رمان روی نقطه هیچ

بازدید: 1 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 11 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۴۰ بعد از ظهر
دانلود رمان روی نقطه هیچ

معرفی رمان روی نقطه هیچ :

در رمان روی نقطه هیچ داستان در شش فصل روایت شده و در این شش فصل آزیتا خیری به خوبی تفکیک جنسیتی را نشان داده و معضلات خیانت را به نمایش گذاشته.

شخصیت پردازی صحیح و به جا انجام شده و به آداب و رسوم غلط و طبعات آن اشاره ی جالبی شده.

 

مقدمه رمان روی نقطه هیچ :

مرا ببوس بابا…..

و عطر روسری ام را نفس بکش

برای روزهایی که نیستم

و شبهای سکوت؛

آن وقتی که پشیمان میشوی از چیرگی غیرت بر لبخندی که غرق خون شده است.

مرا ببوس بابا…

و دستان سردم را بگیر؛

خاطره ای کم رنگ و گم از مهربانی ات که دریغ کردی از من

مرا ببوس بابا….

و برایم قبری بکن امن تر از خانه ات….

برای کوه

مرثیه خوان پسرانی که به برف زدند و روی دست بازگشتند

برای کردستان

 

خلاصه رمان روی نقطه هیچ :

البرز با تعیین مهریه ی سنگین برای دختری که عاشقانه دل در گرو اش بسته و بی خبر از خانواده اش خود را در منجلابی می اندازد که خیلی زود سرنوشتش را تغییر میدهد و او را راهی زندان می‌کند و حالا پدرش برای پرداخت مهریه ی عروس، مجبور میشود دست یاری به سمت برادرش دراز کند. برادری که برای ترمیم غرور دخترش، دختری که از سمت البرز پس زده شده شرط های اساسی دارد.

 

مقداری از متن رمان روی نقطه هیچ ۱ :

موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و وقتی آخرین جرعه های چایش را مزه مزه میکرد به قر کمر کیان زل زد.

کمی بعد جواد به سوی کیان میدوید از بین جمعیت راه باز میکرد و سیاوش هنوز از بالا نگاهشان میکرد.

کیان دور دیگری چرخ زد و جواد به سختی توانست سرش را کنار لپهای گلی خرگوش ببرد و میان آن هیاهو و سر و بگوید:

دیگه تمومش کن، شر میشه پسر.

جواب او یک دور دیگر بود و بعد وقتی نفس نفس می زد، روبه جمعیتی که هنوز برایش کف و سوت می زدند، ایستاد و دستهایش را بالا برد و محکم و تند كف زد.

حرکتش بقیه را هم به وجد آورد آن قدری که صدای کف زدن یک باره خیابان را پر کرد.

سیاوش با استکان خالی شده اش از پنجره فاصله گرفت به سوی میزش رفت و وقتی روی صندلی مینشست به ساعت نگاه کرد.

نزدیک دوازده ظهر بود. پلک زد و با آرامش بیشتری به صندلی اش تکیه داد. دست هایش را روی دسته ی صندلی گذاشت و از همانجا به روشنایی پشت پنجره خیره شد.

خیلی دورتر از او نگاه البرز به درهای بزرگ و آهنی زندان اوین بود. صدای آنها که روی ریل به عقب میرفتند ذهنش را پر کرده بود انگار این سوی دیوارها فقط تاریکی بود و نور خورشید از پس آن درهای بزرگ و بلند کم کم در نگاهش رسوب میکرد.

ساکی که دستش ،بود سنگین نبود از پشت این دیوارها یادگاری نمی خواست؛ نه آن کمربندی را که ذبیح یادش داده بود با ریسه های پلاستیک ببافد و نه آن تسبیحی را که با هسته های خرما درست کرده بود، هیچ کدام را نمی خواست.

اگر توانش را داشت این سه ماه را از زندگیاش حذف میکرد؛ اما نمی شد. حالا در پرونده ی زندگی اش سیاه و درشت نوشته بودند:

«سابقه دار!»

پوزخند زد و نگاهش در نگاه نگران مادرش نشست. پلک زد و با قدم هایی سنگین و آهسته از درگاه زندان گذشت.

توان مادر تمام شد. دستهایش را مقابل دهانش گرفت و به سوی او دوید. او نفس بلندی کشید و ساکش را زمین گذاشت.

مادرش را در آغوش گرفت و با اخمی شماتت بار به گلهایی که افرا برایش آورده بود، نگاه کرد.

غر زد:

از المپیادی المپیکی چیزی برگشتم برام گل آوردی؟

افرا اخم کرد؛ اما نازیلا بی توجه به دعوای همیشگی بین خواهر و برادر صورت پسرش را قاب گرفت و با دلتنگی گفت:

لاغر شدی البرزجان

او بی حوصله شد ساکش را برداشت و وقتی از کنار مادر میگذشت با طعنه جواب داد:

هتل نبود ،مامان زندون بود لعنتی اسمشم آدم و پیر میکنه

سیامک با دستهایی روی سینه به در سراتو تکیه داده بود. از پشت شیشه های تیره ی عینک نگاهش میکرد و او که نزدیکتر شد، سیامک لبخند زد

. البرز به نشانه ی سلام دستش را در هوا تکانی داد و وقتی در پشت را باز میکرد، با همان بی حوصلگی گفت:

بریم زودتر.

نازیلا جلوی در ایستاد و با ناراحتی گفت

بشین جلو پسرم

او دستش را دراز کرد و دستگیره را گرفت کلافه تر از قبل جواب داد:

همینجا خوبه بریم فقط

افرا کنارش جا گرفت و سیامک با تأنی نگاهش را از درهای زندان برداشت ماشین را دورشت فرمان نشست.

نازیلا در را بست و روی صندلی کمی به عقب برگشت. نگاهش نگران و پر از غصه بود پرسید

خیلی سخت گذشت، نه؟

او اخم کرد و به جای او افرا بود که تشر زد :

مامان بسه دیگه

نازیلا روی صندلی صاف نشست و اینبار با بغضی آب نشده زمزمه کرد:

خدا ازش نگذره!

البرز سکوت کرد نگاهش به دیوارهای  زنبلنددان بود. سیاهی چشمش بالا رفت و دوخته شد به نگهبانی که توی برجک قدم میزد.

شب اولی را که پشت این دیوارها گذرانده بود هرگز از یاد نمی برد احمقانه فکر میکرد می تواند با یک قاشق تونل حفر کند و به پشت دیوارها نقب بزند.

با این اوهام پوزخند زد و کلافه تر از قبل نگاهش را از اوین گرفت حالا تقریباً در صندلی فرورفته بود.

روی شیشه انگشت کشید و بی مقدمه پرسید:

از پولاد چه خبر؟

افرا سرش را به سوی شیشه چرخاند و نازیلا و سیامک سکوت کردند البرز با پوزخندی تلخ سر تکان داد و این بار بدون حرف دیگری به آسمان ظهرگاهی هواپیمایی آسمان را می شکافت و پیش می رفت.

 

مقداری از متن رمان روی نقطه هیچ ۲ :

نگاه میهن به تابلوی سالن فرودگاه بود صدای پیجر در هیاهوی شلوغ فرودگاه پیچید

پرواز شماره ی ششصد و پنجاه و نه شرکت هواپیمایی ماهان از مبدأ دبی، همینک به زمین نشست.

میهن به ساعتش نگاه کرد تأخیر زیادی نداشت نفسی کشید و چند قدم بی هدف به جلو رفت.

نگرانی رهایش نمیکرد و هرچه بیشتر میگذشت به دلشوره های بی پایان او افزوده میشد موبایلش توی جیب بارانی بلندش می لرزید.

چشم از گیت و مسافران و شیشههای بلند سالن گرفت و موبایل را کنار گوشش برد لحنش خسته بود جواب داد:

سلام آوازه جان.

_سلام مامان دیر میایی؟

او نگران شد و با تردید پرسید

چیزی شده؟

_نه فقط …

_بابا خوبه؟

نفس بلند آوازه در گوشی پیچید و بعد لحن خسته و درمانده اش بـه کلافگیهای او افزود

جاش کثیف شده من به سختی تونستم از روی تخت بلندش کنم، اما….

او مکث کرد و میهن دستی روی صورتش کشید لحنش به خستگی همه ی عمرش بود. جواب داد

پرواز دایی تازه نشسته. سعی میکنم زود بیام.

_باشه منتظرم.

او با خداحافظی زیر لبی تماس را قطع کرد و وقتی موبایل را توی کیفش میگذاشت به زنی که با دستهای گل در سالن پیش می رفت، چشم دوخت.

ذهنش شلوغ تر از آن بود که بتواند تمرکز کند نه توانش را داشت به حال خراب پدرش فکر کند و نه میخواست به آخرین تماس تند آکو بیاندیشد.

حال ناآرامی داشت و با همان پریشان حالی به قدمهای تند محمود چشم دوخت برادرش تازه از گیت گذشته بود.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان :

از طریق انتشارات علی و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی آزینا خیری :

خانم آزینا خیری اینانلو چهل و سه ساله متولد اسفند ماه سال پنجاه و نه می‌باشند که در دانشگاه رشته ی زمین شناسی خواندند.

چهارده کتاب چاپ شده از انتشارات علی دارند. اولین فیلمنامه ی آزیتا خیری به اسم تمام رخ از شبکه سه سیما در سال هزار و چهارصد و یک پخش شده.

 

آثار آزینا خیری :

رمان دختر ماه منیر _ انتشارات علی

رمان روی نقطه هیچ _ انتشارات علی

رمان چه ساده شکستم _ انتشارات علی

رمان خانه امن _ انتشارات علی

رمان در میان مه _ انتشارات علی

رمان بوی درخت کاج _ انتشارات علی

رمان شاخه نبات _ انتشارات علی

رمان فصل میوه های نارنجی _ انتشارات علی

رمان کوچه دلگشا _ انتشارات علی

رمان عاشق شدم _ انتشارات علی

رمان بی گناهان _ انتشارات علی

رمان من غلام قمرم _ انتشارات علی

رمان هفت سنگ _ انتشارات علی

رمان عنکبوت _ انتشارات علی

رمان ای مهربان چراغ بیاور _ مجازی

رمان نشسته در نظر _ مجازی

رمان راه چمان _ مجازی

رمان آقای پینوشه _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها