رمان طلوعی در شب

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 7 دی 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۸ بعد از ظهر
دانلود رمان طلوعی در شب

معرفی رمان طلوعی در شب :

تم انتقامی رمان طلوعی در شب در کنار احساس مثبتی که در عمق آن نهفته است داستان را پر از کشش میکند.

رمان طلوعی در شب با تعلیق خوبی که دارد باعث اشتیاق مخاطب شده و نثر ساده و شیوایی دارد و مخاطب را برای ادامه دادن حسابی کنجکاو می‌کند.

 

مقدمه رمان طلوعی در شب :

به نام خدا

به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می اندیشم همه وقت… همه جا

من به هر حال، که باشم به تو می اندیشم تو بدان این را تنها تو بدان

تو

بيا…

تو بمان با من، تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب من فدای تو به جای همه گلها تو بخند اینک این من که به پای تو در افتادم باز ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر… تو ببند… تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو قصه ی ابر هوا را تو بخوان

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست

آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی…

فریدون مشیری

ر.اکبری

 

خلاصه رمان طلوعی در شب :

در رمان طلوعی در شب ر.اکبری روایتگر زندگی پسری به نام حسام است. پسری زیبا که بیماری روحی تلخی دارد و سالها به تنهایی با دوست خود سیامک که همدم اوست زندگی میکند.

او بعد از سالها اسارت میان راز خود تصمیم میگیرد همه چیز را برای سیامک بگوید تا به کمک او از مسبب این حالش انتقام بگیرد اما وقتی به کمک هم همه چیز را برای انتقام از بهارک آماده می‌کنند موقع روبرو شدن با هم، همه چیز عوض میشود.

 

مقداری از متن رمان طلوعی در شب :

به نام او که مهربان است.

صدای زوزه ی وحشی ،باد در لابه لای شاخه های عریان درختان حیاط شنیده میشد هوا کمی گرفته به نظر میرسید.

هر آن ممکن بود بارانی تند، شروع به باریدن کند، نگاهش کردم، هنوز هم مثل دقایقی پیش، ساکت و در خود فرو رفته کنار پنجره نشسته و به نقطه ای دور خیره شده بود.

خانه در خاموشی سنگینی فرو رفته بود، اما گاهی صداهایی گنگ و نا آشنا از بیرون به گوش میرسید، هنوز نگاهم به او بود که صدای آرام تلفن سکوت سنگین خانه را برهم زد به طرف گوشی رفتم و آن را برداشتم:

بله، بفرمایین!

از آن سوی خط صدای مادرش را شناختم که با مهربانی گفت:

سلام، حسام بیداره؟

کمی مکث کردم نگاهی به او انداختم هنوز متوجه نشده بود، گفتم:

بله، چند لحظه گوشی

به طرف حسام رفتم و از پشت سر گوشی را به طرفش گرفتم و گفتم:

حسام جون مادرتون میخواد با شما صحبت کنه.

برنگشت. فقط دیدم سرش را تکان داد دستش را بالا آورد و گوشی را از دست من گرفت، با صدایی گرفته سلام کرد و بعد سکوت کرد.

به طرفم برگشت، به چهره اش خیره شدم هر لحظه درهم و گرفته تر می شد، فقط گفت:

باشه… خداحافظ.

چشمهای از حال رفته اش را به من دوخت گوشی را از دستش گرفتم، باصدای خسته ای گفت:

همیشه یه عالمه حرف برای گفتن داره….

گفتم:

زنا اصولا پرحرفند.

نشست و بعد به آرامی گفت:

باید یه سری بریم اونجا، تو با من می آیی؟

گفتم:

نه حسام جون، من کمی کار دارم.

گفت:

اما من تنها… میدونی که…

گفتم:

برو…برو حسام جون، نمیخوای که بمونی زود برمی گردی. یه بارم تنها برو.

هیچ حرف دیگری نزد و با قدمهایی کوتاه از پله ها بالا رفت. همان جا نشستم تا وقتی که حسام مرتب و آماده با چهره ای پراخم و پر جذبه پایین آمد،گفت:

زود برمی گردم، کاش می اومدی…

و به طرف در خروجی رفت تا داخل حیاط بدرقه اش کردم، اما دیدم کنار ماشین ایستاد و نگاهی به من انداخت.

پرسیدم:

مگه با ماشین میخوای بری حسام جون؟

گفت:

اره. من نمیتونم پیاده برم…

گفتم:

اما شما….

بی اعتنا به حرفم سوار ماشین شد و به در اشاره کرد. درهای خانه دروازه های آهنین و بلندی بود که توسط کنترل باز و بسته می شد، درهای ورودی ساختمان هم کنترلی بود.

در بی صدا و آرام باز شد و حسام با ماشین از خانه خارج شد.

وقتی دوباره به ساختمان ،برگشتم، هوا کاملا ابری و گرفته به نظر میرسید مثل هوای پیش از طوفان.

خانه تاریک بود، تمایلی برای روشن کردن خانه نداشتم گوشه ی سالن نشستم و به صدای باد گوش میدادم نمیدانم چقدر زمان گذشت، که احساس گرسنگی کردم.

به آشپزخانه رفتم و چیزی خوردم و دوباره به سالن برگشتم، کنار پنجره های بلند سالن نشستم و به حیاط خیره شدم.

نفهمیدم چقدر زمان گذشت که صدای ترمز ماشین را شنیدم و بعد صدای چند بوق پی در پی به سرعت خارج شدم وقتی حسام از ماشین پیاده شد، چهره اش رنگ پریده و اخم آلود بود.

بی هیچ حرفی وارد ساختمان شد و من پشت سرش روی مبلی لم داد و چشمانش را بست به تک تک حرکات عجیب و سنگین او آگاهی ،داشتم به طرف آشپزخانه رفتم، تا برایش یک فنجان قهوه آماده کنم.

هنوز چند قدم برنداشته بودم که با صدای گرفته و متینش گفت:

گفتم نمی خورم!

برگشتم و مقابلش نشستم یک دستش را روی چشمانش گذاشته بود.

سردرد داری؟

بی صدا سرش را به آرامی تکان داد بعد سرش را به عقب تکیه داد. به آشپزخانه رفتم تا شامی برای شب تهیه کنم نیم ساعت بعد صدایش را شنیدم بیرون رفتم با لبهایی سفید شده و چشمانی به خون نشسته نگاهم کرد و گفت:

قرصام لطفا!

مدتی بعد با شیشه ی حاوی قرص هایش برگشتم، بعد از خوردن چند قرص با همان لباسها روی کاناپه دراز ،کشید تقریبا یک ساعت به همان آنکه حرکتی کند، باقی ماند وقتی چشمهایش را از هم باز کردحالت گفتم:

بیا شام آمادس حسام جون، هر وقت میل داشتی بگو بیارم.

حرفی نزد، فقط چشمهایش را روی هم گذاشت چند دقیقه بعد، پرسید:

بارون می آد؟

نگاهی از پنجره به بیرون انداختم و گفتم:

آره.

همیشه غذا را گوشه ی سمت راست سالن روی یک میز گرد دو نفره می خوردیم، هیچ وقت ندیده بودم وارد آشپزخانه بشود، شام را روی میز چیدم.

حسام داشت نگاهم میکرد، وقتی پشت میز نشست، چشمانش هنوز سرخ و بی نور بود، گفتم:

بازم زیادی حرف شنیدی؟

با نگاه همیشه غم گرفته اش نگاهم کرد نگاهش دلم را به درد می آورد، بهایش کمی ،لرزید با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت:

آره.

دیدم در تمام مدت با غذایش بازی میکند، گفتم:

خوشمزه نیست؟

چرا اما من میل ندارم!

و بعد قاشق و چنگالش را کنار بشقابش گذاشت.

نگاهش کردم، من هـم ناشقم را روی میز گذاشتم متوجه سماجتم شد بعد از چند ثانیه، لبخند بسیارکم رنگی گوشه ی لبش پدیدار شد، سرش را تکان داد و گفت:

خیلی خوب!

و دوباره شروع کرد آرام و سربه زیر مشغول خوردن شد.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان طلوعی در شب :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی ر.اکبری :

خانم رویا اکبری با اسم مستعار، ر.اکبری چهل و پنج ساله هستند و تحصیلاتشان را در رشته ی علوم انسانی به پایان رساندند و سال ۱۳۸۰ اولین همکاری خود را با نشر علی آغاز کردند.

 

آثار ر.اکبری :

رمان لمس تنهایی تو _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان طلوعی در شب _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان منتظرت بودم _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان ملکه جنوب _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان چشمهایت مال من _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان مستانه _کتاب چاپ شده در انتشارات آرینا

رمان لحظه ای با ونوس _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان بالاتر از سیاهی _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان پریا _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان نازک ترین حریر نوازش _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان اگر نرفته بودی _ کتاب چاپ شده در انتشارات آرینا

رمان خسته خانه _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان دوباره مینویسمت _ کتاب چاپ شده در انتشارات علی

رمان دختران فرار چرا؟ _ کتاب چاپ شده در انتشارات جمال

رمان در سکوت سایه _ کتاب چاپ شده در انتشارات شادان

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها