رمان آفتاب برحوت

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 6 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۱ بعد از ظهر
دانلود رمان آفتاب برحوت اثر فاطمه ایمانی

معرفی رمان آفتاب برحوت :

رمان آفتاب برحوت به نویسندگی فاطمه ایمانی ، داستان زندگی پسری به نام دانیال را روایت میکند که تنها زندگی می کند، زندگی در ساختمانی پر حاشیه و مشکلات آن…

همسایه ای به نام نسرین دارد، همسایه ای که هر روز صبح با صدای دعوا و صدای پر خشونت او از خواب بیدار می شود، زنی که حدود نه سال است بیوه شده و تنها زندگی می کند. داستان از آن جایی شروع می شود که نسرین سعی می کند به دانیال نزدیک شود …

رمان آفتاب برحوت در سال ۱۳۹۹ از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این رمان ۴۶۳ می باشد. ویراستاری این کتاب توسط آقای علی شاهری انجام شده است.

 

مقدمه رمان آفتاب برحوت :

حوت : ماهی و نماد ماه اسفند
آفتاب برحوت : یک اصطلاح قدیمی در گیلان که اشاره به آمدن ماه اسفند و بهت رشدن آب و هوا و نزدیک بودن فصل بهار دارد.

 

خلاصه رمان آفتاب برحوت :

رمان آفتاب برحوت داستان پسری است به نام دانیال که در خانه ی به ارث رسیده از پدر مرحومش زندگی می کند. ساختمانی که حاشیه ها و مشکلات زیادی در خود دارد و دانیال را هم درگیر خودش می کند. زن جوان بیوه ای به نام نسرین یکی از ساکنین این ساختمان است. زنی که کم کم به دانیال نزدیک می شود و دنیای او را زیر و رو می کند و…

 

مقداری از متن رمان آفتاب برحوت ۱ :

نفس گرفت تا حرف بزند. نفس گرفت تا به دانیال ، که منجی روزهای خوب پیش روی او شده بود، حرف دلش را بگوید.

هشت سال، برای دیدن چنین روزی عذاب کشیده بود. هشت سال زخم هایی را که آدم ها خواسته و ناخواسته بر پیکر احساسش زده بودند، خودش مرهم گذاشته و درمان کرده بود.

حالا … حالا دلش می خواست پای احساسش را دراز کند. دلش را به سایه‎ی امن حضور این مرد تکیه دهد و نفس خسته‎ی بغض های در گلو یخ‎زده و حبس شده اش را رها کند.

گریان و بی‎تابانه زمزمه کرد:

-گفته بودم دلم اگر برات بره، زندگیمم باهاش میره؟!

-گفته بودی.

لبخند محزونی روی لب نسرین سبز شد.

-تو فقط دستم رو بگیر و رها نکن، من هرجا که بخوای، باهات می‎آم.

 

مقداری از متن رمان آفتاب برحوت ۲ :

سر میز شام بود که حسن آقا باز حرف آن زمین کذایی را پیش کشید و باعث مکدر شدن چهره ی تارا و علیرضا شد.

-امروز پیگیر مجوز پیست شدم،همین روزهاست که صادر بشه.باید دیگه بعدش خودتون سه تایی برید دنبال ساخت و ساز و راه اندازیش.

تارا اعتراض کرد.

-شما که هنوز با داداش دانیال حرف نزدین.

-با اونم حرف میزنم. بذار از سفر برگرده.

لعیا خانم با ذوق گفت:

-دانیال برگشته.

حسن آقا سر تکان داد.

-به سلامتی…فردا خودم باهاش حرف می زنم.

علیرضا بی فوت وقت لیوانی آب سر کشید و از جایش بلند شد.

-دستت درد نکنه لعیا خانم.

مادر نوش جانی گفت و حسن آقا از بی اعتنایی علیرضا ناراحت شد.

-جنابعالی نظری نداری دیگه؟

علیرضا به سمت او برگشت.

-چه نظری؟ من که گفته بودم روم حساب نکنین. این روزا سرم بدجوری شلوغه، پروژه،پشت پروژه دارم، واقعاً وقت نمی کنم.

-نقل این حرفا نیست پسرجان. تو نگرانی این پیست کارتینگ چنان وقتت رو بگیره که مجبورشی از کارت دست بکشی.

-مگه غیر اینه بابا؟

لبخند تلخی روی لب حسن آقا جان گرفت.

با اینکه هیچ وقت مرمت آثار تاریخی رو یه شغل و رشته ی مناسب برات ندیدم؛ اما واسه کارت ارزش قایل شدم و مخالفتی نشون ندادم. حالام در حد توان ازت انتظار دارم نه بیشتر. من که نگفتم تموم وقت و زندگی تونو واسه این پروژه بذارین. هدف من و مادرتون فقط کنار هم بودن شما سه تا بود.

علیرضا با تأسف زمزمه کرد:

-مگه میشه؟

-علیرضا؟!

لحن توبیخ کننده ی حسن آقا پسربزرگش را عصبی کرد.

-دارم اشتباه می کنم؟ در هر حال نظر منو که می دونین، مطمئنم دانیال هم مخالفه. تارا هم که…

چشم های غمگین و ناامید خواهرش مانع از ادامه ی این بحث بی نتیجه شد.

علیرضا با عذرخواهی از میز فاصله گرفت و آنها را ترک کرد. هرچقدر سکوت می کرد و مخالفتش را نشان نمی داد، باز حقیقت تلختر از همیشه در برابر دیدگانش بود و بارؤیا و آرزوهای پدرش منافات داشت.

جمع شدن سه نفره ی آنها؟ بیشتر شبیه یک شوخی بود.

 

مقداری از متن رمان آفتاب برحوت ۳ :

تمام ساختمان در تاریکی مطلق فرو رفته بود و طبق معمول، چراغ های سنسور دار راه پله مشکل داشت.

انگارهمیشه ی خدا باید یکجای کار این ساختمان بلنگد. بااحتیاط از پله ها بالا رفت و برای پیدا کردن کلید واحدش روی پاگرد لابه لای دسته کلید، صفحه ی گوشی اش را روشن کرد.

دو تماس از دست رفته داشت و هردو از حسن آقا. مثل اینکه حسابی حلال زاده بوده که تا طاهری اسمش را به زبان آورد، سریع اظهار وجود کرد.

حوصله ی تماس گرفتن نداشت. شاید فردا سری به مادرش می زد و به اجبار او را هم می دید. صدای شیرین خواننده ی زنی که به زبانی ناآشنا درحال خواندن بود از طبقه ی بالا به گوش می رسید.

لحن دلنشین آهنگ وادارش کرد تا دو دقیقه ای روی پاگرد مکث کند و چشم روی هم بگذارد.

یعنی نسرین پرسروصدا هم از این سلیقه ها داشت؟ او که همیشه ی خدا با صاحبان این ساختمان درگیر بود و هر روز صدای داد و فریادش به بهانه ای بلند می شد.

او که به واسطه ی روحیه ی خشونت طلبش مدام با این و آن درگیری فیزیکی پیدا می کرد. این زن میراث به جامانده از مر گ هامون و تبعاتی بود که بعد از رفتنش خانواده ی عمو نورالدین را از هم پاشید.

در هجده سالگی بیوه شد، بیوه ای که گذر نهُ سال از تلخ کامی و سیاه بختی اش از او زنی غیرقابل تحمل ساخته بود. زنی که حتی شایسته ی ترحم نبود.

با تمام شدن آهنگ، آن خلسه ی بی نظیر از بین رفت و دانیال چشم گشود. در خانه را با کلید توی دستش گشود و در حجم عمیقی از تاریکی و تنهایی فرو رفت.

صبح با صدای زنگ گوشی اش به زحمت چشم گشود و سر بلندکرد. روی تخت دست کشید و گوشی را از زیر بالشتش بیرون آورد.

شماره ی خانه ی لعیا روی صفحه خود نمایی می کرد و دانیال بی برو برگرد میدانست که هدف مادرش از این تماس چیست.

-الو سلام داداش خوبی؟

برخلاف تصورش این بار تارا پیش قدم شده بود. خواهر دردانه و عزیزی که ثمره ی زندگی لعیا با حسن آقا بود.

-سلام خوشگل خانوم. خوبی؟

-مرسی داداش. رسیدن بخیر.

-ممنون.مامان اینا خوبن؟

-همه خوبن، سلام دارن. اینورا نمی آیی؟

دستش را لای موهایش فرو برد و لحظه ای برای جواب دادن مکث کرد.

-چرا؛ شاید امروز یه سر زدم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان آفتاب برحوت :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی فاطمه ایمانی :

فاطمه ایمانی ملقب به لیلین متولد ۱۳۶۴، متاهل و ساکن گیلان است. شغل او آموزگاری و تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی رشته ریاضی گذرانده است. نوشتن را به صورت جدی از ۱۲ سالگی آغاز کرده است و مشوق اصلی او در این راه پدرش بوده است. اکثر رمان های فاطمه ایمانی بر اساس اتفاقات واقعی روایت می شوند.

فاطمه ایمانی در ابتدا با نام هنری “لیلین” شروع به کار کرد؛ توضیحات وی در مورد این اسم هنری را در پاراگراف زیر می خوانیم:

“لیلین اسم کوچیک لیلین دایاناگیش هنرپیشه ی آمریکایی هست که کارهاش فوق العاده بود. کسی که تو نوزده سالگی می تونست نقش یه پیرزن نود ساله رو بازی کنه و تو نود سالگی نقش یه دختر جوون. چنین قابلیت و انعطافی همیشه برام تو نوشتن آرزو بوده.”

 

آثار فاطمه ایمانی :

رمان ابریشم و عشقانتشارات آرینا

رمان آفتاب برحوت – انتشارات صدای معاصر

رمان عروسک جون – انتشارات آرینا

رمان آخرين برف زمستان – انتشارات علی

رمان فصل پنجم عاشقانه هایم – انتشارت سخن

رمان بهار که بیاید – انتشارات سخن

رمان دختر شمالی- فایل مجازی رایگان

رمان کسی شاید شبیه من – فایل مجازی رایگان

رمان انارچین – در دست چاپ

رمان بازتاب -در دست چاپ

رمان آواز کاکایی‌ها – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها