رمان پیمان بارانی

بازدید: 3 بازدید
دیدگاه: ۰
نویسنده: رمان شناس
تاریخ انتشار: 25 آذر 1402
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ۲:۳۹ بعد از ظهر
دانلود رمان پیمان بارانی اثر زهرا ارجمندنیا

معرفی رمان پیمان بارانی :

در رمان پیمان بارانی بقلم زهرا ارجمندنیا زندگی باران و پیمان را روایت میکند. زوج عاشقی که چند سالی از شروع زندگی مشترک و عاشقانشون می گذره، این زندگی دچار چالش هایی میشه که خوندنش خالی از لطف نیست.

 

خلاصه رمان پیمان بارانی :

رمان پیمان بارانی روایتگر زندگی باران و پیمان، زوج جوانی که بی نهایت هم رو دوست دارند، در یک حرفه مشغول فعالیتند و زندگی زیبایی هم دارن.

با باردار شدن باران و خطری که بارداری براش داره، زندگیشون دچار چالش هایی می شه که به افراد متأهل به شدت توصیه می شه. مردی مغرور اما عاشق و زنی که زنانگی هاش، طناز است.

 

مقداری از متن رمان پیمان بارانی :

روی کاناپه ی مقابل تلویزیون نشسته و پاهای دردناکم و بالا آوردم ، سفیدی پشت پام کمی کبود شده و می سوخت ، نگاه پر از نفرتی به جانب اون کفش های نقره ای رنگ به شدت خوشگل انداختم و شالم و از سرم کشیدم.

قسمت پذیرایی با نور جلوی ورودی خونه فقط کمی روشن شده بود. نگاهم به عقربه های ساعت کشیده شد که یک و نیم بامداد و نشون می دادند.

پیمان از اتاق آرسین خارج شد و گره ی کرواتش و شل کرد ،با دیدن من که به اون شکل پاهام و چسبیده بودم سرجاش ایستاد ، در حالت عادی هم کمی اخم داشت و وای به حال وقتی که خودش هم به دامنش غلظت می داد :

-کفشات پات و زده؟

کف پاهام و روی زمین گذاشتم :

-اوهوم ، نو بودن برای همینه.

اومد و کنارم روی مبل نشست ، عطرش باز هم غلظت گرفت و چرا عادت نمی شد این حد شیفتگیم نسبت به این مرد؟

-پات و بیار ببینم.

من عاشق تاریک و روشن پذیراییمون توی شب ها بودم ، اونم وقتی آرسین خوابیده بود و می تونستم مثل روزهای اول بیست و دو سالگیم که این مرد وارد قلبم شده بود براش ناز کنم.

با لبخند پاهای کوچیکم و بالا آوردم و روی مبل گذاشتم ، مچ پام و میون دستش گرفت ونگاهی به کبودی پشت پام انداخت ، چهرش اخم آلود تر شد :

-تمام شب و با این وضع راه رفتی؟ واقعا نمی شد اون کفشا رو در بیاری؟

بدون جواب فقط با لبخند نگاهش کردم ، سکوتم و که دید نگاهم کرد ،اخمش کمی ، فقط کمی نرم و کمرنگ تر شد ، شاید اون هم تحت تأثیر محیط قرار گرفته بود و اون نورهای رنگی و کم سوی جلوی در:

-من امشب باید تا صبح بیدار بمونم و نقشه ی پروژه ی جدید و تکمیل کنم خانم خوشگل ، پس انقدر پر ناز نگاهم نکن که یه کاری بکنم کارام بمونه.

خندم و تا جای ممکن بی صدا ازاد کردم و نگاهش خیره تر شد :

-من فقط نگات کردم ، تا کجاها پیش رفتی اقای بداخلاق!

شروع کرد به مالش مچ پام ، چیزی که دردش از یاد منم رفته بود :

-اراده ی من جلوی همه اگه یوسف وار باشه ، پیش تو به یه نگات بنده خانمی که شدی بت این آقای بداخلاق.

لبخندم محو شد ، به جاش تا می تونستم نگاهم و لبریز کردم از عشق ، پام و روی زمین گذاشتم و به طرفش خم شدم:

-دلم می خواد آرسین شبیه تو بشه وقتی بزرگ شد.

همچنان چهرش جدی بود ، یک ابروش و بالا فرستاد :

-یعنی بداخلاق بشه؟

لبخندم عمق گرفت و دستی میون موهاش بردم ، موهایی که هنوز مشکی بودند و جذاب ، خانجون همیشه می گفت:

“توانایی زنه که نزاره موهای مردش سفید بشه” :

-آره دلم می خواد بداخلاق بشه ، چون خیلی برای یه زن لذت داره که ببینه یه مرد بداخالق باهاش خوش اخلاقه و عاشقشه. مردای دیگه شاید بداخالقی بلد نباشن ، اما مردی که بداخالقی رو خوب بلده و جلوی زن و بچش به کار نمی بره ، خیلی به زنش حس غرور می ده.

نگاهش طوری ماتم شده بود که انگار داره به چیز فرا زمینی نگاه می کنه ، خیلی آروم خم شد و پیشونیم و بوسید ،چهره ش مثل همه ی مواقع جدی و کمی خشن بود :

-خوشگل زبون باز من.

با لبخند بلند شدم و زیر نگاه خیره و جدیش وارد آشپزخونه شدم ، قهوه ساز و به برق زدم ویک برش از کیک شکالتی که عصری اماده کرده بودیم توی پیش دستی های طرح گل سرخ جدیدم قرار دادم. یک فنجون قهوه هم کنارش گذاشتم و به پذیرایی برگشتم.

روی مبل نبود ، از بین در نیمه باز اتاق کارش فهمیدم اون جاست، به اون سمت رفتم و آروم داخل شدم، فضارو بوی عطرش پر کرده بود ، بویی که برای من خود هوا بود:

-راجع به بیدار موندن جدی گفتی؟

سرش و از روی میز نقشه کشی بلند کرد و کوتاه نگاهش و به من دوخت ، لبخند کوچیک و محوی هم زد:

-دستت درد نکنه عزیز دلم ، بله باید بیدار بمونم اما شما رو تا تخت خواب مشایعت می کنم.

خندم و از این لحن محکم اما جالبش بروز ندادم. مچ دستم و گرفت و بلند شد و همراه هم به طرف اتاق خوابمون رفتیم ، دستم و رها کرد و قبل از هرچیز پرده ها رو کشید و با خاموش کردن لامپ و روشن کردن آباژور به طرفم چرخید :

-خب بفرمایین بانو..

محو جدیتش حتی در انجام کارهای کوچیک بودم ، این مرد شگفتی ساز بود برام ، هر حرکت و هر حرفش می تونست من و سیمرغ کنه برای رسیدن به اون قاف افسانه ها..

آروم به طرف کمد دیواری سفید رفتم و لباسمو با یک لباس خواب حریر شیری تعویض کردم و همون طور که کف سرم و مالش می دادم روی تخت دراز کشیدم.

پتو رو تا روی سینم بالا کشید و خودشم نیمه نشسته کنارم قرار گرفت. یک دست بزرگش مثل پهن ترین بارقه ی نور خورشید با همون گرما میون موهام رفت و دست دیگش زیر سرش ستون شد و نگاهش روم خیمه زد.

به پهلو دراز کشیدم :

-کارات مونده ، می خوای منم نخوابم کمکت کنم؟

لبخند زد ، محو اما واقعی ، لبخندایی که مرزشون فقط توی این اتاق بود، خم شد و روی موهام و بوسید:

-نه عزیزم ، انجامش می دم.. شما بخواب که چشمای قشنگت خستست.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان پیمان بارانی :

از طریق دسترسی به کانال تلگرامی نویسنده یعنی خانم زهرا ارجمندنیا فایل فروشی قابل دسترس میباشد.

 

بیوگرافی زهرا ارجمندنیا :

خانم زهرا ارجمندنیا ۲۸ ساله زاده ی کرج هستند که در رشته ی روانشناسی فارغ التحصیل شدند ایشان از سال ۱۳۹۳ نویسندگی را به صورت جدی آغاز کردند.

 

آثار زهرا ارجمندنیا :

رمان آمال _ انتشارات علی

رمان پیمان بارانی _ مجازی

رمان چه خوبه عاشقی _ مجازی

رمان بگو سیب _ مجازی

رمان ستاره ها مسیر را نشانت  میدهند _ انتشارات صدای معاصر

رمان هنوز همونم _ انتشارات شقایق

رمان ما ماه و ماهی بودیم _ انتشارات علی

رمان دنیای شیرین من _ انتشارات علی

رمان طومار _ انتشارات علی

رمان غرقاب _ قرارداد چاپ

رمان رثا _ قرارداد چاپ نشر علی

رمان نهلان _ قرارداد با نشر علی

رمان آفرودیته _ مجازی

رمان ماه و ماهی بودیم _ مجازی

رمان قاموس _ مجازی

رمان زیر باران _ مجازی

رمان دوست داشتنت _ مجازی

رمان دوباره سبز میشویم _ مجازی

رمان پرهون _ مجازی

امتیاز دهید

امتیاز دهید

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها