رمان یاقوت کبود

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 25 مهر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۴ بعد از ظهر
دانلود رمان یاقوت کبود

معرفی رمان یاقوت کبود :

رمان یاقوت کبود با تقابل دو فرد که در گذشته به خاطر اتفاقاتی دشمن شدند، آغاز میشه و داستان رو دستخوش هیجانات جذابی می‌کنه. تقابلی که نیاز یکی از طرفین رو به دشمن خودش، نمایش میده. از زیبایی های رمان یاقوت کبود میشود به عاشقانه های ملموسی اشاره کرد که مهسا حسینی (مهرسا) به نحو احسنت به اجرا گذاشته و مخاطب رو، پر شور وادار به ادامه می‌کنه.

 

مقدمه رمان یاقوت کبود :

اگر هنوز مینویسم به پشتوانه ی لبخند گرم و حس خوب داشتنتون تو تمام این سال هاست. ممنون برای این همراهی دلنشین، تا ابد مديون نگاهت هستم.

با عشق مهرسا

اردیبهشت ۹۸

برای کسی که هر ضربان قلبش دلیل ادامه ی حيات من است برای مشوقم، منتقدم، همراه همیشگی ام برای مادرم…

 

خلاصه رمان یاقوت کبود :

شاران بازیگر معروفیست که شایعات پیرامونش باعث خرابی اعتبارش می شه و اون برای رهایی از این شایعات باید دست به دامان هامون بزرگترین و پر نفوذ ترین دشمن خودش بشه و راهی پر پیچ و خمی در پیش داره.

 

مقداری از متن رمان یاقوت کبود :

لبخندی روی لب آورد و سر تکان داد. کارگردان نزدیکش آمد:

-شاران جان عالی بود. مثل همیشه بی نقص.

لبخندی نصفه نیمه روی لبهایش جان گرفت:

-بهتر از اینم میتونستم.

-همینشم عالی بود دختر برای شام با گروه قرار گذاشتیم میگم ماشین بیاد دنبالت.

گرمای شنلی را روی شانه هایش احساس کرد یکی از عوامل پشت صحنه بود که با لبخند شال را روی شانه هایش انداخته بود. تشکر کرد و رو به کارگردان گفت:

-ممنون اما امشب نمیتونم بهتون خوش بگذره.

-ببین این دفعه ی چندمه که دعوتت میکنم و نمیای تلافی میکنم.

-سلام به خانومتون برسونین حتما.

اشاره به همسرش به موقع بود مسعودی لبخندی زد انگار که عادت کرده بود تمام طعنه های شاران را نشنیده بگیرد.

-باشه. ولی یه بار باید تنهایی بریم شام بخوریم میخوام راجع به کار بعدی باهات حرف بزنم نمیخوام به این زودی بازیگر به این خوبی رو از دست بدم.

چشمهایش خود شیطان بود. با رفتنش ابروهای شاران در هم رفت. تمام مدت روی اعصابش رژه رفته بود بدش نمی آمد. خبر کارهایش را برای زنش بفرستد.

زیر لب زمزمه کرد:

-مردک خرفت!

به سمت تریلر لباسها قدم برداشت کسی دنبالش میدوید:

-خانوم رزمجو به عده منتظرن که باهاتون عکس بگیرن.

سرما به جانش نفوذ کرده بود. روی صندلی مقابل آینه نشست و به تصویرش نگاه انداخت. در همان حال جوابی زیر لبی داد:

-باید گریممو پاک کنم.

دختر چیزی گفت که شاران نشنیده گرفت. دوباره تنها شد. کمی از این سکوت و آرامش استفاده کرد. گاهی از هیاهوی پشت صحنه خسته میشد تنهایی اش خیلی طول نکشید. دقیقه ای بعد گریمر وارد شد و تمام صورتش را تمیز کرد.

در نهایت لباس هایش را تعویض کرد و به سمت کیفش رفت موبایلش را بیرون کشید ۱۰ تماس از دست رفته داشت. خوب میدانست این تماسها از کیست.

بدون نگاه کردن موبایل را به کیف برگرداند و با قدمهایی بلند از تریلر بیرون زد. با چند نفر خداحافظی کرد و برای عده ای دست تکان داد عینک آفتابی بزرگش را روی چشم گذاشت با چند نفری که تا لوکیشن فیلمبرداری آمده بودند عکس گرفت.

لبخند زد حرف زد و جواب داد! در نهایت دوباره به سمت ماشینش قدم برداشت پایش را روی پدال گاز فشار داد و با سرعت از صحنه ی فیلمبرداری دور شد.

صدای ضبطش را زیاد کرد و تندتر راند انگار که کسی در خانه انتظارش را میکشد! خودش هم نمیدانست این همه عجله برای چیست کسی منتظرش نبود. گوش به آهنگ ملایمی که پخش میشد سپرد شانس آورد که خیابانها خلوت بود.

اصلاً حوصله ی ترافیک و مردمی را که از پشت شیشه ی ماشین خیره نگاهش میکردند نداشت. خیلی زود به خانه رسید ریموت پارکینگ را برداشت و در را باز کرد. جای همیشگی ماشینش را پارک کرد و واردِ لابی مجلل خانه اش شد و بعد هم به سمت آسانسور رفت، دستش را روی دکمه ی طبقه ی ۲۰ گذاشت و با بسته شدن در آسانسور چشم هایش روی هم افتاد.

صدای موسیقی ملایم سکوتِ محض را می شکست. با توقف آسانسور چشمهایش باز شد قدمهایش را آرام ،برداشت کلید را در قفل چرخاند. بـه محض باز شدن در آرامش به وجودش برگشت.

فضای خانه برای یک نفر بیش از حد بزرگ بود شاید هم کمی بیش از حد تجملی دیوارها پر از تابلو و تابلو فرش، بود سقف بلند و وسایلی که همه یک دست سفید ست شده بودند با پرده های ابریشمی و پر زرق و برق همه سلیقه ی فوق العاده اش را نشان می داد اما کمی زیاده روی بود انگار که قصد داشت وضعیت مالی اش را به رخ بکشد!

شاید اگر کمی با خودش صادق می بود اعتراف میکرد که گاهی این خانه او را می ترساند. شالش را از سر در آورد و خودش را روی یکی از راحتیها انداخت.

این سکوت و آرامش را دوست داشت همیشه عاشق سکوتِ خانه اش بود تنهایی گاهی آزارش میداد اما شکایتی نداشت وضع زندگی اش را دوست داشت خودش انتخاب کرده بود، خودش تلاش کرده و خودش به جایی که هست رسیده بود!

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان یاقوت کبود :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

آثار مهسا حسینی(مهرسا) :

رمان هنوزم دوستش دارم _ انتشارات آدرینا

رمان یاقوت کبود – انتشاران علی

رمان تا الیزه _ انتشارات آدرینا

رمان خیابان یک طرفه _ انتشارات علی

رمان مسلخ _ انتشاران علی

رمان پس از آن شب _ انتشارات علی

رمان فرستاده _ انتشارات سخن

رمان حقه‌ ی آخر _ در دست چاپ است

رمان از لیلیث به آقای ابلیس _ فروشی در باغ استور

رمان برمودا _ مجازی

رمان وقتی او آمد _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها