رمان پیمان بارانی
معرفی رمان پیمان بارانی :
در رمان پیمان بارانی بقلم زهرا ارجمندنیا زندگی باران و پیمان را روایت میکند. زوج عاشقی که چند سالی از شروع زندگی مشترک و عاشقانشون می گذره، این زندگی دچار چالش هایی میشه که خوندنش خالی از لطف نیست.
خلاصه رمان پیمان بارانی :
رمان پیمان بارانی روایتگر زندگی باران و پیمان، زوج جوانی که بی نهایت هم رو دوست دارند، در یک حرفه مشغول فعالیتند و زندگی زیبایی هم دارن.
با باردار شدن باران و خطری که بارداری براش داره، زندگیشون دچار چالش هایی می شه که به افراد متأهل به شدت توصیه می شه. مردی مغرور اما عاشق و زنی که زنانگی هاش، طناز است.
مقداری از متن رمان پیمان بارانی :
روی کاناپه ی مقابل تلویزیون نشسته و پاهای دردناکم و بالا آوردم ، سفیدی پشت پام کمی کبود شده و می سوخت ، نگاه پر از نفرتی به جانب اون کفش های نقره ای رنگ به شدت خوشگل انداختم و شالم و از سرم کشیدم.
قسمت پذیرایی با نور جلوی ورودی خونه فقط کمی روشن شده بود. نگاهم به عقربه های ساعت کشیده شد که یک و نیم بامداد و نشون می دادند.
پیمان از اتاق آرسین خارج شد و گره ی کرواتش و شل کرد ،با دیدن من که به اون شکل پاهام و چسبیده بودم سرجاش ایستاد ، در حالت عادی هم کمی اخم داشت و وای به حال وقتی که خودش هم به دامنش غلظت می داد :
-کفشات پات و زده؟
کف پاهام و روی زمین گذاشتم :
-اوهوم ، نو بودن برای همینه.
اومد و کنارم روی مبل نشست ، عطرش باز هم غلظت گرفت و چرا عادت نمی شد این حد شیفتگیم نسبت به این مرد؟
-پات و بیار ببینم.
من عاشق تاریک و روشن پذیراییمون توی شب ها بودم ، اونم وقتی آرسین خوابیده بود و می تونستم مثل روزهای اول بیست و دو سالگیم که این مرد وارد قلبم شده بود براش ناز کنم.
با لبخند پاهای کوچیکم و بالا آوردم و روی مبل گذاشتم ، مچ پام و میون دستش گرفت ونگاهی به کبودی پشت پام انداخت ، چهرش اخم آلود تر شد :
-تمام شب و با این وضع راه رفتی؟ واقعا نمی شد اون کفشا رو در بیاری؟
بدون جواب فقط با لبخند نگاهش کردم ، سکوتم و که دید نگاهم کرد ،اخمش کمی ، فقط کمی نرم و کمرنگ تر شد ، شاید اون هم تحت تأثیر محیط قرار گرفته بود و اون نورهای رنگی و کم سوی جلوی در:
-من امشب باید تا صبح بیدار بمونم و نقشه ی پروژه ی جدید و تکمیل کنم خانم خوشگل ، پس انقدر پر ناز نگاهم نکن که یه کاری بکنم کارام بمونه.
خندم و تا جای ممکن بی صدا ازاد کردم و نگاهش خیره تر شد :
-من فقط نگات کردم ، تا کجاها پیش رفتی اقای بداخلاق!
شروع کرد به مالش مچ پام ، چیزی که دردش از یاد منم رفته بود :
-اراده ی من جلوی همه اگه یوسف وار باشه ، پیش تو به یه نگات بنده خانمی که شدی بت این آقای بداخلاق.
لبخندم محو شد ، به جاش تا می تونستم نگاهم و لبریز کردم از عشق ، پام و روی زمین گذاشتم و به طرفش خم شدم:
-دلم می خواد آرسین شبیه تو بشه وقتی بزرگ شد.
همچنان چهرش جدی بود ، یک ابروش و بالا فرستاد :
-یعنی بداخلاق بشه؟
لبخندم عمق گرفت و دستی میون موهاش بردم ، موهایی که هنوز مشکی بودند و جذاب ، خانجون همیشه می گفت:
“توانایی زنه که نزاره موهای مردش سفید بشه” :
-آره دلم می خواد بداخلاق بشه ، چون خیلی برای یه زن لذت داره که ببینه یه مرد بداخالق باهاش خوش اخلاقه و عاشقشه. مردای دیگه شاید بداخالقی بلد نباشن ، اما مردی که بداخالقی رو خوب بلده و جلوی زن و بچش به کار نمی بره ، خیلی به زنش حس غرور می ده.
نگاهش طوری ماتم شده بود که انگار داره به چیز فرا زمینی نگاه می کنه ، خیلی آروم خم شد و پیشونیم و بوسید ،چهره ش مثل همه ی مواقع جدی و کمی خشن بود :
-خوشگل زبون باز من.
با لبخند بلند شدم و زیر نگاه خیره و جدیش وارد آشپزخونه شدم ، قهوه ساز و به برق زدم ویک برش از کیک شکالتی که عصری اماده کرده بودیم توی پیش دستی های طرح گل سرخ جدیدم قرار دادم. یک فنجون قهوه هم کنارش گذاشتم و به پذیرایی برگشتم.
روی مبل نبود ، از بین در نیمه باز اتاق کارش فهمیدم اون جاست، به اون سمت رفتم و آروم داخل شدم، فضارو بوی عطرش پر کرده بود ، بویی که برای من خود هوا بود:
-راجع به بیدار موندن جدی گفتی؟
سرش و از روی میز نقشه کشی بلند کرد و کوتاه نگاهش و به من دوخت ، لبخند کوچیک و محوی هم زد:
-دستت درد نکنه عزیز دلم ، بله باید بیدار بمونم اما شما رو تا تخت خواب مشایعت می کنم.
خندم و از این لحن محکم اما جالبش بروز ندادم. مچ دستم و گرفت و بلند شد و همراه هم به طرف اتاق خوابمون رفتیم ، دستم و رها کرد و قبل از هرچیز پرده ها رو کشید و با خاموش کردن لامپ و روشن کردن آباژور به طرفم چرخید :
-خب بفرمایین بانو..
محو جدیتش حتی در انجام کارهای کوچیک بودم ، این مرد شگفتی ساز بود برام ، هر حرکت و هر حرفش می تونست من و سیمرغ کنه برای رسیدن به اون قاف افسانه ها..
آروم به طرف کمد دیواری سفید رفتم و لباسمو با یک لباس خواب حریر شیری تعویض کردم و همون طور که کف سرم و مالش می دادم روی تخت دراز کشیدم.
پتو رو تا روی سینم بالا کشید و خودشم نیمه نشسته کنارم قرار گرفت. یک دست بزرگش مثل پهن ترین بارقه ی نور خورشید با همون گرما میون موهام رفت و دست دیگش زیر سرش ستون شد و نگاهش روم خیمه زد.
به پهلو دراز کشیدم :
-کارات مونده ، می خوای منم نخوابم کمکت کنم؟
لبخند زد ، محو اما واقعی ، لبخندایی که مرزشون فقط توی این اتاق بود، خم شد و روی موهام و بوسید:
-نه عزیزم ، انجامش می دم.. شما بخواب که چشمای قشنگت خستست.
نحوه تهیه و مطالعه رمان پیمان بارانی :
از طریق دسترسی به کانال تلگرامی نویسنده یعنی خانم زهرا ارجمندنیا فایل فروشی قابل دسترس میباشد.
بیوگرافی زهرا ارجمندنیا :
خانم زهرا ارجمندنیا ۲۸ ساله زاده ی کرج هستند که در رشته ی روانشناسی فارغ التحصیل شدند ایشان از سال ۱۳۹۳ نویسندگی را به صورت جدی آغاز کردند.
آثار زهرا ارجمندنیا :
رمان آمال _ انتشارات علی
رمان پیمان بارانی _ مجازی
رمان چه خوبه عاشقی _ مجازی
رمان بگو سیب _ مجازی
رمان ستاره ها مسیر را نشانت میدهند _ انتشارات صدای معاصر
رمان هنوز همونم _ انتشارات شقایق
رمان ما ماه و ماهی بودیم _ انتشارات علی
رمان دنیای شیرین من _ انتشارات علی
رمان طومار _ انتشارات علی
رمان غرقاب _ قرارداد چاپ
رمان رثا _ قرارداد چاپ نشر علی
رمان نهلان _ قرارداد با نشر علی
رمان آفرودیته _ مجازی
رمان ماه و ماهی بودیم _ مجازی
رمان قاموس _ مجازی
رمان زیر باران _ مجازی
رمان دوست داشتنت _ مجازی
رمان دوباره سبز میشویم _ مجازی
رمان پرهون _ مجازی