رمان مرگنواز

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 18 فروردین 1403
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۲۸ بعد از ظهر
دانلود رمان مرگنواز از زینب ایلخانی

معرفی رمان مرگنواز :

موضوع اصلی رمان مرگنواز به قلم زینب ایلخانی داستان زنان یک خانواده است که یکی بعد از دیگری با نشونه‌های مشابهی دست به خودکشی میزنن.

 

مقدمه رمان مرگنواز :

اجراى بى نظير امشبش،
اين باران خيابان “كرنتنر اشتراسه”
امشبِ وين را براى من بهترين شب سال رقم خواهند زد…
قرارمان بعد اجرا كنار كليساى سنت استفان بود….اكثرا همينجا قرار ميگذاشتيم…اين كليسا نماد آزادى است، ميگفت دوست دارد اگر قرار شد يك روز به ازدواج تن دهد، چونان موتزارت مراسم عروسى اش را اينجا برگزار كند، اعتراض ميكردم
_ اهورا دين تو مسيحيت نيست
چشم هايش را تنگ ميكرد و به عادت هميشه اش لب پايينش را يك طور ديوانه كننده بين دندان هايش ميفشرد
_ از مرزبندى دين ها بيزارم
هوا سرد شده بود و راه رفتن در سنگفرش هاى خيابان قديمى با اين چكمه هاى پاشنه بلند مشكل بود…
به سنگ هاى خاكسترى ديوار كليسا كه ميدانم يك روز سپيد بوده است تكيه زدم و دست هايم را در جيب هاى پالتويم به قصد گرم شدن فرو بردم…
انگار موسيقى، خون اين شهر شده بود و خيابان هاى وين بدون موسيقي قلبى بود كه خون نداشت…
چند نوازنده دوره گرد مشغول نواختن بودند و من با حركت آرشه ويالون مرد جوان فقط حركات خبره و بى نظير اهورا را حين نواختن ويالون با خودم مرور ميكردم…
حركاتى كه معروف ترين نوازنده هاى ويالون اتريش، آن را بى نظير و غير قابل تكرار ميدانستند…
از چراغ هاى رنگارنگ رستوران هاى لوكس اين خيابان كه فاكتور بگيريم عاشق نور كم سوى چراغ برق هاى بلند و قديمى اش بودم محو تماشاى اين نور خواستنى، با استشمام عطر قهوه درست نزديك بينى ام، سرم راچرخاندم….
وقتى اين طور با يك كشِ بى رحم موهاى صاف و خرمايى اش، كه وقتى روى شانه اش ميريزد زيباترين تابلوى نقاشي از صورت يك نوازنده مرد را رقم ميزند، را بالاى سرش جمع ميكند و قاب عينك طبى بزرگش كه ميدانم صرفا براى شناخته نشدن استفاده ميكند قهوه اى روشن چشم هايش را از من دريغ ميكند، دلم ميخواهد در قلب وين وسط همين خيابان در مقابل سنت استفان فرياد بزنم
” آهاى دنيا! اين مرد! اهورا مزدا پاكزاد! اعجوبه نواختن ويالون سال، عشق من! حالا اينجاست”
صدايش يك مردانگى غليظ و شايد گاهى رُعب انگيز دارد نه كه خشن باشد! ابدا!
در عين رسا و صاف بودن محكم است! كوبنده است…
” دم در ناخت”
با يك لبخند، ليوان قهوه را از دستش ميگيرم
_ ترجيح ميدم به زبان مادرى صدام بزني
با شانه اش يك تنه ى خفيف به من ميزند و اولين جُرعه از قهوه اش را مينوشد
_ بانوى شب!
بيشتر به او ميچسبم، گرمايش را ميخواهم…
گرمايش را ميخواهم….
_ ميرسه روزى كه بانوى روزتم باشم؟
دستش دور كمرم حلقه ميشود و سمت جلو هدايتم ميكند
_ تجربه نشون داده جادوى شب روى شما بيشتر تاثير داره
قهقهه ميزنم
_ اهورا جدا فكر ميكنم نكنه تو خون آشام باشى كه براى من فقط شب ها ظهور ميكنى
مي ايستد طورى كه حرارت نگاهش در اين سرما هم بتواند وجودم را بسوزاند نگاهم ميكند
_ شايد باشم
بعد انگشت شصتش روى لبم مينشيند و با فشار مختصرى از همين لحظه جادوى امشب را آغاز ميكند…

 

خلاصه رمان مرگنواز :

رمان مرگنواز به قلم زینب ایلخانی روایت یک تجاوز است. فریال معشوقه اهرامزدا نوازنده مشهور و مرموزه که با باز شدن پاش به قصر مجلل و عجیب اهورا متوجه رازهای وحشتناکی میشه و میفهمه برعکس چیزی که تصور میکرده این رابطه به هیچ وجه اتفاقی نبوده…

 

مقداری از متن رمان مرگنواز :

اين مرد اغواگر بى نظيرى است، و يكى از فاحش ترين روش هاى اغواگرى اش اين است كه هيچ گاه اجازه سيراب شدن به من نميدهد…
يك مرتبه در اوج زمينم ميزند
كنار ميكشد
رويايم را مثل يك صفحه نت اشتباه از وسط دو نيم ميكند…
سرم را روى سينه برهنه اش ميگذارم و ملحفه را تا زير گلويم بالا ميكشم،
اين بار زير نور قرمز آباژور اتاقش به تماشايش مينشينم،
حتى سيگار را هم مثل آرشه ویالونش با مهارت و هنرمندانه دست ميگيرد، خاك سيگارش را در زير سيگارى برنز عتيقه اى كه ميراث پدر داريوش است و من به او هديه كرده ام، ميتكاند…
به خاطر مي آورم داريوش بارها در مورد قدمت و ارزش اين ست جا سيگارى و جعبه افيونى با من صبحت كرده بود و هر روز صبح از مستخدم ميخواست خاكش را بتكاند، حالا خودش زير خروارها خاك است و نميداند براى معشوق من حتى با ارزش ترين و با قدمت ترين عتيقه ها بى ارزش است و اين چنين خاكستر سيگار را نثار يادگار و ميراث پدرش ميكند….

***

هميشه با خودم فكر ميكنم
درياى بيچاره! بزرگترين تنهاى دنياست
دريايى كه ماهى داشت
كشتى داشت، كلى عاشق و دلباخته داشت
ساحل داشت….
هيچ كس نميفهميد تنهاست…
راستى مثلا اگر دريا عاشق تك درخت باغچه خانه ى كسى شود، بايد چه كار كند؟
دريا حق نداشت جز خودش عاشق شود كه اگر شود سيل ميشود…
كه اگر سيل شود محكوم ميشود…
تيتر روزنامه ها ميشود” درياي قاتل”

***

تا به حال شده است بيدار باشيد و خواب ببينيد؟
وقتى از خواب بيدارى تان بيرون انداخته شويد در دنياي واقعى دچار كابوس شويد!
كابوس كه حتما نبايد سقوط از ارتفاع و حمله يك حيوان وحشى باشد!
كابوس نخواستن…
كابوسِ دوست نداشته شدن…
آه چه بيدارى خطرناكى…
من ميخواهم به خوابم ادامه دهم…

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان مرگنواز :

دانلود رمان مرگنواز اثر زینب ایلخانی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Margnavaz Novel

 

بیوگرافی زینب ایلخانی :

من زینب ایلخانی هستم و از وقتی خودم رو شناختم از هر چیزی که گوش و چشمم رو دنبال خودش میکشید هزارتا قصه بافتم و این قصه‌ها به محض اینکه الف رو از ب تشخیص دادم روی کاغذ اومدن. اما وقتی اولین کارم یعنی این مرد امشب میمیرد رو شروع کردم فکرش رو هم نمیکردم این کار بشه نخ نامرئی من برای وصل شدن به زندگی. من شدم خدای داستان‌ها و شخصیت‌هام و اون‌ها شدن شعله روزهای تاریک و سردم و مخاطب‌هام شدن روح این جهان کوچک… این جهان کوچک همیشه یه دشت هموار و آفتابی نیست، گاهی میشه یه رشته کوه بی‌رحم و سنگی که انگار تماما سربالایی و به مقصد نرسیدنه. بارها خسته شدم، کلمه کم آوردم یا قلمم خشکید اما آخرش باز هم من بودم و سکوت شب و زمزمه دلم که میگفت هنوز خیلی قصه‌ها منتظرن برای گفته شدن…برای شنیده شدن.

 

آثار زینب ایلخانی :

رمان آوای درنا – مجازی رایگان اپلیکیشن باغ استور
رمان مرگنواز – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان هزارچم ۱ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان هزارچم ۲ – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان ماه طوفان – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان بتسابه – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان شاه دخترون – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان مسافر کوچه آرام – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان شروع من – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان اما خاکستری – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان دژآشوب – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان چهل و نه کبوتر – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان آخرین سرو – در دست چاپ
رمان زندگی خصوصی یک زن – در دست چاپ
رمان بربط – در دست چاپ
رمان این مرد امشب میمیرد – در دست چاپ
رمان عابر بی‌سایه – در دست چاپ
رمان با سقوط دست‌های ما – در دست چاپ
رمان آقای هنرپیشه – در دست چاپ
رمان باغ جهنم – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها