم فحشی نثار او می کرد و نگاه خشم آلود و زخمی اش پر از کینه بود.

جهانگیر به طرف پویان برگشت. او لبخند به لب داشت و حالا نگاهش امیدوارتر از چند ماه گذشته بود.

بدون توجه به آن دو سرباز نزدیکتر آمد و با لحن گرم و دوستانه اش گفت:

به خیر گذشت پسر.

جهانگیر بهت زده پرسید:

واقعا تموم شد؟

پویان با لبخند سر تکان داد و جهانگیر ناباورانه گفت:

اما انگ دیوونگی چسبید رو پیشونیم.

او اخم شیرینی کرد و با لحنی معنادار جواب داد:

میارزه به اینکه ساعت چهار صبح بیدارت کنن!

با یادآوری او، همه ی وجود جهانگیر یخ زد ماه ها به آن لحظه ی کذایی فکر کرده بود. به آن سلول انفرادی و خواسته هایی که لحظه ی آخـر بـه اجـابـت می رسیدند، و ساعت چهار صبح در تاریک و روشن محوطه ی باز زندان کنار تیری که طناب رقصان دار از آن آویزان بود.

صدای ظریف شیدا گوشش را نوازش کرد به عقب برگشت. با آن چشمهای روشن و خیس و صورتی ملتهب به او نگاه میکرد جهانگیر لبخندی زد و به سردی گفت:

انگار قسمت نبود به این زودیها از دستم راحت بشی!

او با خنده به گریه افتاد و سودابه با نگرانی پرسید:

بری آسایشگاه میذارن بیام ببینمت؟

پویان به جای او جواب داد:

بله. اونجا دیگه زندان نیست.

این را گفت و به طرف جهانگیر برگشت و با لحنی تلخ تر ادامه داد:

برای ورود به دارالمجانین نیاز به مجوز ندارین.

و در سکوت نگاهش کرد انگار از حالا باید به لقب جدیدش عادت میکرد.هر چند دیوانه در مقایسه با اعدامی کلمه ی قابل تحمل تری بود.

سرباز کوتاه گفت:

بریم.

سودابه با گریه التماس کرد:

تو رو خدا سرکار یه لحظه دیگه!

اما او با لحن غریبه ای جواب داد:

برای ما مسئولیت داره.

جهانگیر خواست حرفی بر لزند که شعله بلند فریاد زد:

خودتو به دیوونگی زدی که از اعدام دربری اما کور خوندی. هرجور شده می کشونمت پای چوبه ی دار و طنابو میندازم گردنت.

تهمینه ناسزاگویان او را عقب کشید و شعله لحظه آخر در حالیکه به شیدا نگاه میکرد فریاد زد:

دیگه خواهری به اسم تو ندارم. برو گم شو. کثافت!

شیدا باز هم به گریه افتاد و تهمینه نگاهی عمیق و طولانی به او انداخت.

بازپرس پرونده که تا این لحظه ناظر ماجرا بود با گام هایی آرام به طرف جهانگیر آمد و بعد از نفس بلندی با لحنی معنادار گفت:

ملخک جستی

جهانگیر پوزخند زد و سودابه با بغضی پرکینه جواب داد:

همه ی تلاشتونو کردین که بچه ی منو بفرستین بالای دار. اما سر بیگناه هیچ وقت بالای دار نمیره!

سرگرد همایون سری تکان داد و گفت:

نگفتن بی گناهه خانوم گفتن هنگام اجرای جرم اختیاری روی رفتار خودش نداشته.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان در میان مه :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی آزیتا خیری :

خانم آزینا خیری اینانلو چهل و سه ساله متولد اسفند ماه سال پنجاه و نه می‌باشند که در دانشگاه رشته ی زمین شناسی خواندند. چهارده کتاب چاپ شده از انتشارات علی دارند.

اولین فیلمنامه ی آزیتا خیری به اسم تمام رخ از شبکه سه سیما در سال هزار و چهارصد و یک پخش شده.

 

آثار آزیتا خیری :

رمان دختر ماه منیر _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان در میان مه _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان چه ساده شکستم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان خانه امن _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان بوی درخت کاج _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان شاخه نبات _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان فصل میوه های نارنجی _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان کوچه دلگشا _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان عاشق شدم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان بی گناهان _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان من غلام قمرم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان هفت سنگ _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان عنکبوت _‌ چاپ شده از انتشارات علی

رمان روی نقطه هیچ _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان ای مهربان چراغ بیاور _ مجازی

رمان نشسته در نظر _ مجازی

رمان راه چمان _ مجازی

رمان آقای پینوشه _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها