رمان کنار نرگس ها جا ماندی

بازدید: 2 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 19 آبان 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۲ بعد از ظهر
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی

معرفی رمان کنار نرگس ها جا ماندی :

نگارش رمان کنار نرگس ها جا ماندی کاملا روان و ملموس است و به راحتی می توان با آن ارتباط برقرار کرد.

مائده فلاح در رمان کنار نرگس ها جا ماندی به خوبی عشق دوران نوجوانی را به تصویر کشیده است، عشقی که همچنان رد پای آن در زندگی یلدا دختر داستان به چشم می خورد.

داستان به صورت خطی بیان نشده است و در دو زمان حال و گذشته روایت می شود. در رمان کنار نرگس ها جا ماندی شاهد یک عاشقانه ی هیجانی و پر فراز و نشیب هستیم که خواننده را به آسانی با خود همراه و هیجان زده می کند.

رمان کنار نرگس ها جا ماندی در سال ۱۳۹۹ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحان این کتاب ۷۳۹ می باشد. این کتاب تا کنون به چاپ ششم رسیده است.

 

مقدمه رمان کنار نرگس ها جا ماندی :

تو را دوست دارم! نه مثل همیشه! بیشتر از همیشه! دارم کم‌کم شبیه تو می‌شوم.

مثل تو حرف می‌زنم؛ مثل تو لبخند می‌زنم؛ مثل تو فکر می‌کنم؛ مثل تو موسیقی گوش می‌کنم و حتی آخرین بیماری که ویزیت کردم وقتی از بیماری‌ اش گفت، در جوابش” که این‌طور” گفتم و بعدش از این‌که این قدر دارم شبیه تو می‌شوم لبخند زدم.

 

خلاصه رمان کنار نرگس ها جا ماندی :

داستان دختری به نام یلدا که یک پزشک ۲۶ ساله است.

مشکل و بحرانی در زندگی خانوادگیش به وجود میاد که اونو مجبور به تغییر رویه ی زندگیش می کنه.

یلدا سعی می کند که مشکلات را حل کند و در این بین با مردی روبرو می شود که در گذشته درگیری عاطفی و احساسی با او داشته است با این تفاوت که این بار یک زن در زندگی آن مرد است و …

 

مقداری از متن رمان کنار نرگس ها جا ماندی ۱ :

دلخور نگاهش کردم. نمی‌فهمیدم چه لذتی می‌برد از اینکه من برایش بگویم چه مشکلاتی این وسط وجود دارد. مشکلاتی که بی‌شک از مو به موی آن باخبر بود. علاقه داشت که شاخه‌ی تکیده‌ی یک درخت را تکان دهد !

-به خاطر اخلاق باباست، باید یکی باشه که کمتر باهاش مسئله داشته باشه، الان حال و روزش طوری نیست که …

جلو آمد و روبرویم ایستاد:

-یلدا بابات توی موقعیتی نیست که برای بقیه شاخ و شونه بکشه، باید کوتاه بیاد. اگه هر کس بخواد به بابات کمک کنه، خب با خودش می‌گه مگه مرض دارم وقتی خواهرزاده‌ش قبولش نداره، من خودم رو بندازم توی هچل. بابک و من خبر داریم اینا با هم مشکل دارن، بقیه فقط ظاهر قضیه رو می‌بینن.

کمی نرم‌ شده بود. دستش را روی در گذاشت تا مانع بیرون رفتن من شود، خودش را کمی به ستم متمایل کرد و گفت:

-یلدا من به جز تو به کس دیگه‌ای برای ازدواج فکر نمی‌کنم. واقعاً هم اگه تا الان با هر کی که مامانم دست روش گذاشته مخالفت کردم، به خاطر توئه. فکر کردم بعد از اتمام درست فرصت بیشتری داری و منم می‌تونم دوباره پیشنهادم رو باهات مطرح کنم.

می‌دانستم صادقانه حرف می‌زند، باید هم جواب محترمانه می‌شنید:

-نیما تو از هر نظر شرایط ازدواج رو داری، خودت رو از خیلی وقت پیش آماده‌ی یک مسئولیت و تعهد کردی. از نظر روحی هم آماده هستی، لیاقتت هم یکی مثل خودته، که از هر نظر پذیرش یه زندگی مشترک رو داشته باشه، که اون آدم من نیستم. من واقعاً آمادگی شروع یک زندگی رو ندارم، کلافه‌م. شروع یه زندگی دو نفره اسمش روشه، دو تا آدم می‌خواد، من به دردت نمی‌خورم، همه‌ی اینا یه طرف، شرایط بابام هم که خودت می‌دونی.

لبخندی از سر یقین زد:

-من یه سال باهات گشتم، می‌دونم به یه چیزایی مقیدی که برام توی این سن خیلی ارزشمنده. دوست دارم زنی که می‌خوام باهاش ازدواج کنم از یه چیزاییش مطمئن باشم. اخلاق من رو که می‌دونی خیلی تحمل ادا و اصولای دخترای الان رو ندارم؛ به بابات و شرایطش هم فکر نمی‌کنم.

شمرده‌تر گفت:

-جوابت به من بله باشه، کمک می‌کنم به بابات تا از وضعیت نجات پیدا کنه.

با تعجب گفتم:

-داری باج می‌گیری؟ برای همینم هست که نمی‌خوای بابک به بابا کمک کنه؟

کلافه نفسش را بیرون داد:

-من از خودم صحبت کنم، کمک خودم، بابک مختاره هر کاری دلش خواست بکنه. اسمش رو می‌خوای بذاری باج بذار، منتها من دارم رک و راست بهت می‌گم که دوماد خونواده‌تون بشم همه‌ی کاری که ازم برمی‌آد رو می‌کنم، حتی ماست مالی کردن ماجرای محسن؛اما غیر این نمی‌تونم. چرا باید خودم رو بندازم توی دردسر، اما وقتی جوابت بله باشه، می‌ارزه. کسی هم بهم خرده نمی‌گیره که مگه عقلت رو خوردی. اون موقع هم نه به بابک نیازه، نه کس دیگه.

جوابی به درخواستش ندادم. همان موقع که بابا در بهترین شرایط مالی بود و مشکلی نداشت جوابم به خواستگاریش منفی بود، در این زمان اصلاً حاضر نبودم برای شرایط بابا از او سوءاستفاده کنم. آن وقت باید تمام عمرم خودم را یک زن حقیر در برابرش می‌دیدم.

-ممکنه دستت رو برداری، باید برم.

دستش را برداشت و در را برایم باز کرد. لبخندی به دو زن در سالن زدم و بیرون رفتم. آن قدر اندازه‌ی موهای جلوی سرشان بلند بود که دلم می‌خواست جلو بروم و سروسامانی به آن‌ها بدهم.

موهای بلندی که دو طرف صورتشان بود برای منی که همیشه موهای جلوی سرم کوتاه یک طرف سرم و پیشانی‌ام رها بودند کمی نامانوس به نظر می‌آمد.

آدم عجیب زیاد دیده بودم، نیما هم یکی از آن آدم‌های عجیب بود ! روزی برایش مقید بودن و زیر بار یک رابطه‌ی صمیمانه‌ نرفتن، بچگانه و خنده‌دار به نظر می‌آمد و روزی دیگر من را به خاطر همان مقید بودن و همان رفتار بچگانه ستایش می‌کرد و به خواستگاری‌ام می‌آمد.

در تمام مدت آن یک‌سال من حس پرشوری به نیما نداشتم، اما برایم پسر جذابی بود. شاید اگر پای یک حس پرشور وسط بود، دیگر نمی‌توانست اسم من را یک دختر مقید بگذارد. او من را نمی‌شناخت، من که خودم را می‌شناختم.

 

مقداری از متن رمان کنار نرگس ها جا ماندی ۲ :

من مطمئنم بارها در بدن های مختلف زاده شده و به این جهان پا گذاشته و هر دفعه عاشقت بوده ام، وگرنه قدمت یک عشق باید چیزی بیشتر از بیست سال عمر باشد تا این چنین در وجود آدم ریشه بدواند.

من اطمینان دارم در همه ی زندگی های بیش از اینم، با هر هیبتی که زاده شده ام، تو را عمیقا دوست داشته ام، فقط نمی دانم کجای آن زندگی های قلبم تو را رنج داده ام که روی کیفیت زندگی فعلی من تاثیر گذاشته است!

نکند من عاشق خوبی نبودم و یا شاید تو من را کنار باغچه ی نرگس هایت، با کس دیگری دیده بودی! حتی فکرش هم من را می کشد…

 

مقداری از متن رمان کنار نرگس ها جا ماندی ۳ :

«ما هرگز به روزهای قبل برنمی‌گردیم؛ فقط به فرداها سفر می‌کنیم.

این مسیر بی‌بازگشت است.

فرصت ویرایش روزهای قبل هرگز میسر نیست که اگر بود من برمی‌گشتم به آن تابستانی که تو چای را از دستم گرفتی و نوشیدی.

استکان چای را سفت می‌چسبیدم تا هرگز دستت به آن نرسد؛ دلم را هم همین‌طور. سخت می‌گرفتمش تا برایت نتپد.»

 

مقداری از متن رمان کنار نرگس ها جا ماندی ۴ :

لیوانی آب برایش ریختم و به دستش دادم. تازه از بیرون آمده و هنوز لباس را از تنم در نیاورده بودم که با این حالش مواجه شدم. به کانتر تکیه داده بود و گریه می‌کرد. لیوان را به دستش دادم و گفتم:

-چی شده مامان؟ برای چی گریه می‌کنی؟

لیوان را به دهانش نزدیک کرد، تنها لبانش کوتاه با آب برخورد داشت. دماغش را بالا کشید و گفت:

-از صبح سه بار بهش زنگ زدم، یه بار نکرده جوابم رو بده، من چه گناهی کردم که این‌قدر باید خوار و خفیف بشم؟!

نمی‌فهمیدم چه می‌گوید، اصلاً چه کسی را می‌گوید! بابا بیشتر مواقع جوابش را نمی‌داد و ندیده بودم مامان این طور بی‌تابی کند:

-کی رو می‌گی مامان؟

-فربد! از صبح سه بار بهش زنگ زدم. یه بار جواب نداد بگه چه مرگته. کارم به جایی رسیده که یه وجب بچه جواب من رو نمی‌ده!

ناراحت نالیدم:

-چرا بهش زنگ زدی مامان؟ تو که می‌دونی اگه دلش می‌خواست کمک کنه، خب پا پیش می‌ذاشت. نمی‌تونه؛ خب چند وقت دیگه ازدواج می‌کنه، زنش بهش گیر می‌ده.

نگفتم که من هم از او خواستم که به داد بابا برسد و او تقاضایم را رد کرده است.

مامان چپ‌چپ نگاهم کرد و گفت:

-می دونی که چشم دیدنش رو ندارم؛ بعد از اون کولی بازی که سر محسن درآورد می‌بینمش حالم بد می‌شه، اما بابات می‌دونم فربد بیاد حرفش رو گوش می‌کنه، از نفوذ بابک بین ترکا می‌ترسه، اما به فربد بیشتر اطمینان داره، چند بار از حرفاش فهمیدم. منه گردن شکسته گفتم زنگ بزنم آدمه، روم رو زمین نمی‌ندازه، نگو اصلاً تلفن من رو هم جواب نمی‌ده.

بیشتر از مامان ناراحت شده بودم، مطمئن بودم مامان دو دقیقه دیگر همه چیز از یادش می‌رود، اما من خاصیت مزخرفی داشتم، همه چیز مو به مو با جزئیات در خاطرم نقش می‌بست!

-فربد رو فراموش کنیم مامان، من دیشب با بابک صحبت کردم، بهم قول داد که مثلاً به هوای سر زدن به بابا می‌آد و حرف قبل رو باز پیش می‌کشه. شاید این دفعه به توافق رسیدن.

صورتش باز شد و خودش را کمی به جلو کشید:

-راست می‌گی؟

سرم را به تایید حرفش تکان دادم و به دنبال آن بلند شدم و به اتاقم رفتم.

تا غروب در اتاقم ماندم و از شدت بغض و ناراحتی نتوانستم تکان بخورم و پایم را از محدوده‌ی اتاقم فراتر بگذارم.

تنها وقتی چشمم به ساعت افتاد، از جایم بلند شدم. نزدیک آمدن بابا بود و من می‌خواستم راجع به اینکه کمی به بابک اعتماد کند با او صحبت کنم.

همین که جلوی آینه ایستادم تا از سرحال بودن هر چند ظاهری صورتم مطمئن شوم گوشی‌ام زنگ خورد. بی هیچ رمقی به سمت تختم برگشتم و گوشی را از روی تخت برداشتم.

با دیدن شماره‌ی فربد، گوشی را با هر چه که در توان داشتم روی تخت کوبیدم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان کنار نرگس ها جا ماندی :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مائده فلاح :

مائده فلاح متولد ۱۳۶۴ در شهرستان لاهیجان می باشد.او متاهل است و صاحب دو فرزند می باشد.

مائده فلاح زمانی که اولین رمان خود را می نوشت هرگز به چاپ کتابش فکر نمی کرد… او رمان خود را به صورت مجازی در اختیار علاقه مندان قرار می داد.

بعد از شروع رمان دومش و جذب مخاطبان به این رمان یکی از دوستانش پیشتهاد چاپ کتاب هایش را که تنها دو عنوان بودن به او داد.

او بسیار به حرفه اش علاقه دارد و با وجود قلم قوی و توانایی اش در نوشتن مشتاق به شرکت در کلاسهای داستان نویسی است.

مائده فلاح تا کنون پنج رمان خود را به اتمام رسانده و ششمین رمان نیز در دست نگارش است.

 

رمان های مائده فلاح :

رمان سهم من از عاشقانه هایت – انتشارات شقایق

رمان کنار نرگس ها جا ماندی – انتشارات صدای معاصر

رمان همان تلخ همیشگی – انتشارات شقایق

رمان خیال ماندنت را دوست دارم – انتشارات شقایق

رمان با سنگ ها آواز می خوانم – انتشارات صدای معاصر

رمان برای مریم – انتشارات صدای معاصر

نخ به نخ دود می کنم شب را – انتشارات صدای معاصر

وان شات بلندتر بگو دوستم داری – فایل مجازی و رایگان

رمان به رنگ شیطان – فایل مجازی و رایگان

رمان نخل هایی که ایستاده مردند – فایل مجازی و رایگان

رمان نیل و قلبش – آنلاین و در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها