رمان عاشق شدم

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 15 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۰ بعد از ظهر
دانلود رمان عاشق شدم

معرفی رمان عاشق شدم :

رمان عاشق شدم رمانی جذاب است که از خاطرات دختری نوجوان که دنیای صامت و ساکتی در واقعیت دارد شروع میشود و آزیتا خیری به خوبی در رمان عاشق شدم به معضلات ناشنوایان اشاره دارد.

تعلیق داستان همون ابتدا شکل میگیره. اضافه گویی ندارد و مخاطب در هر پارت رمان عاشق شدم با دختر قصه همگام و هم سو میشه و و عاشقانه های او را خیلی زیبا به خاطر پیرنگ قوی و شخصیت پردازی درست با خود همراه می‌کنه.

در رمان عاشق شدم به خاطر کشمکش هایی که شخصیت اصلی رمان با خود و اطرافیان داره مخاطب رو تا انتها با لذت پایبند خود میکند. داستان از زبان اول شخص با قلمی روان بیان میشه.

 

مقدمه رمان عاشق شدم :

هو الحق

نوشتن از چیزی که تجربه اش نکرده بودم سخت بود و من چقدر ناتوان بودم برای نوشتن گوشه ای از زندگی دختری که سهمش از بال زدن کبوترها و گریه نوزاد و لالایی مادرانه فقط تجسمی از زنگ بود.

با این همه

« رمان عاشق شدم »

با همه وجودم تقدیم به آنهایی که با گوشهایی خالی و زبانی ناتوان؛ نگاه شان به آینده ست.

آینده ای که خوشی و موفقیتش لنگ توانایی یا ناتوانی جسمی هیچ آدمی نیست.

برای شاد بودن قانونی وجود ندارد جز مهربانی و امید به اویی که نامش بی ریاترین واژه ی هستی ست.

خدا…

آزیتا خیری

 

خلاصه رمان عاشق شدم :

رمان عاشق شدم روایتگر زندگی رویا ست، دختری که به خاطر ناشنوایی با معضلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند.

دختری که آرزوهای بسیار دارد و مهم ترین آن ازدواج و مادر شدن است.

عشق های زیادی را تجربه میکند اما با شروع رابطه ی عاطفی در کنار استاد خود ورق زندگیش برمیگردد و او وارد چرخه ی پر تاوان روزگار می‌شود.

چرخه ای که با یک عشق ممنوعه همراه است.

 

مقداری از متن رمان عاشق شدم ۱ :

هنوز هم یه وقتایی میرم اون محل دیگه از قدیمیا کسی نمونده مادرش چند وقت پیش به رحمت خدا رفت و حالا جای اون خونه ی قدیمی که عاشق گل یاسش بودم؛ یه آپارتمان پنج طبقه سبز شده.

می شینم توی ماشین و زل میزنم به تابلوی آبی شهرداری روی سینه ی دیوار اسمش «مهدی» بود.

اون واژه ی «شهید» کنار اسمش هنوز برام غریبه ست….

 

مقداری از متن رمان عاشق شدم ۲ :

چهارده سالم بود که دوباره « عاشق شدم »!

خونه مونو تازه عوض کرده بودیم و من بی اینکه بدونم عاشق پنجره ی اتاقم شدم. یعنی در واقع عاشق آدمی که از پشت اون شیشه دیده بودم.

پنجره هامون روبه روی هم باز میشد مینشستیم پشت اون شیشه ها و درس میخوندیم. بعد نگاهمون خیره تر شد اولین بار من لبخند زدم. چند روز بعد اون دست تکون داد.

یه شب روی شیشه با مداد کنته نوشتم: «چی می خونی؟»

جواب مو فردا روی یه مقوا نوشته بود:

«روبینسون کروزوئه!» سلیقه اش نا امیدم کرد؛ اما بازم لبخند زدم.

پایین مقوا پرسید:

«کلاس چندمی؟»

نمی خواستم فکر کنه با یه بچه طرفه رو شیشه نوشتم:

«اول دبیرستان!»

اونم خندید..

پاییز و خزون رو چسبوندیم به برف و بعدم بهار.

نصف سال چسبیده بودیم به شیشه و پانتومیم اجرا میکردیم تو کوچه و محل نمی دیدمش گذاشتم پای وقار و شأن و شخصیت بالاش.

میخواست برای کنکور آماده بشه دوست داشت عمران بخونه.

دوباره ذهنم خیال میبافت برای خودش؛ تو خیال می دیدمش که با یه کلاه زرد ایمنی بالای یه برج نیمه ساز قدم میزد و نقشه شو چک میکرد.

اما… یه روز دیدمش توی کوچه وقتی پدرش ویلچر شو هل میداد!

از اون روز به بعد دیگه پرده اتاقش کنار نرفت و من از معلم زبانم متنفر شدم،

برای اون مرخصی بی موقع و برگشت بی وقتم به خونه! حالا میفهمم گاهی سکوت یا حتی دروغ چیز بدی نیست؛ وقتی دوست داری به چیزی دل ببندی البته که حماقته؛ اما میشه یه راه فرار اونا سالهاست که از اون خونه رفتن؛ اما من هنوزم گاهی پشت اون پنجره می ایستم و به پرده های گل گلی صاحب خونه ی جدید زل میزنم.

پاییز چهارده سالگیم از پشت این شیشه ها برام رنگ دیگه ای داشت. هنوزم گاهی تو خیال میبینمش؛ با یه کلاه زرد روی یه برج نیمه کاره….

 

مقداری از متن رمان عاشق شدم ۳ :

شونزده سالگی سن عجیبیه!

حس میکنی مرکز کائنات هستی و دنیا بر مدار تو می چرخه؛ اما در‌ واقع هیچی نیستی!

تو روزای شونزده سالگیم دوست داشتم زیبا باشم. یه روز موهامو چپ میریختم رو پیشونی و یه روز فرق باز میکردم.

دروغ چرا؛ حتی یکی دوبار وقتی مامان خواب بود از اون رژلبای صورتیش زدم. البته خیلی کم بعد از ترس خانوم ناظم نرسیده به مدرسه
اون قدر لبامو بهم مالیدم که همه اش پاک شد.

الهه بهم میخندید تا یه جایی با هم میرفتیم مدرسه؛ اما سـریـه دوراهی اون میرفت سمت راست و من میرفتم سمت چپ سر همین‌دوراهی درست وسط شونزده سالگی، من دوباره «عاشق شدم»

مدرسه اش انگار همون نزدیکیا بود نرسیده به امتحانای ثلث سوم من و الهه هر روز می دیدیمش که با دو چرخه اش دنبالمون می اومد. مودب بود مزاحم نمی شد اهل شماره دادن و متلک انداختن نبود. فقط آروم‌ می اومد و این جور وقتا قلبم تو دهنم نبض میگرفت.

روزای اول که مهم نبود فکر میکردم یه رهگذره؛ اما یه روز سر دوراهی وقتی با الهه دست میدادم دیدمش اون طرف خیابون ایستاده بود و نگاه مون میکرد الهه هم یه لحظه برگشت طرفش تو سکوت از هم خداحافظی کردیم اون رفت سمت راست و من آروم به راه افتادم.

اعتراف میکنم همه ی حواسم پشت سرم جا مونده بود. برام مهم بود که بدونم پسرک دوچرخه سوار کدوم وری میره باید یه کاری میکردم.

چشمامو بستم. مامان اومد تو سیاهی پشت پلکام؛ وقتی تو بچگی گشنه ام می شد! اون وقتا تا آماده شدن غذا سرمو گرم میکرد. دست شو می آورد بالا و خیره تو چشمای من می شمرد:

«یک» انگشت مو تو جیب روپوش مدرسه ام آوردم بالا و از دلم گذشت:

«دو!»

قدم بعدی رو رفتم جلو …. سه…. قدم بعدی… چهار… پنج… شیش….

و… ده…. استوپ کردم و برگشتم عقب بهم لبخند زد!

لبام کش اومد از اون روز به بعد مثل یه بازی شد . سر خداحافظی میکردم و راه می افتادم؛ اما حس خوبی داشت برام؛ حس دیده شدن هر ده قدم به دوراهی با الهه بر می گشتم عقب.

اما… تو امتحانا بودیم. تو راه مدرسه الهه ازم خودکار خواست تا یه معادله رو حساب کنه خودکار مو دادم بهش و کتاب تاریخ مو ورق زدم. سر دوراهی دوچرخه سوار منتظرم بود با الهه دست دادم و راه افتادم.

سرعتم کم بود. بازی رو دوست داشتم نمیخواستم ده قدمم به این زودی پر بشه؛ اما سر قدم هشتم یهو یکی کوله مو کشید. وحشت کردم.

برگشتم عقب الهه .بود خودکار مو گرفته بود .طرفم نفس نفس میزد. خیره شدم توی دهنش. لب میزد

یادم رفت خودکارتو بدم. اونوقت بدون خودکار میرفتی سر جلسه

هول شده بودم. دوچرخه سوار درست پشت الهه بود و عجیب نگام می کرد.

مامان همیشه میگفت حرف بزن؛ با زبونت، نه با دستات!» خودکارمو ازش گرفتم لبخند الهه گرم بود حرف مامان یادم رفت. دستامو آوردم بالا و به زبون اشاره ازش تشکر کردم.

الهه اینبار خندید و برگشت سمت مدرسه اش. دو قدم با نگاه دنبالش کردم و بعد نگام چرخید سمت دوچرخه سوار؛ حالا انگار منگ بود. گیج بود. ناباور بود.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان عاشق شدم :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی آزیتا خیری :

خانم آزینا خیری اینانلو چهل و سه ساله متولد اسفند ماه سال پنجاه و نه می‌باشند که در دانشگاه رشته ی زمین شناسی خواندند. چهارده کتاب چاپ شده از انتشارات علی دارند. اولین فیلمنامه ی ایشان به اسم تمام رخ از شبکه سه سیما در سال هزار و چهارصد و یک پخش شده.

 

آثار آزیتا خیری :

رمان دختر ماه منیر _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان عاشق شدم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان چه ساده شکستم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان خانه امن _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان در میان مه _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان بوی درخت کاج _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان شاخه نبات _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان فصل میوه های نارنجی _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان کوچه دلگشا _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان بی گناهان _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان من غلام قمرم _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان هفت سنگ _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان عنکبوت _‌ چاپ شده از انتشارات علی

رمان روی نقطه هیچ _ چاپ شده از انتشارات علی

رمان ای مهربان چراغ بیاور _ مجازی

رمان نشسته در نظر _ مجازی

رمان راه چمان _ مجازی

رمان آقای پینوشه _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها