رمان کوئوکا

بازدید: 0 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 18 فروردین 1403

معرفی رمان کوئوکا :

رمان کوئوکا سرگذشت دختری به نام صهبا هست که به خاطر خانواده‌ اش احساس شرمساری می‌کند و تلاش می‌کند با درس خواندن و بهترین بودن، این موضوع را که خانواده خوبی ندارد کمرنگ کند.
پدر خانواده تریاک فروش هست و برادر صهبا هم فروش مشروبات انجام میدهد. صهبا همیشه از خانواده خود فراری هست و با دوستش مینا وقت می‌گذراند.
از قضا وقتی به خانه مینا دعوت میشود متوجه میشود که کل خانواده مینا پلیس هستند. پدر مینا تیمسار، برادر و عمویش هم پلیس هستند. تقابل این دو خانواده و ماجرای عشق بین صهبا و عموی پلیس داستان، داستانی زیبا و پرکشش را رقم زده است که فقط با خواندن متوجه تفاوت و زیبایی این داستان خواهید شد.

 

خلاصه رمان کوئوکا :

رمان کوئوکا به قلم رویا قاسمی روایت صهباست دختری که در خانواده ای خلافکار به دنیا آمده و همه ی زندگی اش در حال مخفی کردن این موضوع از همه بوده. اما عاشق کسی میشود که پلیس هست و کل خانواده‌ اش پلیس هستند.
مردی که در تلاش هست صهبای داستان را جدی نگیرد و صهبایی که به این پلیس به چشم قهرمان زندگی اش نگاه می‌کند.
رمان کوئوکا سراسر طنز و عاشقانه هست. با نگاهی متفاوت به پدرانی که خاکستری هستند.

 

مقداری از متن رمان کوئوکا :

من حتی راضی بودم که امیر، قهرمانِ زندگیم باشه، اما وقتی پاش رو گذاشت جای پایِ بابا، متوجه شدم که تو خونه‌مون، نباید دنبالِ قهرمان گشت.
شایدم مشکل از خودمه، چرا باید دنبال یه قهرمان تو خونه‌مون باشم، که مرد باشه؟!
مگه زن‌ها نمی‌تونن قهرمان باشن؟‌ مامان اولین گزینه‌ایه که به فکرم می‌رسه، اما وقتی جنس‌های بابا و امیر رو براشون تو زیرزمین بین دبه‌های ترشی و قُرمه‌هایی که زمستون همیشه باید روی سفره‌مون باشن؛ جاسازی می‌کنه، مفهوم می‌شم، که نمی‌شه به‌عنوان یه قهرمان بهش نگاه کرد!
یا رعنا خواهرم، وقتی همهٔ افتخارش در اینه که با سامان، همکارِ امیر که ماشین شاسی بلندش، هوش از سرِ کل دخترهای محل می‌بره، نامزد کرده؛ من واقعاً نباید دنبال هیچ قهرمانی تو خونه‌مون بگردم!
به‌حتم قهرمان‌ها تو خونه زندگی نمی‌کنن یا اگه می‌کنن، خونهٔ ما رو برای زندگی انتخاب نکردن.
این‌که من هیچ‌وقت پارک دوبل رو یاد نمی‌گیرم، تا گواهی‌نامه‌م رو بعد دو سال امتحان رانندگی، اخذ کنم، فقط به‌خاطر نبودِ یه قهرمانه!
اگه که قهرمانی بود، شده با رشوه، سرگرد رحیمی رو راضی می‌کرد تا قبولم کنه.
قبل‌از این‌که هادی بخواد من‌‌و تو کوچه ببینه، خودم‌و سریع به در خونه‌مون می‌رسونم. هنوز چرخش دوم کلید توی قفل انجام نشده، که هادی متوجه‌م می‌شه.
– چی شد؟ بالاخره تونستی گواهیت ر‌و بگیری؟
من نمی‌دونم مامان برای چی باید جزء‌به‌جزء برنامه‌های من‌و برای شهین خانوم، همسایه‌مون تعریف کنه، تا اونم به گوشِ پسرش هادی برسونه؟!
– به تو مربوط نمی‌شه!
– عاشقِ همین وحشی بودنتم به قرآن! هروقت مثل سگ بهم می‌پری، کیف می‌کنم…‌!
کوله‌م از روی شونه‌م افتاده، وقتی داد می‌زنم:
– جد و آبادتون سگن…!
– یواش‌تر… مامانم بشنوه، دیگه قبول نمی‌کنه بیایم خواستگاریت!
دندونام‌و از عصبانیت روی هم چِفت می‌کنم. وارد خونه‌مون می‌شم و در محکم به هم می‌کوبم.
مامان ملافه‌هایی که شسته رو روی طناب پهن کرده.
– چته صَهبا؟ سر اوردی مگه؟
– مامان… باز تو رفتی گذاشتی کف دستِ شهین‌خانوم، که من دارم کجا می‌رم؟
از توی سبد یکی از پیرهن‌های بابا رو درمی‌آره.
– دو ساعت اومد این‌جا فک زد، آخر از زیر زبونم کشید کجا رفتی.
– چرا اصلاً راش می‌دی تو خونه، زنیکهٔ فضول‌و؟
مامان به خونه‌شون، که بدبختانه درست دیواربه‌دیوار خونهٔ ماست اشاره می‌کنه.
– می‌شنون. خوبیت نداره.
– بشنون! پسرهٔ بی‌ریختشون شب و روز برام نذاشته. شمام که انگارنه‌انگار…
– من به‌خاطر تو این‌همه تیپ می‌زنم! اون‌وقت بهم می‌گی، بی‌ریخت؟
روی دیوار مشترکی که بین خونهٔ ما و خودشون کشیده شده، نشسته.
– هادی‌‌جان پسرم، اون‌جا چیکار می‌کنی؟ الان امیر سر می‌رسه، تیکه بزرگت گوشِته.
– چرا امیر، مامان‌جان! خودم الان خدمتش می‌رسم.
چوبی‌که برای گرفتگی توالتِ توی حیاط استفاده می‌شه رو از کنار دیوار برمی‌دارم و به سمتش می‌رم. دست‌پاچه از دیوار می‌پره، پایین. صدای بلند آخش‌و از تو حیاط خونه‌شون می‌شنویم.

– ولش کن دختر. از بچگی یه تخته‌ش کم بوده… گناه داره، مادر مرده.
چوب رو پرت می‌کنم، روی زمین.
– مادر مرده منم، که مامانم دلش بیش‌تر واسه پسرِ علاف همسایه می‌سوزه تا دخترش.
شلوار بابا رو محکم می‌چلونه.
– غذات‌و گذاشتم رو بخاری تا گرم بمونه‌. این‌جام وای‌نسا. این پسره که عقل سالم نداره یه‌باره از بالای دیوار می‌پره تو حیاط… اون وقت بابات خون به پا می‌کنه.
تو خونهٔ ما، که یه خونهٔ شصت‌و‌پنج متری تو یه محلهٔ پایینه شهره، فقط من فکر می‌کنم، قهرمانی نیست. وگرنه که مامان، بابا رو وقتی که خمار و بی‌هوشم
پایِ منقل افتاده یه قهرمان می‌دونه.
کفش‌هام‌و درمی‌آرم و داخل خونه می‌‌شم.
بابا مثل همیشه تکیه داده به دو متکای قرمزرنگی که یادگارِ دست‌های خان‌جونن و مشغول درست کردن شیره از سوختهٔ تریاک!
یه جام مسی هم داره، که مال پدربزرگش بوده و درهمین خصوص مصرف می‌شده.
پدربزرگ‌های دیگه اگه برای نوه‌هاشون ملک و طلا و پول گذاشتن، پدربزرگ بابای ما براش جامِ مسیِ استفاده شده، به یادگار گذاشت.
بابا هیچ‌وقت این جام رو نمی‌شوره. اجازه نمی‌ده که شسته بشه. چون یکی از افتخاراتش اینه که اثراتِ مصرفِ پدربزرگش، روی این جام مونده. افتخاراتم اینجا، تو خونهٔ ما، طوره دیگه‌ای معنی می‌شن.
– سلام بابا.
با قاشق، محتویات توی جام رو، که روی اجاق کوچیکه مخصوص مصرفشه، هم می‌زنه‌!
– سلام دخترِ قشنگم… بگو ببینم نتیجهٔ امتحانت چی شد؟
خب! مثل این‌که امروز کوکه کوکه اوضاعش.
– هیچی بابا… رد شدم…
– هیچ عیبی نداره، دوباره شرکت می‌کنی. داداشتم که برات ماشین گرفته بهش سفارش می‌کنم، باهات بیشتر تمرین کنه.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان کوئوکا :

دانلود رمان کوئوکا اثر رویا قاسمی، به صورت نسخه الکترونیک و با رضایت رمان نویس، از طریق سایت و اپلیکیشن باغ‌ استور امکان پذیر است. برای شروع از لینک زیر اقدام کنید:

Kooka Novel

 

بیوگرافی رویا قاسمی :

رویا قاسمی هستم متولد بهار ۱۳۷۱، متاهل و دارای دو فرزند پسر. نویسندگی رو با رمان سارا شروع کردم و تا به امروز نه، رمان نوشتم که تازه‌ ترین ان‌ ها مامان من خوبم نام دارد. امیدوارم از خوندن رمان‌های من لذت ببرین، از انتشارات خوب باغ استور تشکر می کنم که چنین فضایی رو برای ارتباط بهتر با مخاطب، فراهم کردند.

 

آثار رویا قاسمی :

رمان عاشقانه اشتباه کردم – انتشارات علی
رمان سارا – انتشارات علی
رمان قلب یک فرشته – انتشارات علی
رمان تو همیشه بودی – انتشارات علی
رمان مامان خوبم – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان کوئوکا – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان درجه دو (مشترک با گیسو خزان) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان محوشده در ابرها (مشترک با گیسو خزان) – مجازی فروشی اپلیکیشن باغ استور
رمان در گیر و دار زندگی – مجازی فروشی
رمان جهانگرد کوچک – در دست چاپ
رمان ماریا و آقای رمال – در حال تایپ
رمان بی صدا مرا می شنوی – در حال تایپ

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها