رمان برهنه زیر باران

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 15 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۰ بعد از ظهر
دانلود رمان برهنه زیر باران

معرفی رمان برهنه زیر باران :

رمان برهنه زیر باران یه رمان عاشقانه‌ ی معمایی هست با اتفاق‌ های خیلی عجیب و عاشقانه‌ های دلچسبی که به پایان خوش میرسه.
بخاطر شخصیت اول، رمان برهنه زیر باران طنز هم هست.

 

مقدمه رمان برهنه زیر باران :

شخصیت‌ها مثل رمان‌ های قبلیم نیمی حقیقی و نیمی تخیل بنده هستن.

س.رهی

 

خلاصه رمان برهنه زیر باران :

رمان برهنه زیر باران روایتگر زندگیه امیر عباس، یه پسر شوخ و باهوش و بی نهایت بامرام که بر خلاف رفتارش حواسش به همه بود و به همه کمک میکرد ،هر بار باری از دوش کسی برداشت و خودش تا پای مرگ هم رفت و پوست همه روبا دیونگیاش کند..

حالا قراره کلی به دردسر بیوفته و ی تنه بجنگه برای ادامه…

 

مقداری از متن رمان برهنه زیر باران ۱ :

چرخید و به سرعت پا به فرار گذاشت اما خشمش از حرفم زبانش را با فریاد باز کرد

– نمی‌دونستم انقدر مشتاق شنیدنی اگه نه بلندتر می‌گفتم

با قدم‌های بلند و سریع در مسیرش دویدم دستم را بند کوله‌اش کرده کشیدم، به عقب پرت شده با باسن روی زمین افتاد

– کجاااا؟؟؟ وایسا باهم بریم

تنش را جمع کرد و به سمت ماشین پارک شده در خیابان خلوت کشید.

هر بار رفتارش نشان می‌داد تمایلی به این برخوردها ندارد که باعث می‌شد مراعاتش را بکنم اگر نه دلم می‌خواست گردنش را بشکنم
اگر مهمانِ خانه‌ی مَشتی نبود و برای پدرم با ارزش، حتی برایم مهم نبود امشب جنازه‌اش از این خانه بیرون بیاید

روبرویش روی پنجه پا نشستم. دهانم برای تذکر و تهدید باز نشده بود که با پا کشیدن روی زمین ناغافل لگدی جاندار و حرفه‌ای زد تا دقیقا مثل او از پشت روی زمین بیفتم

سعی کرد برخیزد

– بیشعور…!

نیم خیز شدم متقابلاً با کف دست محکم به شانه‌اش کوبیدم تا او هم بماند اینبار محکم به ماشین خورد و همزمان مقابله کرد، لگد دوباره‌اش من را هم نشاند

– آآآآخ

غریدم

– اگه امشب این بیشعور به دادت نرسیده بود الان معلوم نبود کجا بودی شبنم! حقت بود ولت می‌کردم تا بفهمی چه بلایی سرت میومد

نگران و ترسیده نگاهم می‌کرد دیگر تلاشی برای فرار نکرد و یعنی فهمید اجازه نمی‌دهم و درگیر می‌شویم اما باز زبانش…!

با پوزخندی حرص درآر گفت

– بلا خود تویی! خودت گفتی هیچ‌کس تا حالا کاری به من نداشته که…

– نداشته اونم تا امشب! امشب اگه نمی اومدم اونکه برات نقشه کشیده بود الان تو اتاق بالا سرت بود

چشم‌هایش باز شد هنوز هر دو روبروی هم روی زمین نشسته بودیم، گیج پرسید

– نقشه کشیده؟! کی؟!

تن عقب کشیدم و ایستادم تا دوباره ضربه نزند، نمی‌خواستم درباره‌اش حرف بزنم، نه حالا ظرفیتش را داشت نه برایم مهم بود فعلا باید می‌ترسید و دست از مهمانی رفتن می‌کشید آن هم به خاطر مشت خلیلی که جنبه‌ی یک آبروریزی دیگر را از سمت مهمانش ندارد، خودش به درک

– پاشو ببینم.

 

مقداری از متن رمان برهنه زیر باران ۲ :

آن شب وقتی روی دیوار ایستادیم به سرعت عقب رفت و وقتی افتادیم تند خودش را جمع کرد! نه اینکه مقید باشد اما برایش بی‌ارزش نیست که از شرایط به نفع خودش استفاده کند، حرمت نگه داشتن را می‌فهمد.

دیشب هم که مجبور شد در آن حال کمکم کند با وجود حال بدم متوجه شدم کوچکترین حرکت نا مربوطی نداشت! حتی تا توانست سعی کرد انگشتانش به تنم نخورد و فقط کمکم کند.

نمی‌دانم وقتی از حال رفتم با من چه کرد؟ چطور رساندم؟

خوشگل مهمانی انگار دیوانه‌ است! گفته بود

او مرا به آن حال انداخته!

وقتی گفتم

او نبوده مامور رسیدگی فقط سر تکان داده گفت

اگر چیز دیگری از مهاجم به یاد آوردم حتما به آنها اطلاع دهم

نمی‌دانم آن پسر بازداشت بود یا نه! مامور رسیدگی حرفی از آن نزد! حتی نگفت که بوده و از کجا آمده؟ انگار اصلا وجود نداشت!

با توقف تاکسی نگاهی به ساعتم انداخته سوار شدم، دلم می‌خواهد دوش بگیرم و بخوابم، امیدوارم سلمان در خاله نباشد یا باز یکی از آن دیوانه‌هایی که اسم رفیق رویشان گذاشته را با خود به خانه نیاورده باشد تا باز مجبور نشوم تا ساعتی از شب بیرون بمانم تا بروند، یا به خانه‌ ی “دوستی‌” نروم که دلم نخواهد هرگز برگردم

با صدای پیامک گوشی‌ام نگاهی به آن انداختم از دیدن پیامک فرشید اخم به صورتم نشست

” سلام. می‌خوام ببینمت ”

پوفی کشیدم، همین یکی را کم داشتم. این خواستگار سمجی که دست برنمی‌داشت هم عذابی شده دنباله دار…

نمی‌دانم وقتی مادرش راضی نیست و با آن رفتار و درخواست نامربوطش آب پاکی را روی دستشان ریختم چرا دست برنمی‌دارد؟

واقعا نمی‌فهمد نمی‌خواهمش؟

اگر پدرم نخواسته بود حتی آن چند دیدار را هم برای آشنایی نمی‌پذیرفتم تا کار به نامزدی از خیال خودشان نرسد و آن توهین‌ها را نشنوم.

منتظر بودم با رفتن پدرم به زندان تمام شود و برای همیشه برود اما برخلاف مادرش گفت برایش مهم نیست

نوشتم
“سلام. متاسفم وقت ندارم”

جوابش سریع رسید

“مهمه! پشت در خونه‌ام هر جا هستی زود بیا”

نچی عصبی از دهانم خارج شد. گاهی او را دقیقا مثل مادرش می‌بینم! آدمی که خودخواه تر از او نیست.

نمی‌دانم وقتی روزهاست یکدیگر را ندیده‌ایم و هر بار بهانه‌ای می‌آورم چرا نمی‌فهمد این رابطه به جایی نمی‌رسد؟

برای اینکه به غرورش بربخورد و برود نوشتم

“باش! اگه کارم تموم شد می‌رسم خدمتتون”

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان برهنه زیر باران :

از طریق کانال تلگرامی س.رهی به صورت آنلاین و مجازی قابل تهیه میباشد.

 

بیوگرافی س.رهی :

س.رهی نویسنده ی محبوب مجازی است که تا کنون شش رمان نوشته است.

 

رمان های س.رهی :

رمان سد سکوت (فایل مجازی)

رمان برهنه زیر باران (فایل مجازی)

رمان من بهی ام (فایل مجازی)

رمان بوی‌ نارنگی (در حال تایپ در کانال تلگرامی)

رمان آنارشی (در حال تایپ در کانال تلگرامی)

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها